رنه دکارت کیست ؟
رنه دکارت را معمولاً بنیان گذار فلسفه جدید میدانند، و این چندان از واقعیت دور نیست. او نخستین مردی بود که در فلسفه جدید نبوغی والا نشان داد و نظریات وی در طبیعیات و فیزیک و نجوم نو تأثیري بسزا کرد. و اگر چه بسیاری از میراثهای فلسفه مدرسی را نگاه داشت، اصولی را هم که گذشتگان بیان کرده بودند یکسره نپذیرفت، ولی کوشید فلسفۀ کاملی بنیاد نهد که سازمان تازهیی داشته باشد. این کار از روزگار ارسطو به بعد اتفاق نیفتاده بود، و معلول اطمینان جدیدی بود که اهل علم به تازگی پیدا کرده بودند و این همه از آثار پیشرفت دانش بود.
در آثار و تصانیف دکارت، نوعی طراوت و زیبایی بود که از روزگار افلاطون تا عهد وی در هیچ نوشتهیی وجود نداشته است. فلاسفۀ میان آن دو، یعنی ارسطو و دکارت، بیشتر آموزگار بودند و اختراعات و اشتغالات علمی اندکی ظاهر گشته بود. دکارت مینوشت، نه مانند آموزگاری؛ بلکه چون کاشف و پژوهندهیی بزرگ، ولی ترسان از فاش کردن آنچه یافتهاست. روش و سبک او آسان و بیتکلف بود، مخاطب او هم، بیشتر هوشمندان بودند تا تودۀ مردم... برای فلسفه جدید بخت یاری بزرگی بود که پیشتاز آن، از ذوق ادبی سرشار و تحسین آمیزی برخوردار بود. اخلاف وی، در همۀ اروپا و نیز در انگلستان، تا روزگار کانت، روش او را نگاه داشتند، ولی تنها چند نفرشان توانستند سبک نگارش و تألیف او را تقلید کنند.
زندگی رنه دکارت
وی در 31 مارس 1596 در لاهه یکی از توابع کوچک تورین از شهرهای فرانسه از مادر زاد. او سومین پسر یک مشاور یا عضو پارلمان از ایالت بریتانی بود.
دکارت در سال 1606 میلادی، هنگامی که پسر دهسالهای بود، وارد مدرسهٔ لافلش شد. این مدرسه را فرقهٔ یسوعیان تأسیس کرده بودند و در آن علوم جدید را همراه با تعالیم مسیحیت تدریس میکردند. دکارت طی هشت سال تحصیل در این مدرسه، ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه را فرا گرفت. در سال ۱۶۱۱ میلادی، دکارت در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان اکتشاف چند سیارهٔ سرگردان در اطراف مشتری، از اکتشافات گالیله اطلاع حاصل کرد. این سخنرانی در روح او تأثیر فراوان گذاشت.
دکارت، پس از ترک لافلش، برای مدت کوتاهی سرگرم کارهای عادی بود و چون پدرش مال کافی اندوخته و صاحب زمین بود، پس از درگذشت او دکارت مرده ریگ پدر را بفروخت، و پول خود را بکار انداخت، و از این راه سالانه مبلغی حدود شش یا هفت هزار (6000 یا7000 فرانک) فرانک بدست میآورد، و بدین طریق از گیرودار مادی فارغ شد.
پس از اتمام دوره و خروج از لافلش، مدتی به تحصیل علم حقوق و پزشکی مشغول گردید، اما در نهایت تصمیم گرفت به جهانگردی بپردازد و آنگونه دانشی را که برای زندگی سودمند باشد فراگیرد. به همین منظور، مدتی به عنوان سرباز بدون مزد به خدمت ارتش هلند درآمد، چرا که فرماندهی آن را شاهزادهای به نام موریس بر عهده داشت که در فنون جنگ و نیز فلسفه و علوم مهارتی بهسزا داشت و بسیاری از اشراف فرانسه دوست داشتند تحت فرمان او فنون رزمی را فرابگیرند. دکارت در مدتی که در قشون ارتش هلند بود به علم موردعلاقهٔ خود، یعنی ریاضیات میپرداخت.
آنچه از حقیقت امر برمیآید، وی این کار را برای خاطر حرکت از زادگاه خود کرد نه به دلیل دوستی و علاقه به سپاهیگری؛ و همین شغل خود را با پژوهشهای ریاضی درآمیخت. در همین روزگار، وی چند نامه و یادداشت و رسالهیی در موسیقی نوشت که پس از مرگ او انتشار یافت.
دکارت در شب دهم نوامبر 1619 سه رؤیای امید بخش دید و آن ها را چنین تعبیر کرد که روح حقیقت او را برگزیده و از او خواسته تا همه دانش ها را به صورت علم واحدی درآورد .
این رؤیاها به قدری او را مشعوف ساخت که نذر کرد تا مقبره حضرت مریم را در ایتالیا زیارت نماید. وی چهار سال بعد به نذر خود وفا کرد.
از 1619 به بعد چندسالی در اروپا به سیاحت پرداخت و چندسالی هم در پاریس اقامت کرد اما زندگی در آنجا را که مزاحم فراغت خاطر خود می دید نپسندید و در سال 1628 میلادی بار دیگر به هلند بازگشت و در آن دیار تا سال 1649 میلادی مجرد تنها و دور از هرگونه غوغای سیاسی و اجتماعی تمام اوقات خود را صرف پژوهش های علمی و فلسفی نمود.
تحقیقات وی بیشتر تجربه و تفکر شخصی بود و کمتر از کتاب استفاده می کرد. در سپتامبر 1649 به دعوت کریستین – ملکه سوئد – برای تعلیم فلسفه به دربار وی در استکهلم رفت اما زمستان سرد این کشور اسکاندیناوی از یک سو و ضرورت سحرخیزی در ساعت پنج بامداد برای تعلیم ملکه از سوی دیگر دکارت را که به این نوع آب وهوا و سحرخیزی عادت نداشت . به بیماری ذات الریه مبتلا ساخت و در اثر همین بیماری نیز درگذشت.
برخی از آثار رنه دکارت
گفتار در روش درست به کاربردن عقل
تأملات در فلسفهٔ اولی
اعتراضات و پاسخ ها
قواعد هدایت فکر
اصول فلسفه
انفعالات نفس
بنیاد های فلسفی دکارت
مهمترین جایگاه فلسفی او مرتبط با دوگانگی ذهن و بدن است. دکارت بیان داشت که ذهن بیرون از بدن قرار دارد و از طریق غده صنوبری وارد آن میشود. او تصور میکرد علم فعالیت ذهن مشاهدهگر ، برای درک واقعیت عینی مشاهده شده است. او با استفاده از یک عبارت مختصر ” من فکر میکنم پس من هستم” ، مسیر کلی فلسفهی غرب را تغییر داد. دکارت به عنوان اولین متفکری که یک چارچوب فلسفی برای علوم طبیعی پیشنهاد داد شناخته می شود. اعتقادات دینی او در آن زمان بحثبرانگیز بوده و با مخالفت مستقیم پاپ مواجه شد. نظریهها و مقالات دکارت، تأثیر فوقالعاده ای بر جنبههای بیشماری از فلسفه و دنیای علم داشته است.
دكارت آن بخش از آگاهی ها و دانش انسان را علم می دانست كه مسلم باشد و با استدلال به دست آيد و از اين رو رياضيات را نمونه كامل علوم مي شمرد و می كوشيد تا روش های رياضی را در كليه رشته های دانش بشری به كار برد. او روش فيلسوفانی را كه براي اثبات يك موضوع به گفته ها و شنيده های اين و آن متوسل می شوند كنار زد و بنا را بر اين نهاد كه بايد در همه چيز شك كند تا مطمئن شود كه عملش تقليدی نيست.
دكارت می گويد: يك چيز هست كه در آن شك نتوان كرد و آن اين كه شك می كنم. چون شك می كنم فكر دارم و می انديشم. پس كسی هستم كه می انديشم و يا به عبارت معروف او می انديشم - پس هستم.
معرفت یقینی دکارت
دکارت در آغاز جوانی بسیار دلبسته ریاضیات بود این به آن خاطر بود که می دید ریاضیات دارای نظامی کاملا یقینی است در حالی که سایر رشته های علمی و مخصوصا فلسفه این گونه نیست.
فکر او بیشتر از هر چیزی متوجه فلسفه بود زیرا فلسفه را بنیاد معرفت بشری می دانست و اگر فلسفه به یقین نمی رسید به هیچ دانشی نمی شد اعتماد کرد.
در آن زمان بسیاری از اندیشمندان به شکاکیت مطلق فلسفی گرویده بودند و می گفتند در هیچ موضوعی نمی توان به یقین رسید. دکارت این امر را قبول نداشت و می خواست به هر صورتی که شده یقین را در فلسفه و دانش داخل کند.
به همین خاطر به این فکر افتاد تا فلسفه و تمام دانش های انسانی را به روشی ویژه با هم درآمیزد و طوری آن را بنا کند که مانند ریاضیات کاملا یقینی باشد.
رابطه جسم و روح در اندیشه دکارت
در دوره دکارت ( قرن هفدهم میلادی ) فیزیک و به دنبال آن مکانیک تا حد زیادی پیشرفت کرده بود یکی از مسائل عمده این فیزیک جدید آن بود که ماهیت ماده چیست ؟
چه چیزی باعث فرایندهای مادی و طبیعی می شود ؟ چه چیزی موجب می شود حرکات و حوادث مختلف طبیعی ( مثل باریدن باران، گردش سیارات، روییدن گیاهان، زلزله و غیره ) اتفاق بیفتند ؟
در آن زمان نگرش مکانیکی و مادی به طبیعت نفوذ زیادی بین مردم و دانشمندان داشت. نگرشی که دلیل همه حرکات و حوادث جهان را در خود جهان و ماده آن می دانست نه امور غیر مادی و ماوراء طبیعت؛ یعنی می گفت: همه چیز در عالم به طور خودکار و طبق قوانین فیزیکی کار می کند.
اما در اینجا پرسشی اساسی وجود داشت که با تبیین مادی از طبیعت جور در نمی آمد: علت اعمال و حرکات ما انسان ها چیست ؟
این علت از دو حال خارج نیست یا جسم و بدنمان است یا چیز دیگری غیر از آن.
ما به طور واضح درک می کنیم که جسم ما که ماده ما است تحت فرمان ما قرار دارد و ما خودمان علت اعمال و رفتارمان هستیم ؛ اما این خود چه چیزی است ؟ آیا منظور از این خود روح ما است ؟ اما روح انسانی چیست ؟ چه رابطه ای میان روح و جسم انسان وجود دارد ؟
روح انسان به طور مسلم امری مادی نیست بنابراین آیا امری غیر مادی در ماده اثر می گذارد ؟ این امر چگونه ممکن است ؟
این پرسش ها فکر دکارت را به خود مشغول کرده بود بدین ترتیب او دوگانه انگاری را مطرح نمود یعنی روح و جسم را مانند بعضی از فلاسفه یونان جدا گرفت.
روش شک رنه دکارت
از مهمترین مطالبی که دکارت تلاش کرده است با استفاده از روش شک خود اثبات برساند می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- وجود خود یا خودآگاهی
- وجود جهان خارج
- وجود صانع یا خداوند
- وجود خود یا خودآگاهی
رنه دکارت در ابتدا برای دستیابی به معرفت یقینی از خود پرسید: آیا اصل بنیادینی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش و فلسفه را بر آن بناکنیم و نتوان در آن شک کرد ؟
راهی که برای این مقصود به نظر دکارت می رسید این بود که به همه چیز شک کند. او می خواست همه چیز را از اول شروع کند و به همین خاطر لازم می دانست که در همه دانسته های خود ( اعم از محسوسات و معقولات و شنیده ها ) تجدیدنظر نماید.
بدین ترتیب شک معروف خود را که بعدها به روش شک دکارتی معروف شد آغاز کرد. او این شک را به همه چیز تسری داد تا جایی که در وجود جهان خارج نیز شک کرد و گفت : از کجا معلوم که من در خواب نباشم ؟ شاید این طور که من حس می کنم یا فکر می نمایم یا به من گفته اند نباشد و همه این ها مانند آنچه در عالم خواب بر من حاضر می شود خیالات محض باشد.
اصلا شاید شیطان پلیدی در حال فریب دادن من است و جهان را به این صورت برای من نمایش می دهد ؟
دکارت به این صورت به همه چیز شک کرد و هیچ پایه مطمئنی را باقی نگذاشت اما سرانجام به اصل تردید ناپذیری که به دنبالش بود . رسید. این اصل این بود که:
من می توانم در همه چیز شک کنم . اما در این واقعیت که شک می کنم . نمی توانم تردیدی داشته باشم. بنابراین شک کردن من امری است یقینی و از آنجا که شک یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است پس واقعیت این است که من می اندیشم. چون شک می کنم. پس فکر دارم و چون می اندیشم. پس کسی هستم که می اندیشم.
بدین ترتیب یک اصل تردید ناپذیر کشف شد که به هیچ وجه نمی شد در آن تردید کرد. دکارت این اصل را به این صورت بیان کرد: می اندیشم پس هستم. دکارت به هدف خود رسیده بود و فلسفه اش را بر اساس همین اصل بنیادین بنا کرد.
دیدگاه