اصلاحات در ایران
موضوع آشنايی ايرانيان با مقوله مدرنيته اگرچه تاكنون مباحث زيادی را به خود اختصاص داده است اما همچنان از زوايای مختلف قابل بررسی می باشد. اگرچه با وقوع نهضت مشروطيت بود كه مفاهيم و انديشههای جديد از طريق افرادی همچون ميرزا ملك ناظمالدوله، ميرزا آقاخان كرمانی، آخوند زاده، طالبوف و... به صورت تقريباً منسجم و مدون تئوريزه و بيان شد، اما ايرانيان تا پيش از نهضت مشروطيت، عمدتاً اصلاحاتی از بالا بود كه توسط مقامات بالای حكومتی انجام ميگرفت. در واقع مقتضيات و شرايط اجتماعی، سياسی و فرهنگی ايران به گونهای بود كه عمدتاً طبقات بالای حكومت امكان برخورد با پديدههای مدرن و جديد را پيدا ميكردند و به طبع در مقام مقايسه با ايران برمی آمدند، اما تنها معدودی از همين افراد به دنبال جبران عقبماندگی ها دست به اقدام اصلاحی زدند.
علت انجام اصلاحات از پايين در جامعه ايران را می توان به صورت زير برشمرد :
استبداد شرقی
ضعف مالكيت خصوصی
ضعف طبقات اجتماعی
عدم پيدايش تضاد طبقاتی
تداوم ساختار سلطه سنتی
از جمله اولين افرادی كه نسبت به عقبماندگی های ايران به خودآگاهی رسيدند می توان از عباس ميرزا وليعهد فتحعليشاه و وزير فرزانهاش قائم مقام فراهانی، اميركبير و سپهسالار نام برد. در واقع اين افراد طلايهداران و اولين عاملين مدرنيته در ايران بودند كه اقدامات آنها آغازی بود برای فرآيند تجدد در ايران.
اصلاحات دوران عباس ميرزا
بصورت بسيار خلاصه جامعه ماقبل مدرن ايران يا جامعه ماقبل عصر سرمايهداري از اواسط عصو صفويه رو به افول گذاشت. در دوران صفويه، يك تفسير ايراني از اسلام عرضه شد. تشيع بعنوان سنتزي بين ابعادي از فرهنگ ايراني با بخشهاي عمدهاي از اسلام سازش ايجاد كرد. در عصر صفويه جامعه نسبتاً متجانسي پيدا شد. يك نظام اقتصادي نيمه فئودالي با يك نظام استبدادي پاتريمونياليستي و يك نهاد مذهبي كه در آغاز البته پرورده خود شاهان صفوي بود، از جهات مختلف يكديگر را تكميل ميكردند.
به تدريج اين جامعه از بيرون از جانب نيروهاي نظام جهاني سرمايهداري مورد رسوخ و نفوذ قرار گرفت و البته در دوران قاجار اين نفوذ به شكل كامل خودش آشكار شد. به اين ترتيب تجانسي كه بين اجزاء مختلف نظام اجتماعي ايران وجود داشت و در قالب يك ناسيوناليسم مذهبي شيعي ايراني هم تبلور پيدا كرده بود در حال افول بود. تحت تأثير چنين اصطكاك تمدني چارهاي جز اين نبود كه حكام سياسي دست به نوسازي و اصلاح بزنند
در تاريخ جديد ايران، به دوره مابين آغاز آشنايي جامعه ايران با غرب مدرن و وقوع انقلاب مشروطيت، عصر بيداري گفته ميشود. در اين دوره، رويارويي ايران – به ويژه نخبگان تحصيل كرده – با مدرنيته اروپايي در مقايسي وسيعتر از قبل شكل گرفت، رويارويي كه در نهايت به پديد آمدن گفتمان جديد فكري و سياسي در ميان جماعت تحصيل كردة ايراني منجر شد. در اين دوره متفكران ايران به طور فزايندهاي (و به ويژه از طريق ترجمه آثار اروپايي) با ايدههاي مدرن آشنا شدند. آشنايي با مدرنيته كل چشمانداز فرهنگ سياسي و فكري ايران را دستخوش اساسي كرد.
اكثر متفكرين اجتماعي ايران به تواتر جنگهاي ايران و روسيه و شكست ايران به ويژه در دوره اول اين جنگها را مبدأ ورود تفكرات مدرن به ايران ميدانند. عباس ميرزا، نائب السلطنه فتحعليشاه و وزراي فرزانهاش، ميرزا عيسي فراهاني نخستين اصلاحگران ايران بودند كه تلاش كردند بر اساس برداشت خود از تفكرات و الگوهاي مدرن و غربي، بخشي از ساختار كهنه و عقب افتادة ايران را متحول كنند.
روابط پيوسته ميان ايران با پايان جنگهاي ايران و روسيه غاز شد. شكستهايي پياپي ايران از روسيه ميان سالهاي 1218/1803 و 1243/1828 براي نخستين بار گروهي از ايرانيان را به خود آورد و در حالي كه فتحعليشاه هنوز در بيخبري و غرور به سر ميبرد، عباس ميرزا كه خود در جنگها درگير بود، به ضعف و عقبماندگي فني و علمي ايران پي برد و وزيرش قائم مقام در اين انديشه با وي همآواز شد. به اصطلاح آن زمان «هنگامة روس» حالت تغيير و انفعالي برانگيخت و اين آگاهي و در پي آن تجددخواهي از تبريز، كه همسايه روسيه و با آن در ارتباط بود، آغاز گرديد. قراردادهاي تحميلي، گروهي كوچك از كارگزاران دولت را واداشت تا آنچه را كه روسيه و عثماني ديده بودند با اوضاع ايران سنجند و پرسشهايي بر ايشان مطرح شود و در پي چارهجويي برآيند. يك شاهزاده، دو صدر اعظم و چند سفير فرنگ ديده اركان اين تغييرات بودند.
اگرچه شكست ايران در جنگهاي ايران و روس، نخستين شكست فاجعهبار ايران نبود: تنها در فرمانروايي صفويه تبريز چندين بار به دست سپاهيان عثماني افتاد، فروپاشي ايران زمين به دنبال يورش افغانان از بسياري جهات شكست اساسيتري بود و افزون بر اين، برخي پيروزيهاي ارتش ايران را نيز از ديدگاه مصالح ملي و مردم ايران ميتوان در شمار همين شكستها آورد، چنانكه پيآمدهاي نامطلوب پيروزيهاي نادرشاه كمتر از پيآمدهاي يورش افغانان نبود، اما به نظر نميرسد كه ژرفاي بحراني كه در وجدان ايراني به دنبال شكست ايران در جنگهاي ايران و روس ايجاد شد سابقهاي در تاريخ ايران داشته باشد. اين بحران آغاز دورهاي نو در تاريخ ايران بود، اما در واقع با توجه به پيآمدهاي پراهميتي كه به دنبال داشت، ميتوان اين بحران ژرف در وجدان ايراني و تكوين آگاهي از آن را آستانة دوران جديد ايران دانست.
آگاهي از بحراني كه به دنبال شكست ايران در جنگهاي ايران و روس در وجدان ايراني پديد آمد، پرسشهايي را به دنبال آورد كه در تاريخ انديشة ايراني سابقهاي نداشت و در دوران دستگاه مفاهيم انديشة دوران قديم نميتانست مطرح شود.
عباس ميرزا كه درآن زمان بيش از نوزده سال نداشت و به دنبال شكست ايران در نخستين ئور جنگهاي ايران و روس، در جستجوي رمز و راز انحطاط ايران و چارهاي براي «احياي ايرانيان» بود خطاب به فرستادة ناپلئون، آمده ژوبر، گفت :
«چه قدرتي اين چنين شما را بر ما برتري داده است؟ سبب پيشرفتهاي شما و ضعف هميشگي ما چيست؟ شما با فن فرمانروايي، فن پيروزي و ضربه، كار گرفتن همة تواناييهاي انساني آشنايي داريد، در حالي كه ما در جهلي شرمناك محكوم به زندگي گياهي هستيم و كمتر به آينده ميانديشيم. آيا قابليت سكونت، باروري و ثروت خاك مشرق زمين از اروپاي شما كمتر است؟ آيا شعاع آفتاب كه پيش از آن كه به شما برسدف نخست بر روي كشور ما پرتو ميفكند، خير كمتري به ما ميرساند تا آنگاه كه بالاي سر شما قرار دارد؟ آيا ارادة آفريدگار نيكي ده، كه مائدههاي گوناگوني خلق كرده است، بر اين قرار گرفته است كه لطفش به شما بيش از ما شامل شود؟ من كه چنين گمان نميكنم!»
در اين عبارات وليعهد ايران ميتوان ژرفاي بحراني را كه در وجدان ايراني يا دست كم در ميان گروههايي از كارگزاران و نخبگان، ايجاد شده بود، دريافت.
سفرنامه نويسان اروپايي كه مقارن جنگهاي ايران و روس در دارالسلطنة تبريز با عباس ميرزا ديدار كردهاند، گزارشهايي دربارة برخي دلمشغوليهاي تجدد خواهانة نايب السلطنه آورده و گفتهاند كه او با دريافت خردورزانهاي از منطق مناسب جديد و الزامات تجدد پيدا كرده بود.
شكست ايران در جنگ با روسيه كه منجر به دو معاهدة تركمانچاي و گلستان شد ، زمينه فراهمكننده در دلايل شكلگيري انديشه بازسازي نظامي و تأسيس ارتش مدرن شد. عباس ميرزا شكست در جنگ با روسيه را در فقدان ارتش مدرن دانست و ضرورت نوسازي نظامي را به عنوان اصل و محور تلقي نمود.
او نخستين جنگ ايران و روسيه به اين نكته پي برد كه سواره نظام قبيلهاي به هيچ وجه در مقابل توپخانه متحرك روسها كاري از پيش نميبرد. بنابراين به تقليد از اصلاحگر وقت، سلطان سليم عثماني و مطابق برداشت خود از نظام جديد عثماني به ايجاد نظام جديد در آذربايجان دست زد. هسته اصلي اين نظام جديد از ششهزار نظامي تشكيل ميشد. اين نيروها به توپخانة متحرك و سلاحهاي جديد مجهز بودند، مقرري منظمي دريافت ميكردند، لباس متحدالشكلي داشتند، در پادگانها سكني ميگزيدند و در آنجا نيز افسران اروپايي آنها را آموزش ميدادند.
ميرزا براي تأمين و تجهيز اين ارتش جديد كارخانة توپ و تفنگسازي در تبريز ساخت و اداره ترجمهاي داير كرد تا نظامنامه و مقررات مهندسي – نظامي لازم را ترجمه و تدوين كنند. او براي تضمين اقدامات مذكور، اولين دفاتر دائمي نمايندگي ايران را در پاريس و لندن افتتاح كرد.
عباس ميرزا براي تأمين هزينه اين امور، حقوق، مستمريها و مخارج گزاف و غيرلازم دربار را قطع كرد و با استفاده از تعرفههاي حمايتي و تحريم استفاده از پارچههاي خارجي درآمدها را افزايش داد.
اگرچه اصلاحات عباس ميرزا عمدتاً سمت سوي نظامي داشت، اما دوره اصلاحات او مقارن با تحولات مهم در عرصههاي ديگري نيز در ايران بود.
يكي از تحولات مهم دورة عباس ميرزا ورود صنعت چاپ به ايران بود. از سال 17-1816م كه چاپخانه در ايران (تبريز) تأسيس يافت به تدريج انديشههاي نو درقالب كتب و مطبوعات به اين جامعه راه يافت.
ميرزا زينالعابدين تبريزي در سال 1231 ه چاپخانه را از راه روسيه و عثماني وارد و در تبريز داير كرد كه در سال1232 ه رسالة جهاديه ميرزا بزرگ قائم مقام را انتشار داد. سال بعد ميرزا صالح شيرازي نيز در موقع مراجعت از انگلستان به ايران به ذوق خود چاپخانة كوچكي از انگليس به ايران آورد و در تبريز به كار انداخت.
يكي ديگر از مهمترين اقداماتي كه دورة عباس ميرزا و وزارت قائممقام اول و دوم صورت گرفت ترجمة كتب مغرب زمين در موضوعات مختلف نظامي، تاريخي، رياضي، نجوم، جغرافيا و سفرنامه بود. از جمله اين كتب ميتوان به تاريخ پطر كبير اشاره كرد كه به جهت درك اسباب ترقي و اعتلاء دولت تزار ترجمه شد. همچنين تاريخ تنزيل و خرابي دولت روم اثر ادوارد گيبون به عنوان نمونهاي آموزنده به زبان فارسي برگردانده شد.
در جهت عقلي و رواج دانش جديد نيز كارهايي صورت گرفت : عقايد كپرنيك و اصول علمي نيوتون شناخته شد و عباس ميرزا خود نزد يكي از افسران فرانسوي به آموختن فن رياضيات پرداخت. همچنين اولين رسالة علمي اروپايي در زبان فارسي، رسالهاي به نام رسالة آبلهكوبي تأليف دكتر كرمك در 1245 ق در تبريز به چاپ رسيد.
در دوره عباس ميرزا نخستين گروه از محصلان ايراني به اروپا اعزام شدند تا در برخي رشتههاي كاربردي مانند علوم نظامي، مهندسي، تفنگ سازي، پزشكي و زبان آموزش ببينند. او در اين رابطه دو ايراني جوان را در سال 1811م و 5 نفر ديگر را در سال 1815م به انگلستان اعزام كرد.
دو نفر عبارت بودند كاظم پسر نقاش باشي عباس ميرزا براي تحصيل نقاشي و ميرزا حاجي بابا افشار پسر يكي از صاحب منصبان عباس ميرزا كه قصد تحصيل علم طب و شيمي را داشت. پنج نفر عبارت بودند از : ميرزا صالح شيرازي كازروني پسر حاجي باقر خان (براي تحصيل زبان و طبيعيات و تاريخ)، ميرزا جعفرخان – مشير الدوله – كه پس از مراجعت، مهندس باشي لقب گرفقت. ميرزا محمد جعفر براي آموختن طب و شيمي (ميرزا جعفر طبيب)، ميرزا رضا براي آموختن رشتة توپخانه (مترجم تاريخ ناپلئون و استاد محمدعلي چخماقساز.
در ميان اين افراد ميرزا صالح شيرازي بيش از ديگران به بررسي عميقتر درباره تفاوتهاي ايران با كشورهاي غربي پرداخت و با نگاهي موشكافانه و دقيق ساختارهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و علمي كشورهاي اروپايي را مورد بررسي قرار داد.
ميرزا صالح نخستين ايراني بود كه با پشتوانة نوعي خردورزي به سفر غرب پرداخته است و از اين حيث، جايگاه ويژهاي در گذر از تفنن در شناخت غرب به كوشش جدي و انديشمندانه دارد و بيهيچ ترديد او را بايد از پيشگامان اين شناخت به شمار آورد.
ميرزا صالح كه در انگليس، زبان فرانسه، لاتين، فلسفه طبيعي و هنر چاپ آموخت خاطرات خود را در سالهاي 19-1815م نوشت. گزارش مشروح او از اصول گوناگون مشروطه مانند آزادي بيان، آزادي انتخابات، حاكميت پارلمان و ديگر جنبههاي رژيم مشروطه انگليس در ادبيات فارسي آن روز هموندي نداشت و چنين به نظر ميرسد كه گفتار ميرزا صالح از كهنترين آثار ميباشد كه پيرامون رژيم مشروطه انگليس به وسيلة يك مسلمان به رشتة نگارش درآمده است.
ميرزا صالح از نخستين كساني بود كه حقوق، دموكراسي، ليبراليسم، سازمانهاي اداري، مؤسسات علمي و پيشرفتهاي بهداشتي، صنعتي، اجتماعي جديد را از نزديك نظاره كرد، با فراماسونگري ارتباط يفت و در سالهاي 19-1815م سفرنامهاي نگاشت. او در سفرنامه از ولايت آزادي (انگليس)، مشورتخانه آن (مجلس عوام) وكلاء الرعاياي آن (نمايندگان)، فرمان آزادي آن، دستگاه دادگستري، كتابخانهها، دانشكدهها واكسيناسيون و ساير مظاهر جديد غربي سخن ميگويد.
يكي برجستهترين شخصيتهايي كه مهمترين تأثير را در دوره اصلاحات عباس ميرزا داشت، قائم مقام فراهاني بود.
ميرزا ابوالقاسم قائم مقام، در نامهاي كه در اواخر 1237ه از قول عباس ميرزا در مقام ضرب به اهالي تبريز به قائم مقام بزرگ نوشت، به جدالي كه از آن پس ميان «بساط كهنه» قدما و «طرح نو» متأخرين در گرفته، اشاره كرد. ميرزا ابوالقاسم، اگرچه خود از اهل نظر به معناي دقيق كلمه نبود، اما در ادب و سياست چنان گام بلندي براي درافكندن طرح نو برداشت كه نيمههاي عصر ناصري، هيچ رجل سياسي، نويسنده و اهل نظري را نميشناسيم كه قابل مقايسه با او باشد.
ميرزا ابوالقاسم نخستين اهل ادب و رجل سياسي بود كه توانست در درون «بساط كهنة» سنت «طرحي نو» در اندازد. كوششهاي قائم مقام در تجديد مراسم ادب فارسي، بيان مضمونهاي نو در قالبهاي كهن، اما با شيوههاي نو آيين، برقراري پيوندهاي ميان بينش سياسي جديد – كه به نظر ما او به طور عمده، از سفرنامههاي رجال دارالسلطنه تبريز و تجربههاي آنان در انگلستان، روسيه و عثماني گرفته بود – با انديشه سياسي قديم، از ديدگاه تاريخ انديشه سياسي،در نظر و عمل، ايران را در آستانة دوران جديد قرار داد كه ايستادن در آن نيز كاري سترگ بود.
هرچند عباس ميرزا با جلب نظر مساعد علما نسبت به اقدامات خود، نظام جديد را از خشم و غضب عمومي نجات داد اما اين نظام هنوز در برابر دسيسههاي سياسي آسيبپذير بود. وضع مقررات دقيق و سخت بر خزانهها، مخالفت درباريان و مستمريبگيران و مأموران مالياتي را برانگيخت و تعرفههاي جديد موجب اعتراض مقامات غربي شد. مثلاً، وابسته بازرگاني بريتانيا از اين موضوع شكايت ميكند كه تعصب حمايت از توليدات داخلي، قوانين طبيعي تجارت آزاد را بر هم زده است.
ارتش جديد منتقدان محلي را نيز هراسان كرد. علاوه بر اين ارتش جديد كه پشتيبان عباس ميرزا بود، دشمني بسياري از برادران تني و ناتني او را برانگيخت. برخي از اين شاهزادهها كه از پذيرش عباس ميرزا، به عنوان وليعهد و وارث مسلم پادشاه خودداري كرده بودند شايعاتي پخش كردند مبني بر اينكه وليعهد فردي خطرناك، مرتد و حتي باطناً بياعتقاد است. همچنين شكستهايي كه ارتش جديد در دومين جنگ ايران و روس متحمل شدند، تنها به تأييد و تقويت اين باور فتحعليشاه انجاميد كه هنوز هم بهترين سلاح همان نيزههاي قديمي اجدادي است، در نتيجه عباس ميرزا، مدتها پيش از مرگ خود در سال 1211/1832 شاهد زوال تدريجي نظام جديد بود.
نهايتاً مرگ زودرس عباس ميرزا و قتل قائم مقام فراهاني در زمان پادشاهي محمدشاه روند اقدامات اصلاحگران در ايران را تا زمان وزارت اميركبير به تعويق انداخت.
دیدگاه