عالیه عطایی کیست؟
بیوگرافی هنرمند نقش مهمی در تفسیر و به بیانی دیگر تعبیر نشانه های اثر هنری دارد، چرا که هنرمند برای بیان نگاه خود سر در درون خود می برد و هرآنچه به قلم، به تصویر، به رنگ و به زبان می آورد ریشه در تجربیات خود دارد.
عالیه عطایی، هنرمند افغان – ایرانی است که کارشناس ارشد ادبیات نمایشی دارد و بدون در نظر گرفتن سایر سوابق زندگی اش، می توان به رنگ و بوی آثارش پِی برد.
دو ملیتی بودن، مهاجرت و زیستن در وطن پر از التهاب افغانستان و زندگی در ایرانِ پس از انقلاب، جنگ و خوددرگیری های سیاسی و اجتماعی، برای یک مهاجر پوست اندازی چندباره است.
عالیه عطایی در سال ۱۳۶۰ با اصالت افغانستانی متولد شد. کودکی را در مرز ایران و افغانستان و منطقهٔ مرزی درمیان از توابع خراسان جنوبی گذرانده و مدرک دیپلم خود را در شهرستان بیرجند گرفتهاست. وی در هجده سالگی برای تحصیل به تهران رفت و مدرک فوقلیسانس خود را در حوزهٔ ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر تهران دریافت نمود. عمده فعالیت عالیه عطایی در زمینهٔ نویسندگی به ادبیات مهاجرت اختصاص دارد. او در کنار تألیف کتاب، با نشریاتی چون داستان همشهری، مجلهٔ تجربه، مجلهٔ سان و مجلهٔ ناداستان همکاری داشته و آثاری را نیز در نشریات انگلیسیزبان و فارسیزبان منتشر نموده است.
زندگی در میان مردم ایران، مردمی که علیرغم مهر، با وجود عشق و ذات زیبای مهمان نوازی، ریشه های عمیق نژادپرستی و حتی تعصبات قومی دارند، نمی تواند آسان باشد.
کتاب چشم سگ یکی از آثار عالیه عطایی است که شامل هفت داستان با عناوین “شبیه گالیله”، ” پسخانه”، “شب سمرقند”، “فیل بلخی”، “اثر فوری پروانه”، “ختم عمه هما” و “سی کیلومتر” است.
در بخش های بسیاری از داستان، مخاطب میان چندراهی قرار می گیرد؛ آیا با یک اثر ضد ایرانی طرف است؟ آیا نگاهی یک سویه به افغانها در ایران دارد؟ و در جایی دیگر نگاه مثبت به ایران باز می گردد. به نظر می رسد، هنرمند مانند “خسرو”( نام شخصیت داستان پسخانه) میان وطن مادری و میهن دوم مانده است. ریشه در وطن مادری دارد اما شاخ و برگش در میهن دوم روییده است. این واماندگی، تعلیق جذابی ایجاد می کند و این احساس دو”خاک”ی می تواند سرچشمه داستانها و روایات جالبی باشد، چرا که کشمکشدرونی انسان و انتخاب یکی از دو خاک، ریشه ادبیات داستانی در تمامی اعصار بوده از جنگ انسان و خدایان در ادبیات یونان باستان تا ادبیات معاصر.
درباره کتاب چشم سگ عالیه عطایی
مجموعه داستان چشم سگ عنوان سومین اثر داستانی به قلم عالیه عطایی است. این کتاب دارای 7 داستان کوتاه است که نویسنده برای بعضی از آنها جوایزی کسب کرده است.
داستانهای این مجموعه به ترتیب عبارتاند از: «شبیه گالیله»، «پسخانه»، «شب سمرقند»، «ختم عمه هما»، «سی کیلومتر»، «اثر فوری پروانه» و «فیل بلخی». این کتاب اولین بار در سال 1398 از سوی انتشارات چشمه راهی بازار نشر شد و تا امروز با استقبال خوبی از سوی علاقهمندان رو به رو شده است.
فضای رئالیستی قصههای این مجموعه در کنار شخصیتپردازی ملموس آن جهان قصههای عطایی را به خواننده نشان میدهد. سوژههای او مردمان افغان ساکن تهران هستند که هر کدام به شکلی بین هرات و تهران در عبور هستند. در وهلهی اول میتوان گفت نویسنده نوعی اضطراب و ناامنی را در جغرافیای داستانهای خود ترسیم میکند. مخاطب در طی خواندن کتاب چشم سگ با جهانی بیرحم و مبهم رو به رو میشود. جهانی که آدمهای آن برای دستیابی به زندگی خوشتر به کارهایی عجیب دست میزنند. در هرکدام از این داستانها میتوان مناسبات خاص را به شکل شهری و مدرن پیدا کرد و گفت عطایی جزو نویسندگانی است که داستانهایش را از دل زیست و تجربههای مهاجرتی خود میسازد.
داستانهای چشم سگ روایت مهاجرت مردمان افغانستان و تاثیرِ تغییر اقلیم در زندگی آنهاست. عطایی در این داستانها گروههای مختلفی از مردم افغان را نشان میدهد که هر کدام با وضعیت اقتصادی خاص خود، مهاجرت را به شکلی متفاوت معنی میکنند. بعضی از آنها افراد مرفه با وضعیت خوب اقتصادی هستند و بعضی از آنها برعکس، افرادی هستند که غربت برایشان جز سختی و آوارگی نبوده است.
شناخت نویسنده از آداب و رسوم هر دو کشور و تسلط بر ادبیات فارسی و واژگان خاص افغانی، خواننده را جایی میان مرز قرار میدهد. لحن نویسنده در داستان جسورانه و پر صلابت است و عبارات و کلمات آن و جملهها کوتاه و در عین حال کوبنده هستند. مرزی که در آن میتوان با آدمهایی آشنا شد که دنیای نابسامان امروز، جنگ و ناامنی آنها را وادار کرده تا خانه و کاشانهی خود رها کنند و در اجتماعی دیگر قدم بگذارند.
عالیه عطایی بهعنوان یک نویسندهی زن موفق فارسی زبان، در چشم سگ نگاه ویژهای به زنان داشته است. او به خوبی در داستان شب سمرقند تلفیق حسهای مختلف یک زن را به عنوان مهاجری افغان ترسیم میکند.
برای درک و شناخت مشکلات، رنجها و دغدغههای مردمان مهاجر به ویژه مردم افغان، خواندن کتاب چشم سگ عالیه عطایی انتخابی متفاوت و تاثیرگذار است.
در بخشی از کتاب چشم سگ میخوانیم
اتوبوس میایستد. به زحمت چشمانم را باز میکنم: ایست بازرسی شریفآباد. هنوز نیم ساعت برای خوابیدن
وقت دارم. به آن پهلو میچرخم و چشمانم را میبندم. بغلدستیام تكانم میدهد. مأموری بالای سرم ایستاده و چیزی میگوید. نمیشنوم. گوشم را از زیر روسری در میآورم. به بیرون اتوبوس اشاره میکند. سمعک را توی چمدان گذاشتهام که بیصدا بخوابم. پدر وسواس عجیبی در مورد استفاده از سمعک داشت. آلمانیاش را سیصد هزار تومن گرانتر از چینیاش خریده بود، اما باز هم میگفت «فقط وقتی مجبوری، اون هم زیر مقنعه.»
دانشجوی سال دوم بودم و هنوز کسی نفهمیده بود که نمیشنوم.
در واقع اگر سمعک بگذارم میشوم کمشنوا، وگرنه گوش چپم کلا نمیشنود. دانشگاه که قبول شدم آقای ابطحی، رانندهی اتوبوس، آشنای بابا درآمد و قرار شد ماهی یک بار از تهران به بیرجند و از بیرجند به تهران را با هم برویم و هوایم را داشته باشد. مسیر زمینی تهران به بیرجند، با در نظر گرفتن توقف ناهار و شام و نماز، سرجمع بيست و دو ساعت بود. هفتهی دوم شروع ترم بود. جلو آبخوری، داشتم لیوان را پر میکردم که پاسر سماوات سمعک را دید. برای دانشجویان هنر گذاشتن مقنعه اجباری نبود و همین کار را خراب کرد: گوش چپم از شال بیرون افتاده بود. یاسر سماوات بچهی کرج بود و تا حدودی تهرانی محسوب میشد؛ پرادا و شلوغ. با خودم گفتم یاسر سماوات که فهمید، یعنی همهی دانشکده فهمیدهاند! گوش به زنگ بودم ببینم کی بچهها را خبر میکند. سه روز بعد گفت «مرجان، می آی بریم سینما؟ سینما فرهنگ تارکوفسکی گذاشته لامصب».
از اتوبوس پیاده میشوم، یک پسر افغان کنار مأمور ایستاده که صورتش را میبینم، صدایش را نمیشنوم، ولی دارد حرف میزند. از حالت مغولی چشمهاش میفهمم که افغان است. در بیرجند که زندگی کنی، به خوبی افغانی را از ایرانی تشخیص میدهی. نکند اینها فکر کردهاند من هم افغانم؟
مأمور به در ورودی پاسگاه اشاره میکند؛ دری سبزرنگ و آنقدر بزرگ که کامیون هم از آن رد میشود. زنی دم در تحویلم میگیرد و به داخل ساختمان اشاره میکند. گیج و خوابآلودم. احتمالا نزدیک نماز عصر است. شاید هم اذان دادهاند و من خواب بودهام. داخل ساختمان راهرو درازی است با درهای کرم رنگ.
دیدگاه