امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 267887
۴۵۹۳
۲
۰
نسخه چاپی
Criminology

فروید، روانکاوی و جرم‌شناسی

جرم‌شناسی دانشی است که‌ نـزدیک‌به‌یک‌ قـرن‌ از‌ عـمر آن می‌گذرد باوجوداین هنوز تحولات جدید در این حوزه رخ می‌دهد و ازاین‌رو به‌ دامنه‌ها‌ و ابعاد آن افزوده می‌شود. هـدف این شاخه از علم حقوق مطالعه‌ علمی بر‌ روی پدیده مجرمانه است‌. روان‌شناسی‌ و به‌طور اخـص‌ روانکاوی نیز روشی نـوین و کـاملا علمی است که براساس پاره‌ای‌ نظریات وسیله‌ای کارآمد برای یافتن‌ ریشه‌ها و دلایل رفتار مجرمانه به‌ شمار می‌رود

فروید، روانکاوی و جرم‌شناسی

فروید، روانکاوی و جرم‌شناسی

تبیین مفهوم جرم‌شناسی

جرم‌شناسی (Criminology) پدیده‌ای اجتماعی‌ به نام جرم را مورد مطالعه قرار می‌دهد این مطالعه‌ را‌ به‌ دو حالت می‌توان انجام داد.بررسی مجرم و بررسی خود جرم.

در حال اول جرم‌شناس از روشـ‌های زیـست‌شناسی و روانکاوی استفاده می‌کند.مثلا شخص مجرم را به منظور امتحان پزشکی مورد‌ معاینه‌ و آزمایش قرار می‌دهند. سوابق او را بررسی کرده و تحقیق می‌کنند که مجرم‌ ممکن است تحت تاثیر چه عواملی قرار گـرفته بـاشد و در برابر کدام یک از نقایص جسمی یا‌ اخلاقی‌ ممکن است‌ مقاومت کند.

این نوع نگرش به‌طور کلی در نتیجه ظهور مکتب‌ تحققی (Positivism) حقوق جزا به وجود آمده است. این مکتب کـه بـراساس اصل برداشت علمی از‌ جرم‌ و جرمشناسی‌ بنا شده بر این فرض‌ استوار‌ است‌ که اختلاف‌ و تمایزی بین شخص طبیعی (Normal) و منحرف‌ (Devious) وجود دارد و در عین حال این مکتب در پی

آن است که‌ معیارهای‌ ویژه‌ای‌ را کـه بـاعث پیـدایش رفتار انحرافی یا مجرمانه‌ مـی‌شود‌ را مـورد مـطالعه قرار دهد. براساس یکی از مبانی مکتب تحققی رفتاری که توسط فرد انجام می‌شود از پیش‌ تعیین‌ شده‌ است.بدین معنا که در واقـع فـعالیت و رفـتار اشخاص به‌ وسیله عوامل و نیروهای‌ خارج از کنترل فـرد شـکل داده می‌شود.

پس رفتار فرد نشانگر تاثیر عوامل خاص بر‌ روی‌ شخص‌‌ است.زیرا امکان دارد این عوامل خارجی در واقعیت امر در‌ عـوامل‌ زیـست‌شناختی،روانـ‌شناختی یا اجتماعی ریشه‌ داشته باشد.در واقع مکتب تحققی بیشتر مـعطوف به‌ معالجه،درمان‌ و شناخت‌ مجرمان‌ است تا اینکه بخواهد به‌ وسیله مجازات با آنان برخورد کند.

اساس‌ مـکتب‌ تـحققی‌ در دو مـرحله رشد و توسعه به هم‌ پیوسته که در نیمه دوم قرن نوزدهم‌ رخ‌ دادهـ‌اند‌ یـک رشته‌ از تحقیقات علمی به دنبال اثبات دلالت نظریات بیولوژیکی‌ برای رفتار مجرمانه‌ بودند‌ و دیگری رشته‌ای از تحقیقات‌ عـلمی بـود کـه بر روی عوامل روان‌شناختی مرتبط با‌ عمل‌‌ مجرمانه‌ تاکید می‌کرد.

در واقع آمارهای جـنایی حـاکی از افـزایش مستمر بزهکاری و رشد شدید و وحشتناک‌ تکرار‌ جرم بود که به‌ چنین فعالیت‌هایی دامن زد و نـظام کـلاسیک حـقوق کیفری‌ را‌ به‌ لحاظ‌ کارکردی نامطلوب ارزیابی کرد.در همین برهه‌ زمانی بود که گروه کـوچکی از مـتفکران ایتالیایی‌ شکل‌‌ گرفتند و بر آن شدند که به شکل موثرتری با جرم مبارزه‌ کـنند‌.اعـضای‌ ایـن‌ گروه عبارت بودند از سزار لومبروزو، انریکو فری و رافائل گاروفالو.این سه مکتب تحققی را‌ در‌ 1880‌ بـینان نـهادند و به ایجاد آرشیوهای روانپزشکی‌ و انسان‌شناختی جنایی پرداختند.

نگرش زیست‌شناختی در‌ آغاز‌ توسط لمبروزو آفـریننده‌ نـظریه مـعروف به جانی بالفطره (Born Criminal) است‌ که برمبنای آن فرد تبدیل‌ به‌ یک فرد مجرم نمی‌شودبلکه‌ مجرم مـتولد مـی‌شود.

این نظریه در مقابل رویکرد‌ اثبات‌گرایی‌ روان‌شناختی‌ قرار می‌گرفت که طبق آن جرم‌ بـه‌ عـنوان‌ نـتیجه و حاصل‌ مسایل بیولوژیکی که به واسطه‌ علل‌ خارجی به وجود آمده‌ اند(مثلا جنگ)یـا عـوامل روانـی داخلی(مثلا بیماری‌های‌‌ روانی‌)رخ می‌دهد.و در واقع شخص‌ تبدیل‌ به فرد‌ مجرم‌‌ مـی‌شود‌ و مـجرم به دنیا نمی‌آید و وظیفه نظام‌ عدالت‌‌ کیفری این است که به علل اصلی به وجودآورنده جـرم‌ پی بـبرد‌ و تدابیری‌ مناسب برای معالجه و درمان عمل پیدا‌ کند.

بعدها لمبروزو با‌ ایـنکه‌ بـه اصول و مبانی جبرگرایی‌ بیولوژیکی‌ خودش‌ معتقد بـاقی مـاند ولی تـا حدی دیدگاه‌ خود را تغییر داده و متحول کرد‌.بـرای‌ نـمونه او الگوی‌ خاصی از‌ مجرمان‌ را‌ مطرح کرد که‌ آنها‌ را به گروه‌های‌ مجرمان‌ دارای‌ اختلال عـصبی،مـجرمان دارای اختلال‌ روانی،مجرمان اتفاقی و نـظایر آن تـقسیم می‌کرد.

مـکتب پوزیـتیویستی‌ روانـ‌شناختی‌ در انگلستان و از درون خود موسسات‌ و نهادهای‌ حقوق کـیفری‌ ظـهور‌ پیدا‌ کرد.

پزشکان و روان‌شناسانی که‌ در چارچوب حقوقی‌ -پزشکی با یکدیگر همکاری داشـتند و هـمچنین افرادی‌ که مدت طولانی از جهات‌ کـاری‌ خودشان را با زندانیان‌ سـپری کـرده‌ بودند‌ در‌ طبقه‌بندی‌ و تشخیص‌‌ مجرمان بـسیار پیـچیده‌تر‌ و به‌ نوعی کامل‌تر عمل‌ می‌کردند.آنان به عنوان‌ یک پزشک یا حقوقدان‌ کـه در درون تـشکیلات‌ نظام‌ قضایی‌ فعالیت‌‌ می‌کردند بـا تـعداد وسـیعی از سوژه‌ها تماس‌‌ پیـاپی‌ داشـتند‌.

آنان‌ پی‌ بردند‌ کـه‌ تـفاوت‌های بنیادی بین فرد فرد مجرمان وجود دارد.علاوه‌ بر این تعداد زیادی از مجرمان هستند کـه بـه نظر می‌رسد به هیچ وجه مـسئولیتی در قـبال‌ اعمالی کـه مـرتکب شـده‌ اند ندارند.گزاره مـا این است:اگر در مورد مجرمان اینگونه‌ فرض شود که بیمار هستند بهترین راه‌حل مقابله بـا جـرم‌ پیدا کردن شیوه‌ای برای درمان‌ آنـها‌ خـواهد بـود.

چـنین نـظریه‌ای توسط پزشکانی کـه بـا سربازان بازگشته‌ از جبهه‌های جنگ جهانی اول مصاحبه می‌کردند دوباره‌ مطرح شد.اکثر این سربازان به واسطه گـلوله تـوپ و خـمپاره‌ دچار‌ ضربه‌ روحی و معلولیت جسمانی و تمایلات بـیمارگونه‌ یـا شـده بـودند کـه دامـنه‌اش از بیمارهای روانی گرفته تا به بیماری‌های ضد اجتماعی گسترده بود.این بود‌ که‌‌ تئوری‌های روان‌شناختی اهمیت یافتند و راه‌ را‌ برای ورود روانکاوی باز کردند.برخی از دیدگاه‌های روان‌شناختی به‌ نـظریه‌های روانکاوی (theory Psychonalytic) اهمیت‌ می‌دادند که ضمیر خودآگاه (Conscious) و ناخودآگاه‌ (Unconscious) را مورد‌ تحقیق‌ و بررسی قرار داده و به‌‌ دنبال‌ این بودند که بدانند چگونه شکل‌گیری و بارور شدن‌ احساسات بر رفتار فرد اثر می‌گذارد.

برخی از دیدگاه‌ها بـر ویـژگی‌های شخصیتی همانند مطالعه حالات ستیزه‌جویی و منفعل بودن و همچنین‌ ساختار روان‌شناختی شخصیت‌ از‌ آن جهت که با رفتار فرد ارتباط دارند تاکید می‌کردند.برخی دیگر از دیدگاه‌ها با نیم نگاهی به دوران کودکی،مـوضوعات روانـ‌شناختی را مورد مطالعه و بررسی قرار می‌دادند.زیرا بر‌ آن‌ بودند که‌‌ این محرومیت‌ها به پدید آمدن الگوی خاص شخصیتی‌ در دوره‌های بعدی زندگی منجر مـی‌شود.هـمانند تجزیه‌ و تحلیل‌ محرومیت از ضرورت‌های اولیـه کـه فرد در دوران‌ کودکی با آن‌ روبرو‌ بود‌.

بعدها نیز برخی دانشمندان پیدایی رفتار مجرمانه را در قابلیت‌ها و شیوه‌های اجتماعی شدن افراد جستجو کردند و روابط ‌‌بین‌‌ سـاختار بـیولوژیکی و تاثیرات‌ محیطی-اجتماعی-را بـه صـورت گسترده‌ای مورد مطالعه‌ قرار دادند‌ که‌ این‌ شعبه از کوشش‌ها منجر به توسعه علم‌ جامعه‌شناسی جنایی (CrjmjnalSocjology) شد. ادامه نوشتار حاضر به‌ تبیین نظریات آن دسته از دانشمندانی می‌پردازند که رویکردی روانکاوانه به رفـتار فـرد‌ داشتند و جرم‌شناسان از یافته‌های‌ آنان‌ بهره‌های‌ فراوان برده‌اند.

یک قرن از عمر روانکاوی می‌گذرد.ابداع روانکاوی‌ را دومین انقلاب در علم روانپزشکی می‌دانند.نخستین‌ انقلاب در این زمینه عبارت بود از مردود شمردن نظریه‌ تسخیر بـیماران‌ روانـی از جانب ارواح شـریر و سومین انقلاب‌ نیز روانپزشکی جامعه‌نگر که مشتمل بود بر سر سپردن‌ درمان و مهار بیماران روانی به امـکانات موجود در سطح‌ اجتماع‌1 در محافل علمی دنیا کلمه‌ روانکاوی‌ فورا نام فـروید را بـه اذهـان تداعی می‌کند او بود که اهمیت وجدان مغفول یا ناخودآگاه را برای روان‌شناسان بزرگ عالم روشن ساخت. مطابق نـظر ‌ ‌فـروید اعمال غیر عادی انسان‌ مربوط‌ به امیال‌ به ظاهر سرکوفته و ارضا نشده اسـت کـه در خـفایای‌ مجهول انسان فعالیت و پایداری می‌کند و باعث رفتار غیر طبیعی در انسان می‌شود.بنابراین باید راه نفوذ بـه این‌‌ ورطه‌ تاریک و مبهم را یافت و با یادآوردن و بیرون راندن‌ آنها بیمار را سبکبار سـاخت.

وی برای معاینه بیماران روانـی از تـداعی آزاد را اساس کار خود قرار داد که بهترین‌ مکانیسم‌ فرافکنی‌ است‌ و شخص آنچه را که‌ در‌ اعمال‌ ضمیر دارد بیرون می‌ریزد و شخصیت خود و محتوای آن را ناخودآگاه معرفی می‌کند. بدین ترتیب روانکاوی روشی برای شناختن خود و درک‌ واقـعیت‌ و نیز‌ درمان‌ اختلال‌های ناشی از خودشیفتگی‌ است که منجر به‌ ناتوانی‌ در ایجاد پیوند و رابطه با دیگران‌ می‌شود.

همچنین روانکاوی موثرترین راه درمان مبتلایان به‌ توهم و پندار،توقف رشد روانی‌،وسواس‌ و دیگر‌ بیماریهایی‌ اسـت کـه ماهیت اجباری و اشغال ذهن دارند.

با این‌ مقدمه اگر بخواهیم تعریف از روانکاوی ارائه‌ دهیم،می‌توانیم از آن به تفکیک یا تجزیه روان به عناصر‌ تشکیل‌ دهنده‌اش‌‌3تعبیر کنیم.این اصطلاح حاوی سه‌ مـعنی جـداگانه است:نخست روشی‌ که‌ فروید برای کاوش‌ فرایندهای روانی از طریق بداعی آزاد افکار و تعبیر رویا و تفسیر مقاومت و انتقال ابداع‌ کرد‌.دوم‌ فرضیه‌ای روان‌ شناختی است که براساس تجربیات بالینی او در خـصوص‌ بـیماران‌ هیستریک‌ بنا‌ نهاده شد و سوم نوعی درمان‌ روانپزشکی که فروید برپایه روش روانکاوی(به معنای‌ نخست‌)ابداع‌ کرد‌ و بر شالوده روان‌شناسی روانکاوانه‌ استوار شده است.در مفهوم اخیر روانکاوی عبارت از اقـدام‌‌ بـه‌ تـعبیر گفتار و بیان بیمار،مطابق بـا قـواعدی در خـصوص‌ معانی،انگیزه‌ها و ساختارهای افکار‌.

فروید‌ محورهای‌ اصلی نظریه روانکاوی را پذیرش‌ فرآیندهای روانی ناخودآگاه،به رسمیت شناختن مقاومت و واپس‌رانی،تایید‌ اهمیت‌ مـیل جـنسی و عـقده اودیپ تلاقی‌ کرد.او دریافت که رویاها،هذیانات و اشـتباهات لفـظی‌ بیمار‌، کلید‌ فهم تمایلات و عواطف مغفول اوست ومعتقد بود که‌ اگر بتوان رویا را درست تحلیل و تعبیر‌ کرد‌ کشف بـیماری‌ زود مـیسر مـی‌شود.ازاین‌رو از بیمار می‌خواست که هرگاه‌ رویایی‌ می‌بیند‌ به‌ دقت یـادداشت کند و یادداشت را به‌ او برساند.با تعییر رویا می‌توان به اسرار مکتوم‌ و شعور‌ ناخودآگاه‌ پی برد.

از نظر فروید رویا تـحقق یـک مـیل است پس برای‌‌ تعبیر‌ آن باید قبلا به آثار روزانه و عکس العمل وقـایع روز یـا روزهای گذشته که پس از‌ خود‌ تاسف،اندوه و یک میل‌ ناراضی به جای می‌گذارد پی برد.زیرا رویا‌ مـوجبات‌ تـحقق‌ مـستقیم و واضح تمایلات کامیاب نشده را‌ فراهم‌ می‌سازد‌. امیال واخورده وکامیاب نشده هنگام خـواب آزاد‌ شـده‌ و در عـرصه شعور به جولان می‌آید.

به قول فروید رویا تجسم تظاهرات حیات‌ نفسانی‌ حین‌ خـواب اسـت.حـال اگر‌ این‌ حیات کمی‌ به‌ حیات‌ بیداری‌ شبیه باشد در عوض با‌ اختلاف‌ بسیار مـهمی از آن جـدا است.

در اینجا به یاد آن سخن‌ ارسطو‌ می‌افتیم که می‌گفت: «خواب دیدن فعالیت‌ روح بـشر در اثـنای‌ خـواب‌ است».

در واقع رویا تنها‌ راه‌ شایسته‌ای که منتهی به شناسایی‌ وجدان ناخودآگاه می‌شود. فـروید تـصریح می‌کند که انسان‌‌ به‌ وسیله نیروی عقل و شعور خود‌ می‌تواند‌ از‌ چارچوب‌ غرایز و حـیات‌ مـحدود‌ و مـقرر حیوانی فراتر رود‌.شاید‌ غرایز از عقل نیرومندتر باشد اما عقل خاصیتی دارد که در اثر آن‌ سرانجام‌ بـر‌ غـرایز چیره می‌شود.5

فروید در برابر‌ آن‌ دسته از‌ دانشمندان‌ متقدم‌ که معتقد بودند اعـتلای‌ فـرهنگ و مـقام حقیقی انسان به هنگامی‌ متجلی می‌شود که غرایز مقهور آدمی شود و آدمی از‌ مقام‌ حیوانی رسـته و در عـالم انـسانیت به‌ پرواز‌ درآید‌ گفت‌: غرایز‌ عوامل زیادی نیستند‌ و نمی‌توان‌ منکر وجود و لزوم‌ آنـها شـد.

در زندگی پیروی محض از عقل مجرد،روشی غیرعملی‌ است که‌ با‌ قوانین‌ زیست‌شناسی قابل تطبیق نیست.عـقل‌ مـجرد دنیا‌ را‌ رهبری‌ نمی‌کند‌.بلکه‌ اصول‌ زیست‌شناسی است که بر زندگی حکومت مـی‌کند و ایـن اصول به غرایز بستگی دارد و از آنها جدا نـیست.غـریزه حـافظ موجودیت‌ انسانی است و مراد از آن صرفا این‌ نـیست کـه غریزه را هوشمندترین عوامل درونی به شمار آوریم.

میان غرایز و هوشمندی از طرفی بستگی و از سـویی‌ جـدایی مشهود است.به این مـعنی کـه هرچه هـوش قـویتر شـود از‌ نیرومندی‌ و سطح ذکاوت کاسته می‌شود.

غـرایز بـایستی تحت شرایط صحیح به سوی هدف‌های‌ اجتماعی سوق داده و از تظاهرات لجام گسیخته و بـی‌بندو بـار آنها جلوگیری شود.در تحقیقات قضایی قـاضی روانکاو‌ با‌ توسل بـه روانـکاوی و نفوذ در منطقه ناخودآگاه شخصیت‌ مـتهم مـی‌تواند او و محرکات اعمال و رفتار جنایی وی‌ را درک کند.بدون کاربرد روانکاوی تصویر‌ روشنی‌ از شخصیت فـرد مـتهم نمی‌توان‌ در‌ دست داشت.

شناخت انـسان بـه‌طور کـلی بسیار دشوار اسـت زیـرا فرد انسانی و به ویـژه بـزهکار یک واحد هماهنگ نیست و سرشت‌ او سرشار از تناقض‌ است‌.فروید با مطالعات بالینی‌ خود‌ ایـن‌ نـظر و صحت و عمومیت آن را دریافته بود و می‌دانست‌ کـه اتـکای روان‌شناسان و قـضات روانـ‌شناس مـعاصر او بر خودآگاه انسان مـتعارف یا متهم و بزهکار است.درحالی‌که‌ بسیاری از بزهکاران در اثر‌ محرکه‌های‌ ناخودآگاهی مرتکب‌ جرم می‌شوند که خـود از آنـها اطلاعی ندارند.6

روان‌شناسی جنایی نیز در مـقام شـناخت عـوامل روانـی‌ مـوثر در بروز تبهکاری اسـت. یـکی از موثرترین وسایل برای‌ نیل به‌ این‌ هدف توسل‌ به روانکاوی است. روانکاوان در این‌ نکته وحدت نـظر دارنـد کـه ریشه تبهکاری مشکل هیجانی‌ ناخودآگاه است‌.

سـوایق (Drive) مـعادل غـرایز-یـا فـشارهای نـهاد (lD) با زندگی اجتماعی‌ سازگار‌ نیستند‌ تا مهار شوند و در مجرای‌ صحیحی به جریان افتند یا از نظر اجتماعی به گونه‌ای قابل‌ قبول ‌‌درآیند‌ تا این‌که شخص بتواند در زندگی اجـتماعی‌ شرکت جوید.در خصوص سایق‌ها و غرایز‌ فروید‌ نخست‌‌ به تعداد زیادی از غرایز می‌اندیشند و می‌گفت همان قدر که احتیاج جسمی موجود است به‌ همان میزان غریزه هم‌ وجود دارد. وی سرانجام در سال 1938 نظر نـهایی‌ خـود را برمبنای‌ قائل‌ بودن‌ به وجود دو سایقه اساسی شور زندگی (Eros) و سائقه‌های مرگ (Thanatos) اعلام کرد.

بنابراین می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که جنایتکار فردی است که موفق نشده به‌طور کافی بر سـوایق خـود استیلا‌ یابد یا آن‌که توفیق نیافته آنها را به صورت‌ رفتارهای قابل قبول اجتماعی اعتلا دهد. پس رفتار جنایی‌ می‌تواند بیان مستقیم نیازهای غریزی یـا بـیان سمبلیک‌ تمایلات سرکوفته باشد. روانـکاوان بـرای‌ عقده‌ اودیپ‌ (Complexodip) نیز اهمیتی فوق العاده قائل‌اند و آن را عامل بزهکاری شناخته‌اند.

روان‌شناسان جنایی معتقدند جنایتکارانی که دست‌ خود را به خون پدر می‌آلایند و یا در اثر مکانیسم بـدل‌ سـازی‌ به‌ روی معلم یا پیـشوای روحـانی یا صاحبان قدرت‌ اسلحه می‌کشند از عقده اودیپ رهایی نیافته‌اند. انحرافات‌ جنسی اختلال در شخصیت از قبیل اعتیاد به الکل و مواد مخدر و بسیاری دیگر‌ از‌ جرایم را نیز با عقده اودیپ توجیه‌ می‌کنند.

فروید مـعتقد اسـت در میان جامعه متمدنی که قوانینش‌ قتل و زنای با محارم را ممنوع کرده است افراد متمدن‌ و بافرهنگ،شور‌ جنسی‌ خود‌ را به وسیله محارم خویش‌‌ تسکین‌ نمی‌دهند‌ و خشم و پرخاشگری‌شان را با آدم‌ کشی مـتجلی نـمی‌سازند ولی با ایـن احوال از ارضای شور جنسی خود و تسکیل شهوت،مردم‌آزاری و انجام‌ اعمال‌‌ ممنوع‌ همچون دزدی،آزار دیگران،جعل،کلاهبرداری، قاچاق،فـحشا‌،هتاکی‌ و افترا بستن غفلت نمی‌ورزند و به‌ طور کلی از هیج نوع عـمل غـیرانسانی و مـخالف اخلاق و ضد اجتماعی که مجازاتی از‌ طرف‌ قانونی‌ برایش در نظر گرفته‌ شده فرو نمی‌گذارند و از ارتکاب آن‌ بیم و هـراسی ‌ ‌بـه دل‌ راه نداده و احساس نفرت و بیزاری نمی‌کنند.7 بنابراین چنین به نظر می‌آید که نظام عـدالت‌ کـیفری‌‌ بـا‌ پذیرفتن راهنمایی‌های رشته‌های علمی دیگر به سوی‌ علمی کردن روشه‌ای پیشگیری‌ از‌ وقوع جرم سوق یـافته و از پافشاری به روش‌های سنتی و ناکارآمد بپرهیزد.فردی‌ کردن مجازات‌ها یکی از‌ این‌ روشها‌ اسـت که مجالی دیگر مـی‌طلبد.

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید