خودشکوفایی به معنای محقق شدن ماکزیمم توانایی ها و قابلیت های بالقوه یک فرد توسط خودش است.
خودشکوفایی
خودشکوفایی در روانشناسی مدرن، به معنی محقق ساختن توانایی و استعدادهای درونی بالقوه فرد توسط خودش است و این یعنی خودشکوفایی. هر انسانی که به دنیا میآید قطعاً دارای استعدادها و تواناییهای درونی هست که ممکن است به ندای آن گوش فرا دهد و تبدیل به یک نقاش ماهر، برنامهنویس حرفهای و یا گرافیست فوقالعاده شود.
اولین بار اصطلاح خودشکوفایی توسط کورت گلدشتاین آلمانی مطرح شد. گلدشتین یک روانشناس اهل آلمان بود که قبل از تشکیل حکومت نازی به آمریکا مهاجرت نمود و در دانشگاه هاروارد هم به تدریس مشغول شد. اما غیر از کورت گلدشتاین، شخصی که درزمینهٔ خودشکوفایی بیشتر از او میشنویم، آبراهام مازلو است که نظریات متعددی را در رابطه با مفهوم خودشکوفایی انسانها ارائه داده است:
یک نوازنده باید بنوازد، یک نقاش باید نقاشی کند و یک شاعر باید بنویسد، اگر قرار است درنهایت شاد باشد. انسان باید آدمی باشد که میتواند باشد، ما به این نیاز خودشکوفایی میگوییم. ” آبراهام مازلو “
همانطور که دیدیم یکی از مهمترین مسائلی که در سخن مازلو به آن اشارهشده است دو نکته اساسی است:
• یک اینکه انسان بتواند تواناییها و استعدادهای بالقوه خود را شکوفا کند.
• و دومین مورد شاد بودن و خرسندی از رسیدن به این استعدادها میباشد.
خودشکوفایی در هرم نیازهای مازلو
طبق مدلی که مازلو از نیازهای انسان مطرح نمود، اولین نیاز ما نیازهای فیزیولوژیک و زیستی مثل خوردن، خوابیدن و میل جنسی است. وقتی که این نیازها ارضا شده باشند نیاز به داشتن امنیت برای فرد، مهم میشود. وقتی که این دو نیاز ارضا شده باشند، نیاز به عشق ورزیدن و عاشق شدن، مهم میشود و بعد از آن نیاز به دریافت احترام از دیگران و احترام گذاشتن به دیگران دارای اهمیت است. زمانی که این چهار نیاز (فیزیولوژیک، امنیت، عشق و احترام) تا حدی ارضا شده باشند فرد میتواند به نیاز خودشکوفایی پاسخ دهد.
مثلاً بر اساس نظریه مازلو زمانی که فرد به دلیل محرومیت محیطی، قادر به سیر کردن خود نیست یا زمانی که به دلیل جنگ، احساس امنیت نمیکند، نمیتواند نیازش به خودشکوفایی را در نظر بگیرد و به آن پاسخ دهد. اما ما میدانیم که در شرایطی افراد میتوانند بدون برآورده کردن نیازهای سطح پایین به خودشکوفایی برسند. مثلاً برای اعتراض به ظلم و جانبداری از عدالت، اعتصاب غذا میکنند. در شکل زیر که به هرم مازلو معروف است ۵ نیاز ذکرشده مشخص شده که خودشکوفایی در راس هرم قرار گرفته است.
خودشکوفایی به این معناست که فرد به بالاترین ظرفیت ممکن درونیاش دست یابد. یعنی حداکثر تحقق استعدادها، امکانات و تواناییها برای فرد اتفاق بیفتد و منجر به رضایت خاطر و خشنودی او گردد. از این طریق است که فرد با افزایش تنش، سعی در شناخت خود و محیط و غنیتر کردن زندگیش را دارد. بنابراین رسیدن به این سطح، مستلزم آن است که فرد تحت تأثیر قید و بندهای خودش و جامعه نباشد، از نقاط قوت و ضعف خود، آگاه باشد و با شناخت واقعبینانهای که از خودش دارد به شکوفایی استعدادهای درونیاش بپردازد و زندگیش را غنیتر کند. در این صورت است که میتواند بیقرار و ناکام نباشد و به آرامش برسد.
23 ویژگی افراد خودشکوفا
1. درک خیلی مؤثر از واقعیت ها و منطبق شدن با آن ها
2. پذیرش بالا از مشکلات
3. کیفیت کناره گیری و نیاز به تنهایی و خلوت (نیاز به خلوت کردن با خود)
4. پذیرش خود، دیگران و طبیعت
5. خود مختاری، عدم وابستگی به فرهنگ و محیط
6. تداوم حس قدردانی
7. تجربیات عرفانی، احساس سبکبالی
8. ساختار شخصیت دموکراتیک
9. روابط بین فردی عمیق
10. داشتن خلاقیت
11. تمرکز روی مشکلات
12. مسئله مداری
13. احساس همدردی
14. شوخ طبعی فلسفی
15. داشتن رفتار و اندیشهای خودجوش
16. مسئولیتپذیر و هدفمند بودن
17. خودآگاهی بالا
18. داشتن استقلال
19. بشاش و با طراوت بودن و اهل شوخی و خنده بودن
20. ارزش قائل شدن برای تجربیات حتی بسیار ساده در زندگی
21. تسلیم ارزش های تحمیلی فرهنگ غالب نشدن و در عین حال عدم مقابله عمدی با مواردی که عرف هستند.
22. داشتن قابلیت تحمل نامعلوم بودن آینده
23. دغدغه حل مسائل و بهبود کیفیت زندگی انسان ها را داشتن
6 قدم برای رسیدن خودشکوفایی
با توجه به آنچه در تعریف خودشکوفایی و ویژگیهای افراد خودشکوفا طبق نظریه مزلو بیان شد، برای رسیدن به خودشکوفایی چند نکته بسیار مهم وجود دارد. قبل از هر چیز به یاد داشته باشید که لازم است خود را در این لحظه آنگونه ببینید که هستید، نه آنگونه که دوست دارید باشید. حال میتوانید قدمهای زیر را برای خودشکوفایی بردارید.
اولین قدم لازم برای رسیدن به خودشکوفایی، مواجه شدن با موقعیتهای دشوار است. یعنی نباید از موقعیتهای دشوار پیش آمده هراس داشته باشید، باید به استقبال آنها بروید و با آنها روبهرو شوید.
دومین قدم پذیرش است. پذیرش خود، پذیرش دیگران و پذیرش اتفاقاتی که در زندگی رخ میدهند، آنگونه که هستند.
سومین قدم آزاد کردن خود از طرز تفکر دیگران و قضاوتهای آنها در مورد شماست.
چهارمین قدم این است که به ارزشهایی که شما به آنها اعتقاد دارید توجه کنید و با حرف دیگران در مورد مسائل که چه درست است و چه نادرست کاری نداشته باشید.
پنجمین قدم ادارک واقعی آرزوها، اندیشهها و علایق در زندگی است. یعنی درک اینکه خواسته فعلیتان هوس است یا انگیزه.
ششمین قدم توجه به بودنها و بایدهاست و شناخت این موضوع که بایدها با بودنها متفاوت است. افراد خودشکوفا اغلب از خود میپرسند: «من چه کسی هستم؟» نه اینکه «من چه کسی باید باشم؟» این سوالی است که باید از خود بپرسید تا به بودن خود، آگاهی پیدا کنید و بتوانید به خودشکوفایی برسید. در نهایت فراموش نکنید که انسانها خودشکوفا میدانند که باید خود را تغییر دهند، نه دیگران را.
دیدگاه