امروز: پنج شنبه, ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۷ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۸ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 283827
۶۵۴
۱
۰
نسخه چاپی

آزمایش زندان استنفورد، خطرناک ترین آزمایش روانشناسی تا به امروز

آزمایش زندان استنفورد، خطرناک ترین آزمایش روانشناسی تا به امروز

در ماه می‌ سال ۲۰۰۴ جهان با دیدن عکس هائی از درون زندان ابوغریب شوکه شد. عکس‌ها حکایت از آن می‌کرد که گروهی از مردان و زنان جوان آمریکائی در زندان ابوغریب تمامی مرز‌های اصول اخلاقی و انسانی را در هم شکسته و وحشت و خشونت را بر یکی از رعب آورترین زندان‌های جهان حاکم گردانیده‌اند. عکس‌ها از به زیر ضرب مشت و لگد گرفتن، شلاق زدن و پریدن با پوتین بر روی پای آنان، برهنه کردن و بطور هرمی انباشته نمودن زندانیان بر روی یکدیگر گرفته تا قلاده بستن به گردن و چهار دست و پا راه رفتن تا اعمال جنسی مشمئز‌کننده و حمله سگ‌های وحشی به آلت تناسلی زندانیان، خبر از یک جریان سادیستی و هولناک در درون زندان می‌داد که حتی به مرگ بعضی از زندانیان منجر شد.

در میان دریائی از مقالات که زنان و مردانی را که دست به این اعمال شنیع و غیرقابل تصور‌زده بودند محکوم می‌کردند، یک استاد روان‌شناسی از دانشگاه استنفورد Stanford University با این باور عمومی که آن هفت نفر تنها گروهی “سرباز سرخ” (منظور عناصر مسأله دار) و چند “سیب گندیده” بیش نبوده‌اند به مخالفت برخاست چرا که او خود سال‌ها قبل شاهد کابوسی مشابه در زندانی در دانشگاه استنفورد بود.

در تابستان گرم سال ۱۹۷۱ یک روان‌شناس اجتماعی بنام فیلیپ زیمباردو (Philip Zimbardo) دست به آزمایشی زد که نتایج کاملاً غیرمترقبه‌ای در ارتباط با روان انسان‌ها در اختیار گروه تحقیقاتی که توسط خود او هدایت می‌شد، قرار داد.

زیمباردو آنچنان که خود می‌گوید از افشای وقایع تکان‌دهنده‌ای که پشت دیوار‌های زندان ابوغریب در جریان بود حیرت‌زده نشد چرا که سه دهه پیش از آن وی مدیر پروژه‌ای بود که بدنبال یافتن پاسخ به چندین سؤال در ارتباط با رفتار انسان‌ها بود. چگونه انسان‌ها با یک نظام از قبل سازمان داده شده برخورد می‌کنند؟ چگونه “نفس اختلاف در قدرت” بین یک زندانی و زندانبان به ایجاد تغییر در رفتار انسان‌ها منجر می‌شود؟ آیا اگر انسانهائی “خوب” و از نظر روانی سالم را در موقعیتی “بد” قرار دهید قادرند به شرایط غلبه کرده و مختصات اخلاقی خود را حفظ کنند یا مکان و موقعیت آنانرا به فساد می‌کشاند؟

در پاسخ به آگهی درخواست داوطلب، ۷۰ نفر خود را به تیم دکتر زیمباردو معرفی کردند که در مقابل شرکت در تست مزبور، روزانه مبلغ ۱۵ دلار دریافت کنند. یک تیم مسئول مصاحبه و ارزشیابی روحی داوطلبین شد و بالاخره از میان آنان ۲۴ نفر از دانشجویان دوران لیسانس و کالج‌های آمریکا و کانادا که از نظر روانی بدون مسأله بنظر می‌رسیدند انتخاب شدند. قرار بر این شد که به حکم قرعه دانشجویان به دو گروه تقسیم شوند. یک گروه در نقش زندانی و گروه دیگر در نقش زندانبان ایفای وظیفه کنند. آزمایش با گروهی از جوانان سالم و تندرست چه از لحاظ جسمی و چه به لحاظ روانی که همگی از طبقه متوسط و خانواده‌های بی‌مسأله می‌آمدند آغاز گردید.

به این منظور، زندانی در زیر زمین بخش روانشناسی دانشگاه استنفورد ساخته شد. سلول‌های زندان با میله‌های آهنی درست مشابه وضعیت زندان‌های متداول ساخته شده و در دو سوی یک کریدور در بخش انتهائی زیر زمین قرار گرفته بودند.

به زندانیان لباس‌های بدقواره و یک شکل مخصوص زندانی داده شد و هر کدام به جای اسم با یک شماره مشخص می‌شدند و زندانبانان به یونیفورم خاکی رنگ و باتوم و عینک‌های آفتابی جیوه‌ای برای جلوگیری از چشم در چشم شدن با زندانیان مجهز شدند.

در جلسه توجیهی زیمباردو به زندانبانان می‌گوید: “شما می‌توانید کاری کنید که زندانیان احساس خستگی کرده و احساس ترس در آنان بوجود آید. می‌توانید فضائی خلق کنید که زندانیان احساس کنند که سرنوشتشان به سلیقه و انتخاب رفتار از سوی شما و من و کلاً سیستم زندان وابسته است. ما مصمم هستیم که شخصیت و هویت آن‌ها را به طرق مختلف از آنان بگیریم. کلاً بگویم باید این احساس را در آنان بوجود‌آورید که متقاعد شوند که آنان فاقد هر گونه قدرت هستند و این ما هستیم که قدرت مطلق هستیم. ”

آزمایش زندان استنفورد، خطرناک ترین آزمایش روانشناسی تا به امروز

روز اول بدون حادثه سپری شد اما روز دوم ناگهان در زندان شورش شد. زندانبانان بطور داوطلبانه و بدون دریافت حقوق اضافی حاضر شدند اضافه کاری کنند تا شورش زندانیان ناراضی را سرکوب کنند. حمله به زندانیان با باتوم و کپسول‌های آتش نشانی آغاز شد. ساعت ۲: ۳۰ صبح روز بعد در حالیکه زندانیان به خواب رفته بودند با سوت زندانبانان از خواب بیدار شدند. آن‌ها را به خط کرده و با اعلام شماره آن‌ها را حاضر غایب کردند. این عمل چندین بار در طول شب تکرار شد. هر کس اعتراضی می‌کرد با انجام حرکات فیزیکی مانند “شنا رفتن” جریمه می‌شد. اعتراض باعث می‌شد که زندانی به سلول انفرادی بیافتد.

سختگیری‌ها شدت پیدا کرد. دیگر به زندانیان بخصوص در طول شب اجازه رفتن به دستشوئی داده نمی‌شد. آنان باید در درون سطل هائی که در سلول گذاشته بود قضای حاجت کرده و با بوی تعفن آن سر کنند.

اعتراضات بیشتر شد. این بار تشک‌ها را از زندانیان شورشی گرفتند و آنان مجبور بودند بدون تشک و بالش بر روی زمین سیمانی بخوابند.

وضعیت رفته رفته بدتر شد. زندانیان مجبور بودند برهنه شوند تا از آنان بازرسی بدنی به عمل آید. تحقیر‌های جنسی نیز بخشی از کار شد. روز چهارم زمزمه فرار از زندان در بین داوطلبینی که نقش زندانی را بازی می‌کردند قوت گرفت. با پخش شدن این شایعه شدت عمل زندانبانان نیز شدیدتر شد. زندانبانان بنحوی باورنکردنی در نقش خود فرو رفته بودند و گوئی با گذشته خود بکلی قطع رابطه نموده بودند. دکتر زیمباردو در مشاهدات خود می‌نویسد که اعمال و گرایش‌های سادیستی واقعی بین زندانبانان مشهود بود.

زندانی شماره ۴۱۶ دست به اعتصاب غذا زد اما بلافاصله با پاسخ شدید زندانبانان و افتادن به سلول انفرادی روبرو شد. او را در یک دستشوئی زندانی کردند. زندانبانان که با اعتراض زندانیان دیگر نسبت به این عمل روبرو شدند برای اینکه مقاومت آن‌ها را در هم بشکنند به آنان پیشنهاد کردند تنها در صورتیکه همگی از تشک و بالش چشم پوشی کرده و بر روی زمین سخت سیمانی بخوابند ۴۱۶ آزاد خواهد شد. جالب اینجاست که در همین اثناء دوستان و خانواده‌های زندانیان نیز بدیدن آن‌ها می‌رفتند و از نزدیک وضع را مشاهده می‌کردند اما از بیش از ۵۰ نفر که به دیدن آنان رفتند تنها خانمی جوان لب به اعتراض نسبت به وضعیت زندان گشود و آنرا وضعیتی ترسناک و غیرانسانی توصیف کرد. با اعتراض کریستینای جوان که بعد‌ها به همسری دکتر زیمباردو در آمد تنها پس از شش روز زیمباردو تجربه زندان استنفورد (Stanford Prison Experiment) را متوقف نمود.

تجربه زندان استنفورد که بعد‌ها زیمباردو تحت عنوان “اثر لوسیفر: چگونه انسان‌های خوب می‌توانند به شیطان بدل شوند” (Lucifer Effect) جزئیات آنرا بصورت یک کتاب در آورد به نتایج درخشان اما تکان‌دهنده‌ای رسید.

تجربه زندان استنفورد نشان داد که چگونه انسانهائی پاک و تحصیل کرده در صورتیکه به آنان قدرت و اختیارات داده شود و در درون سیستمی که قدرت را بدست دارد هم به لحاظ ایدئولوژیک و هم به لحاظ نرم‌های موجود در درون سیستم از آنان حمایت شود، قادرند به سرعتی باور نکردنی (در تجربه زندان استنفورد در روز دوم) به شیطانی مبدل شده و لحظه‌ای برای اعمال وحشیگری و خشونت بخود تردید راه ندهند.

این امر تائید‌کننده نظریه‌ای در روان‌شناسی است که “موقعیت” یک فرد به مراتب بیش از شخصیت و طبیعت او در تعیین رفتار وی نقش بازی می‌کند (Situational Attributions of Behavior). زندانبانان علیرغم آنکه از ملیت‌های مختلف و خانواده‌های مختلف و محیط‌های پرورشی کاملاً متفاوت آمده بودند و همگی انسانهائی نرمال بودند ظرف کوتاه مدتی با برخورداری از قدرت بیش از حد و اطمینان از اینکه سیستم پرقدرتی حامی آنان است و اینکه جوابگوی هیچکس نخواهند بود و از هر گونه مجازاتی در قبال رفتار خود مصون هستند همگی به هیولاهائی مبدل شدند که بدون هر گونه شناخت قبلی، زندانیان را در قالب کسانی می‌دیدند که می‌خواهند قدرت آنان را به چالش بگیرند.

آنان برای تثبیت موقعیت و بقاء قدرت بر مراقبت‌های خود برای جلوگیری از فرار زندانیان افزودند و اعتراضات را با در پیش گرفتن روشهائی پیچیده هم در ارتباط با فرد خاطی و هم در مواجهه با جمع (محروم کردن معترضین از تشک و بالش) به شدت سرکوب کردند.

آزمایش زندان استنفورد، خطرناک ترین آزمایش روانشناسی تا به امروز

ابزاری از قبیل باتوم و یونیفورم و عینک جیوه‌ای همه در خدمت ایجاد توهم قدرت بودند و بخوبی “موقعیت قدرت” را در ذهن زندانبانان و زندانیان ترسیم می‌نمودند. زندانبانان به گروهی مبدل شدند که نه تنها از گذشته بریدند و بلکه تصور آینده را نیز از دست دادند. آنان هرگز به این فکر نمی‌کردند که قرار است آزمایش تنها دو هفته بطول انجامیده و پس از آن دوباره پای به جامعه واقعی خواهند گذارد. زندگی تنها در زمان “حال” در جریان بود، بدون اینکه به آینده و گذشته توجهی باشد. تنها “حال” بود که منبسط می‌شد.

ما در برداشت‌های سنتی خود می‌خواهیم باور کنیم که جنبه‌های خوب سرشت انسانی تحت هر شرایطی مقام خود را در شخصیت فرد حفظ می‌کنند. تجربه زندان استنفورد فریادی است که به ما یادآور می‌شود که نیکی ذاتی انسان‌ها به راحتی می‌تواند مقهور “شرایط بد” شده و فرد را فاسد کند. هر کدام از ما اگر در شرایطی قرار بگیریم که قدرتی بدون هراس از پاسخگوئی در اختیارمان قرار گیرد براحتی ممکن است در رویاروئی با نظر و عمل مخالف به خشن‌ترین صورت ممکن از قدرتمان در خاموش کردن صدای مخالف استفاده کنیم. تنها راه برکنار ماندن از ظهور یک چنین خصلت شرور و غیرانسانی آگاهی نسبت به احتمال بروز چنین پدیده‌ای است. تنها با شناخت این خطر که “موقعیت” و “قدرت” می‌تواند ما را در کمترین مدت به حیوانی بیگانه از خود مبدل کند قادر خواهیم بود از فرو غلتیدن در فساد مصون بمانیم.

  • منبع
  • یک پزشک

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید