دلایل غلبه روشنفکری دینی بر روشنفکری غیر دینی در دهه 40
در دهه ی 1320 با تحولاتی که در جامعه ایرانی و حتی جهانی بوجود آمد، جریان روشنفکری با تغییراتی رو به رو شد و نسل دوم روشنفکری پا به عرصه نهاد. این جریان روشنفکری بر خلاف نسل گذشته که زاده تحولات مشروطه بود و گاهی از دینگریزی به دینستیزی میرسید، روایت جدیدی از دین ارائه کرد و بر اساس آن رویکرد دینپذیری را که در دهههای گذشته ضعیف شده بود، تقویت کرد. در واقع، مفهوم روشنفکر مذهبی و روشنفکر دینی همگام با این جریان روشنفکری به وجود آمد. با وجود این، دهه چهل را باید آغاز دوران غلبه روشنفکری دینی بر روشنفکری غیر دینی دانست که برای آن می توان به پنج علت عمده اشاره کرد:
1- ضعف شدید حزب توده و گرایش های مارکسیستی /کمونیستی بر اثر برخوردهای سختگیرانه پهلوی و بروز اختلافهای فراوان در میان آنها که موجب شد چپگرایی غیردینی جایگاه خود را از دست بدهد و گروههای رقیب رشد بیشتری کنند.
2- وابستگی روشنفکران راستگرا به حکومت و نیز دولتی بودن احزاب و گروههای برخاسته از آنها که چون عموم ایرانیان از وضع موجود و حکومت و دستکم از نحوه اعمال آن رضایت نداشتند، موجب شد گرایش به آن جریان محافظهکار بسیار کم باشد.
3- پایه های مذهبی توده ی مردم و بی ثمر نبودن فعالیت های فرعنگی نیروهای مذهبی در ادوار گذشته.
4- پیدایش مجتهدی انقلابی مانند امام خمینی که با رهبری وی حادثه ی 15 خرداد اتفاق افتاد و دوباره نقش و اهمیت جایگاه مذهب را برای روشنفکران آشکار ساخت و نشان داد دین هنوز موقعیت موثری در معادلات اجتماعی و سیاسی کشور دارد.
5- ظهور موج جدیدی از روشنفکران چپگرا علیه فرهنگ تجدد در خود غرب، از مارکسیستهای فلسفی گرفته تا اگزیستانسیالیستهایی مانند سارتر و کامو و نیز سنتگرایانی مانند رنه گنون که ابعاد گوناگون فرهنگ غرب انتقاد می کردند. همچنین ظهور نسل جدیدی از روشنفکران جهان سومی مانند اقبال لاهوری، فانون و امه سزر که شعار بازگشت به خویشتن سر می دادند.
فرهنگ سیاسی در روشنفکری دهه چهل و پنجاه
عوامل ذکر شده فوق موجب شدند به تدریج فضای روشنفکری کشور تغییر کند و واجد دو ویژگی مهم شود: نخست ویژگی چپگرایی است که همنوا با روشنفکری جهان و شرایط حاکم بر جهان سوم، دو معنا دارد: انقلابگری (اراده برای تغییر اوضاع کنونی و نامساعد تلقی کردن شرایط فعلی) و سوسیالیستی بودن و داشتن تفسیرهای خاص از مارکسیسم و سوسیالیسم.
ویژگی دوم مذهبی بودن است، چرا که مذهب یکی از عوامل و مولفه های مهم خودی و خویش به حساب می آید و نیز عامل اثرگذار بر عرصههای سیاسی، اجتماعی و...است. البته آنچه که به تثبیت شرایط جدید حاکم بر روشنفکری کشور یاری رساند، تبعیض، بی عدالتی، تجملگرایی و فساد از جانب طبقه حاکم و سرکوب فعالیت های سیاسی مخالف بود.
در نتیجه این سرکوب ها دو را بیشتر فراروی روشنفکری و فعالان سیاسی باقی نماند: یا مبارزات به خارج از کشور کشیده شود یا شکل و نحوه فعالیت در داخل نسبت به دوره قبل تغییر کند و به مبارزه ایدئولوژیک و چریکی تبدیل شود. نکته قابل توجه اینجاست که چون دولت بر نهادهای رسمی دانشجویی، کارگری، معلمی و... نفوذ داشت، تشکل هایی که حاوی خواست های واقعی این طبقات بود، در خارج از محیط های حکومتی، مانند حسینیه ها و مساجد یا در خارج از کشور تشکیل می شد. به این دلیل است که در این دوره فعالیت نهادهای دانشجویی خارج از کشور نسبت به داخل از اهمیت بیشتری برخوردار است.
روشنفکران دینی از این پس در کنار عالمان سنتی (روحانی) به عنوان یکی از منابع تفسیر و آموزش دین مطرح شدند. آنان با تحصیل در مراکز آموزش جدید، در عین آن که می توانستند مانند روحانیان به صورت روشمند درباره دین سخن بگویند و نظام فکری ویژه ای ارائه کنند، همچنین می توانستند برای مدعای خود استدلالهای درون دینی و بروندینی بیاورند، که همین نشان از ظهور یک منبع جدید تفسیر و آموزش دین داشت. روشنفکران پیشین چون صرفاً منتقد بودند و در مجموع نگاه مثبتی به دین نداشتند، نه تولید فکذی درخور توجهی درباره دین داشتند و نه آن تولیدات می توانست توجه جامعه را جلب کند.
خاستگاه روشنفکران مذهبی، خانوادههای مذهبی شهری بود که برخلاف پدران خود در حوزه درس نخوانده و فارغ التحصیل مراکز آموزشی جدید بودند. آنان هم متأثر از تمدن جدید بودند و تلاش داشتند دنیای نوین را درک کنند و در زندگی خود جاری سازند و هم نمی توانستند مانند روشنفکران پیشین تنها به نکات منفی دین نهادینه شده تاریخی خود بنگرند. آنان نکات مثبت فراوانی در دین و به ویژه متون مقدس اسلامی می دیدند که سعی داشتند بر این اساس، ایمان خود را به دین تقویت کنند.
تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی چند دهه گذشته و از همه مهمتر پیگیری سیاست عرفیسازی توسط پهلوی، هم نگرش آن ها را به دین و دنیا تغییر داده بود و آن ها را نسبت به تفسیرهای گذشته از دین ناخشنود می ساخت و هم افراطهای تجددگرایان و سیاست های پهلوی موجب واکنش ایشان در برابر آن جریان ها می شد. زیرا نمی توانستند دین را به آن سیاهیای که تصویر می شد تصور کنند. در واقع، حکومت عرفگرایانه پهلوی نمی توانست معیار خوبی برای عرفگرایی باشد و تلاشهای آن حکومت، این چنین واکنش برخی طبقات را به صورت تولد روشنفکری مذهبی متجلی ساخت.
تلاش هر یک از آن ها این بود تا با توجه به تفسیری که از اسلام و تمدن جدید داشتند آن دو را با هم سازگار کنند. به این دلیل است که از این دوره به بعد شاهد ارائه تفسیرهای جدیدی از اسلام هستیم و در کنار تفسیرهای سنتگرایانه روحانیت، تفسیرهای رقیبی نیز به واسطه ظهور روشنفکران مذهبی ارائه می شود. چیزی هم که به شکلگیری و تقویت روشنفکری دینی مدد رساند، وضوح بیش از حد چهره استعماری غرب و رواج کمونیسم بود که نمایندگان این گروه را به دفاع هرچه بیشتر از دین و فرهنگ خودی وا می داشت و مانع از آن می شد که آن ها راه نسل گذشته روشنفکران را طی کنند. این روشنفکران معتقد بودند که دین آنگونه که مارکسیست ها تفسیر می کنند، منفی نیست و سوسیالیسم دور از معنویت و جنبه های الاهی نمی تواند مکتبی سعادتبخش برای بشریت باشد.
در میان روشنفکران دینی دهه چهل و پنجاه سه گرایش عمده مشاهده می شود که می توان آنها را با نامهای زیر از هم تفکیک کرد: گرایش علمی، چپگرایانه سوسیالیستی و سنتگرایانه. در میان این سه جریان، رویکرد چپگرایانه سوسیالیستی نسبت به دو جریان دیگر با اقبال بیشتری رو به رو بود و گرایش بیشتری به سوی آن وجود داشت. این نیز معلول شرایطی بود که پیشتر بیان شد.
اگر این جریان روشنفکری به جنبه های اجتماعی دین بی توجهی می کرد و از خاصیت ایدئولوژیک و چپگرای آن بهره نمی برد، نمی توانست به عنوان وجه غالب روشنفکری این دوره مطرح شود. بر همین اساس بود که رویکردهای علمی و سنتگرایی صرف نمی توانستند برای نسل جدید جذاب و پرکشش باشند. اما نکته قابل توجه اینجاست که در دهه چهل و پنجاه ایدئولوژی به موضوع مهمی بدل می شود به طوری که برخی روشنفکران غیرایدئولوژیک مانند
مهدی بازرگان هم سعی می کنند به اندیشه های پیشین خود که رنگ علمی می بخشیدند در این سال ها خاصیت ایدئولوژیکی ببخشند. بازرگان در این دوره ضمن آن که کتاب بعثت و ایدئولوژی را می نویسد، گروهی را برای تشکیل ایدئولوژی اسلامی گرد می آورد. البته برخی گروه هایی که در این دوره به عنوان روشنفکران مذهبی شناخته می شدند، مانند نهضت آزادی، هرچند سعی داشتند به گروه های چپگرا نزدیک شوند، اما همچنان قالب فکری رهبران خود در دوره گذشته را حفظ کردند و نتوانستند پاسخگوی امواج انقلابیگری جدید باشند. به همین دلیل بود حنیفنژاد و همفکران او از نهضت آزادی جدا شدند و مجاهدین خلق را تأسیس کردند تا بتوانند فقدان ایدئولوژی مبارزاتی را از تلفیق آن با مکتب مارکسیسم به دست آورند.
غیرانقلابی ترین گرایش روشنفکری مذهبی این دوران، سنتگرایی نصر / فردید بود که به دلیل ویژگی فلسفی خود و برخی دلایل شخصی ترجیح می دادند انقلابی عمل نکنند و بیشتر در مراکز آموزشی به اثرگذاری بر نخبگان بپردازند. حسین نصر حتی با هیأت حاکم رابطه نزدیکی داشت و به عنوان رئیس چند مؤسسه آموزشی، مانند انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران و دانشگاه آریامهر برگزیده شد.
در واقع سنتگرایی فلسفی همانطور که واکنشی به مدرنیزاسیون و تجددگرایی بود، واکنشی به گفتمان انقلابی آن روز بود که می توانست از جبهه معنویت و عرفان شرقی به مادیت و نیهیلیسم و علم و تکنیکگرایی غرب اعتراض کند. ابتدا فردید با زبانی فلسفی به میدان آمد و در سال های بعد دو شاگرد هانری کربن، حسین نصر و داریوش شایگان به این جریان پیوستند. کربن که فیلسوفی فرانسوی بود و با محمدحسین طباطبایی و جلال الدین آشتیانی حشر و نشر داشت، انستیتوی ایرانشناسی فرانسه را در سال 1327 در تهران تأسیس کرد و با تلاش وی 22 اثر فلسفی در طول 25 سال انتشار یافت که حرکت مهمی در تاریخ فلسفه ایران معاصر به شمار می آمد.
این آثار بر روی نصر، شایگان، فردید و دیگر سنتگرایان اثرگذار بود. به هر جهت سنتگرایی که از همان دهه بیست و همزمان با تولد روشنفکری دینی در ایران به وجود آمد، در دهه چهل و پنجاه به رشد قابل توجهی دست یافت و توانست علاوه بر نفوذ در میان گروهی از نخبگان حتی در بنیاد فرح پهلوی هم نفوذ کند.
حتی فردید که علاقه ای به نوشتن افکار خود نداشت، در این دهه آثاری را در نشریه سخن به چاپ رساند. البته همانطور که جریان هایی مانند نهضت آزادی نمی توانستند برای نسل آن روز جذابیت زیادی داشته باشند، این گرایشهای فلسفی هم که به حرکتهای بطئی و آرام اعتقاد داشتند نیز به طریق اولی نمی توانستند از حلقه برخی نخبگان فکری فراتر بروند و بر توده مردم که بسیاری از آنها حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند، اثر بگذارد.
در طول دهه چهل و پنجاه، سالهای 1348 تا 1351 دوره خاصی در جریان روشنفکری دینی محسوب می شود. در این سالها دکتر علی شریعتی با ایراد سخنرانی در حسینیه ارشاد، مهم ترین مرکز روشنفکران دینی آن دوران، توانست خود را به مشهورترین و چالشانگیزترین روشنفکر دینی کشور تبدیل کند و به اندازه ای در جریان دینی و سیاسی کشور اثر بگذارد که برخی او را ایدئولوگ اصلی انقلاب اسلامی 57 و برخی هم او را تأثیرگذارترین روشنفکر جهان اسلام بدانند. با وجود این، جریان اجتماعی و روشنفکری دینی کشور برای آن که بتواند فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خود را سامان دهد، نیاز به سازمان ها و گروههای جدیدتری داشت که در جهت نظام فکری و ایدئولوژیک آنها گام بردارد. آنان حتی نمی توانستند با مجاهدین خلق و دیگر سازمان های چریکی و مسلح که گرایش های مذهبی دلخواه نداشتند و حتی غیر مذهبی، التقاطی و منحرف تلقی می شدند همکاری کنند.
سازمان ها و گروههایی در این دوران بر اثر جریان چپگرایی سوسیالیستی شکل گرفت که آنها را به طور عمده می توان به دو دسته تقسیم کرد: گروه ها و سازمان های متصل با روحانیت و سازمان های منفصل از روحانیت. همگی آن ها در گرایش های شبه مارکسیستی و بهره مندی از واژگانی مانند خودآگاهی طبقاتی، سرمایهداری، توده، تضاد و جامعه بیطبقه اشتراک داشتند و همگی دارای اندیشه جمعگرایانه بوده و ار میان ارزشهای اجتماعی بیش از همه بر عدالت اجتماعی تأکید می کردند و کمتر به مقولاتی مانند آزادی توجه داشتند.
رویکرد انتقادآمیز به مدرنیته غربی و آموزهها و مبادی آن هم از مشترکات دیگر این گروه ها بود. بر این اساس مفاهیمی مانند دموکراسی، لیبرالیسم و حقوق بشر غربی شعارهایی فریبآمیز و توطئهگر تفسیر می شدند. در میان سازمان های متصل با روحانیت می توان به سازمانهایی مانند : گروه های هفتگانه، گروه ابوذر، گروه مهدیون و گروه فریاد خلق اشاره کرد. در میان سازمان های منفصل از روحانیت نیز می توان به گروه فرقان، آرمان مستضعفین و جنبش مسلمانان مبارز اشاره کرد.
شریعتی نظریه ای دارد با نام مخروط فرهنگی که از آن برای تبیین تحولات فرهنگی و اجتماعی جوامع بشری بهره می برد. بر اساس این نظریه می توان برای فهم فرهنگ هر دوره سراغ نمادهای فکری و فرهنگی آن دوره رفت و با یافتن مهمترین عناصر فکری هر زمان فرهنگ آن دوره را تحلیل و ارزیابی کرد.
مطابق نظریه مخروط فرهنگی تحولات جامعه را می توان با یک مخروط فرهنگی توضیح داد، مخروطی که در قاعده آن توده مردم قرار دارند، در قسمت بالای آن لایه نازکی از انتلکتولها و روشنفکران و در قسمت فوقانی فرهیختگان نابغه و نادی که وی آن ها را ستارگان می نامد. ستارگان را در اصل باید همان نمادهای فرهنگی به شمار آورد. زیرا اندیشه نو و جهش نو را ستارگان می سازند و آن ها با اثرگذاری بر روشنفکران بعدی جامعه را از شکل پیشین به شکل پسین تبدیل می کنند. آن ها با ایدئولوژی و طرز فکر خودشان از شروع یک دوره جدید حکایت می کنند.
بر این اساس اگر بخواهیم مطابق نظریه یادشده، تحولات دوره مورد بحث را تبیین کنیم، باید خود شریعتی را یکی از آن ستارگان نادی بدانیم که در رأس مخروط قرار گرفته و توانسته بسیاری از روشنفکران طبقه میانی مخروط را تحتتاثیر قرار دهد و آن ها را کم و بیش زیر نفوذ ایدئولوژی خویش درآورد. از این جهت شریعتی را باید یکی از نمادهای فرهنگ سیاسی دهه چهل و پنجاه دانست.
گروه ها و جریان های منتسب به جنبش چپگرایی دینی، به عنوان گفتمان غالب این دوران، همگی به طبقه انتلکتوئل تعلق دارند و از ایدئولوژی شریعتی، یعنی ستاره رأس مخروط، متأثرند؛ البته به طور کامل متأثر از تمام ابعاد اندیشه شریعتی نبوده اند، زیرا همانطور که شریعتی در ابلاغ پیام خود شتابزده بود، گیرندگان و مخاطبان او هم شتابزده عمل کردند. این امر دقت در فهم آثار او را کاهش داد و همین نکته موجب می شود نتوانیم رفتار و اندیشه آن ها را به طور کامل به شریعتی نسبت دهیم. در ضمن این گروه ها از جریان های دیگر از جمله آنچه به روحانیت تعلق داشت، متأثر بودند و با آنها نیز گفت و گوی فکری داشتند. به هر طریق نمی توان انکار کرد که شریعتی نماد روشنفکری دینی در طول دهه چه و پنجاه بود.
دیدگاه