اسطوره در شعر شاعران نوگرا
تردیدی نیست که مـفاهیمی مـانند اسـطوره، به خاطر قدمتی که دارند، موجب ایجاد آرا و نظریات متنوع و گاهی متناقض شده باشند. آشنایی بـا هـر کدام از دیدگاهها و نظرها، موجب خواهد شد تا با سهولت بیشتر، چارچوب بحث تـعیین شـود و جـمعبندی و نتیجهگیری کامل، به دست آید.
پرداختن دقیق و عمیق به هر یک از دیدگاههای اسطورهشناسی، از حـوصلهی ایـن نوشته خارج است اما به اختصار به هر یک از آنها اشاره میشود.
در دیدگاه پدیـدارشناسی، اسـاطیر را امـری صرفا تخیلی نمیدانند؛ بلکه معتقدند: اسطوره تصویر واقعیاتی است که در گذشتههای دور و دوران بدایت فکری بشر، رخـداده اسـت و بنا به دیدگاه ساختارگرایی: اسطوره، شیوهای از ارتباط نمادین است که همانند هر مـبحث عـلمی نـوین،منطقی و قابل فهم میباشد.
دیدگاه کارکردگرایی، اسطوره را واقعیتی تجربهیافته و احیای روایتی از یک واقعیتبی آغاز، مـیداند و دیـدگاه تـمثیلی،بر این باور است که اسطوره بهمثابهی زبان تصویربدوی پدیدهای طبیعی اسـت و بـر این نکته تأکید دارد که انسان،در آغاز پیدایش قادر به احساس لا یتناهی و بیکران بوده؛ ولی واژگانی را که بیانگر احـساسات او بـاشد، در حافظه نداشته است.
اما در دیدگاه فلسفی، اسطورهها نتیجهی ذهن منطقی و آرمانگرایانهی انـسان گـذشته به حساب میآیند و سرانجام دیدگاه روانکاوی، اساطیر را تـهماندههای تـغییر شـکلیافته ی توهمات اقوام اولیه یا «تشریح نمادین نیازهای ژرف روانـی در مـنابع باستانی به شمار میآورند.
دقت و تأمل در این دیدگاهها، نشان میدهد که عـلیرغم اشـتراک اساطیر در بنمایههای فکری، اسطورهها امـری شـخصی نیستند؛ بـلکه: «تـودهای از فـرایندهای روانی و به هم پیچیده و گره خورده است. ایـن فرایندهای بهظاهر پیچیده، در واقع در راستای پاسخگویی به نیازهای مختلفی است که بـشر اولیـه متوجه آن بوده است و اغلب به صـورت نماد و در قالب قوای طـبیعی، بـروز کرده و این امر خود، حـاکی از تـکامل تدریجی ذهن انسان است. لذا،اسطورهها، تبلور تلافی ذهن و طبیعت است و نیز: «نمودار مـرحلهای ضـروری، از تکامل ذهن آدمی و روایاتی اسـت کـه از طـبیعت وذهن انسان بـدوی ریـشه میگیرد و حاصل رابطه مـتقابل ایـن دو است.
بنابراین، اساطیر، آفریدهی ذهن تخیلی بشر اولیه، همراه با مظاهر طبیعت اسـت و اینگونه نیست که تصور کنیم که تاریخ مـصرف آن بـه پایان رسـیده است؛ زیرا «هرشاخه و برگی از روایات اسطورهای، حاصل تجربههای تلخ و شیرین گذشتگان است که لعاب افسانه بر آن کشیده شـده و در دار الشفای حکمت برای نسلهای آینده باقی گذاشتهاند».
علیرغم اینکه، عصر حـاضر، بـازار داغ عـینیتها و تجربههای عینی است وذهنیتهای بشری، به حاشیه رانده شدهاند و به تبع آن، اساطیر هم در نهانخانهی غفلت و بیخبری ذهن بـشر جـای گرفته است؛ امّا حقیقتا طبع اسطوره اینگونه نیست؛ بشر امروز، که علی الظـاهر دانـش خـود را، برای رفع نیازهای اولیه و غلبه بر دشواریها، کافی میپندارد و آن را تکیهگاهی مطمئن، برای خود تـصور میکند: «به محض احساس ناتوانی و خطر و آیندهی نامعلوم، به دامان اسطوره سقوط میکند».
به هر صورت، بـشر در هـر یک از ادوار زندگی خود، به اندیشههای اساطیری نیازمندبوده و هست چون: «اسطوره به انسان این پندار موهوم را میدهد که میتواند جهان رابفهمد». همین پندار به ظاهر وهمآلود، بسترساز اندیشههای بلند، در حوزهی هویت مـلی خواهد بود.
اساطیر، رابطهای دیرینه، با شعر و هنر دارد و تجلی آن در ادوار شعر فارسی، اگرچه دارای فراز و نشیب است، اما هیچ دورهای را نمیتوان سراغ گرفت، که روح سیال اسطوره، در شعر فارسی رایج نبوده باشد و این قرابت و نـزدیکی، هـم به جهت ساختاری است و هم از نظر محتوایی؛ زیرا شعر -همانند اسطوره- یک فرایند ذهنی و تخیلی است و بخش اعظم جاذبههای خود را، مدیون همین صفت است و از طرف دیگر، شعر مشتمل بر مفاهیم نابی اسـت کـه آرامش و سکون را برای بشر به ارمغان میآورد و بیگمان اساطیر نیز از این دو ویژگی بهرهمندند.
شعر امروز و معاصر ما، چه در قالبهای سنتی و کلاسیک و چه در ساختارهای نو و امروزی، از این مهم غافل نـبوده و بـسیاری از شاعران نوگرا معتقدند که،ساختن بناهای بزرگ هنری در دورهی معاصر، بر سنگ بنای استوار هنر گذشتگان میسر است.
نویسنده، بنا به اهمیت جایگاه اسطوره در اندیشههای بشری بهویژه شعر و به طـورمشخص شـعر نـوگرایان-که میتواند در راستای تحقق بـعضی از مـقولههای مـرتبط با هویت ملی، کاربرد داشته باشد -جلوههای اساطیری را در دو حوزهی اسطورهسازی واسطورهپردازی بررسی کرده است.
اسطورهسازی در شعر نوگرایان
اسـطورهسازی مـقولهای درخـور تأمل، در شعر امروز به حساب میآید. جـمعی ازشـاعران نوگرا، تلاش نمودند تا با اتکا به تجربیات فکری و خلاقیتهای فردی، در این حوزه نـوآوری نـمایند و فضاهایی را در شعر به وجود آوردنـد کـه برترین ویـژگی آن فراواقعی بـودن و به تعبیر دیگر، «مینوی بودن» اسـت. ایـن فضاسازی را در سرودههایی مانند:«ری را،آی آدمها و سوی شهر خاموش» نیما یا در شعرهایی مانند: «پشـت دریـاها و خانه دوست کجاست» سهراب سپهری و نـیز شعر «چاووشی» از اخوان ثـالث و هـمچنین شعر «خیال نیست» از منوچهر آتـشی و سـرودههایی از شاملو و دیگر شعرا میتوان مشاهده کرد.
شاعر، با توسل به اسطورهسازی در شعر خود، سـعی در بـه تصویر کشیدن زمان و مکانی آرمـانی دارد کـه انـسان، در آن هم به یـک احـساس ناب آرمانگرایانه، دست یـابد و هـمهی آرزوهای خود را، تحققیافته تلقی نماید. اسطورهسازی در شعر نو، تلاشی است برای دعوت انسان به یـک دنـیای شگرف و پرجاذبهی تخیلی که در سایه آن بـتواند آلام ـفردی و اجتماعی خـویش را تـسکین دهـد و دنیایی را فراسوی خود تـرسیم نماید که سرانجام آن، به ثمر نشستن همهی آرزوهای بربادرفته است.
پس، اسطورهسازی نیاز اساسی جامعهی مدرن اسـت کـه بشر فرصت پرداختن و توجه به آن را از دسـت داده و در گـیرودار چـرخهای فـنآوری، هـویت انسانی خود را تـباه شده مـیبیند.
ابتدا با پرداختن به بخش اندکی از شعر «چاووشی» اثر مرحوم اخوان ثالث و در ادامهی آن به تـحلیل مـقولهی اسـطورهسازی در شعر نوگرایان میپردازیم.
به سوی سرزمینهایی کـه دیـدارش
بـسان شـعلهی آتـش
دوانـد در رگم خون نشیط زندهی بیدار
نه این خونی که دارم پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرم نیمجانی بیسر و بیدم
که از دهلیز نقبآسای زهراندود رگهایم
کشاند خویشتن را همچو مـستان دست بر دیوار
به سوی قلب من این غرفهی با پردههای تار
و میپرسد صدایش نالهای بینور
(اخوان ثالث)
تصویر دنیا و سرزمینهای آرمانی را، که روح خستهی شـاعر در جستوجوی آن است، میتوان یک فضای اسطورهای تلقی کرد که زمان و مکان در آن ذهنی و مـینوی است. او در آرزوی دنیای است که خـون تـازه و بانشاط، در رگهای زهراندود او بدواند. اسطورهسازی، حاصل سرخوردگی شاعر از محیط و زندگی فردی و اجتماعی است؛ لذا ضمن اعتراض به حضور ناکامی در زندگی، سرزمین آرمانی را در شعر خود آرزو میکند.
در شعر «مرغ افسانه» به ویژه در شعر «پشت دریاها» از سـهراب سپهری نیز با چنین فضای اسطورهسازی مواجه هستیم. او با قایق خود قصد سفر از دریا به شهری را دارد که پنجرههای آن رو به تجلی باز میشود و در آن شهر، وسعت خورشید، به اندازهی چشمان سحرخیزان است و حتی مـیتوان صـدای مرغان اساطیری را، در وزش بادها شنید، شهری که در دستان کوچک کودکان آن، شاخههای معرفت است و فوارههای هوش بشری، پرندگان را مدهوش کرده است و نهایتا، همه چیز در آن مینوی و آرمانی و اساطیری و ذهنی است.
پشت دریاها شهری اسـت
کـه در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است که به فوارهی هوش بشری مینگرند
دست هر کودک ده ساله شهر-شاخهی معرفتی است
مردم شهر،به یک چینه چـنان مـینگرند
که به یک شعله،به یک خواب لطیف
خاک،موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد
(سپهری)
نیما در شعری با عنوان «سوی شهر خاموش» ضمن برشمردن ویـژگیهای یـک شـهر و سرزمین این جهانی و گیتیک، در بـندهای پایـانی؛ فـریادرسی را نوید میدهد که حرفهای او مرهم زخمهاست و سوختگان را مدد میرساند، بنابراین، تصویر یک دنیای مینوی در مقابل یک شهر خاموش، نوعی اسطورهسازی به حساب مـیآید کـه شـاعر قصد دارد تا انسان را به ادامهی راه امیدوار نماید و او را از یأس و سـرخوردگی اجتماعی رهـا سازد. شهر خاموش که سرانجام به یک شهر بیداری بدل میشود در واقع همان آرمان شهر اساطیری نیما است.
شهر مفلوج (که خشک آمده رگهایش از خـواب گـران)
برمیآید زره خوابش باز
دید خواهد روزی
که نـه بـا چـشم علیل دگران
در بدو خویش آید نگران
آیـد آن روز خـجسته که به جا آورد او
دوست از دشمن و دشمن از دوست
و به هر لحظهی روشن شدهای بـیداری
بـر کفش شربت نوش
گرم خـواند بـا او
بدواند بـا او
ونـدر انـدازد در مخزن رگهایش هوش
همچو مرغی کـه بـه هوش آید جان برده بدر
از درون نفسی
تند می آید
حرف میگوید
مـیدهد مـرهم با زخم دلش
و به ویرانهی هر خـسته نوایش تعمیر
و ندرین مـعرکه در رسـتاخیز
میرسد سوختگان را مدد
بار فـریاد رسـی
(نیما یوشیج)
یا در آن سوی کوه آرمانی، هزاران شهر جوانی که هزار سرو و صـنوبر پای جویبارهای آن روییده است و انسان، در سایهسار آن بـه آرامـش مـیرسد. در شعر «خیال نیست» اثـر«مـنوچهر آتشی» با این فـضای آرمـانی و اسطورهای انس میگیریم و خود را، فراتر از آنچه هستیم میبینیم و این همان فرآوردههای دنیای ذهنی بـشر اسـت، که اسطوره لقب گرفت:
آن سوی کوه
شـاید هـزار شهر جـوان بـاشد
شـاید هزار خانهی هفت اشـکوب
شاید هزار سرو صنوبر باشد
پای هزار جوی زلال
جاری به سایهسار من
(آتشی )
با تأمل در نمونههای مذکور، در مییابیم کـه شـعر امروز به ویژه شعر نو، انـباشته ازفـضاهای آرمانی است که شاعر، یا به تصویر کشاندن آن در آرزوی تزریق خونی تازه دررگهای زندگی خود و همنوعان میباشد و انسان خسته و ناتوان معاصر را، به فضاهای تخیلی و ذهنی دعـوت مـیکند. در واقع تصویری از دنیای آرمـانی را بـرای او به نقش مینشیند.
اسطورهپردازی در شعر نوگرایان
به موازات اسطورهسازی در شعر نو -که به آن اشاره شد- شاهد رشد چشمگیر اسطورهپردازی نیز میباشیم و البته شاعرانی مانند نیما و اخوان ثالث نیز بودهاند که در دو حـوزهی اسـطورهسازی و اسطورهپردازی هنرنمایی کردهاند و این امر نشانگر گستردگی معرفت و توانمندی شاعر است. شکی نیست که با تأمل بیشتر، این روند را در سرودههای اغلب شعرای معاصر میبینیم. اما طبیعی است که بعضیها در حوزهی اسطورهسازی و جـمعی دیـگر در حوزهی اسـطورهپردازی توانایی بیشتری دارند.
به نظر میرسد از گروه شاعران نوگرا، کسانی مانند نیما در شعر «خانه سریولی» و «حمید مـصدق» در شعری با عنوان «درفش کاویان» و «فریدون مشیری» در شعر «خروش فردوسی» و «سـیاوش کـسرایی» در سـرودههایی مانند «مهرهی سرخ» و «آرش کمانگیر» و «دکتر شفیعی کدکنی» در اشعاری مانند «سیمرغ و هفت خوان دیگر» و «اخوان ثالث» در شعر «خـوان هـشتم» در مجموعهی «در حیاط کوچک پاییز در زندان» یا در مجموعهی «تو را یا کهن بوم و بر دوسـت دارم» و هـم چنین خـانم «طاهرهیصفار زاده» در مجموعهی شعر خود با عنوان «حرکت و دیروز» و مرحوم خانلری درشعر «خاموش و سرد» و «نـادر پور» در سحطی گستردهتر در شعرهایی مانند «از اهریمنتا تهمتن» در مجموعهی «زمین و زمان» و «بیم سیمرغ» در مجموعهی «سـرمهیخورشید» و «بیمار بیدار» در مجموعهی «صـبح دروغـین» و «اول و آخر این کهنه کتاب» در مجموعهی «گیاه و سنگ نه آتش» و «محمود مشرف آزاد تهرانی» در شعر «آناهیتاباران کن» نشان دادهاند که روح اسطورهپردازی، در آنان بارزتر از روح اسطورهسازی است.
شاید تفاوت اساسی دو مقولهی اسطورهسازی و اسطورهپردازی، بـه محتوای آن برگردد به این معنی که، اسطورهپردازها، محتوا را از فرهنگ گذشته وام میگیرند و اندکی در آن دخل و تصرف میکنند؛ ولی اسطورهسازها معنی و محتوا را خود خلق میکنند در واقـع نـوعی نـوآوری در عرصهی اساطیر محسوب میشود. اما هر دو درذهنی و تخیلی بودن و همچنین در به تصویر کشیدن دنـیای پر رمـز و راز و فراواقعی و دستنیافتنی، اشتراک دارند. «بههرحال، شعر نو نه تنها انسانیترین هنر؛ بلکه بـیانگر اندرونیترین بـخش حـیات فرهنگی است.
اسطورهپردازی در شعر نوگرایان، یک تقلید صرف محتوایی نیست؛ بلکه نبوغ و خـلاقیت شـاعر معاصر، آن را از حوزههای خشک و بیروح رها ساخته و به یک فضایبا نشاط سیاسی و اجـتماعی وارد نـموده اسـت و از همین منظر، بر این باوریم، که شعرامروز ادامهی راه شعر گذشته است و اگر کسی تصور کـند کـه شعر نو، خط بطلانی برشعر سنتی کشیده است، بسیار مضحک و خندهآور اسـت؛ چـون اسـاسا فهم درستی از شعر ندارد. شعر فرایندی است که ریشه در گذشته دارد و تعالی خود را در آینده جستوجو میکند و اگـر کـسانی، نـیما را به صرف این که مبتکر این جریان شعر جدید است مورد سرزنش قرار دهـند بـاید به آنان یادآور شد که بازخوانی نیمایی با احاطه به میراث کهن شعر و زبان فارسی صورت مـیگیرد و بـیهیچ شک و شبههای «شعر نودنبالهی منطقی شعر کهن است».
پس بحث اسطورهپردازی، در شـعر نـوگرایان مطمئنا با یک دید و نگرش تازه صورت مـیگیرد دیـدی کـه، متکی بر مفاهیم ژرف و نیازهای بزرگ اجتماعی اسـت کـه در همهی ادوار تاریخ زندگی بشر وجود داشته است بنابراین: «کاری که مثلا اخوان انـجام داده،احـیا و پرداخت جدید اساطیر شاهنامهای و اسـاطیر مـزدایی و در حـقیقت پاسـخ بـه یک نیاز اجتماعی بوده است.
بـسیاری از آثـار منظوم و حتی منثور در دورهی معاصر را،میتوان از منظر اسطورهایبررسی نمود و در این رستاخیز و رنـسانس فـرهنگی و ادبی بیهیچ تردیدی نباید نقشنیما را از نـظرها دور داشت.اسطوره در شعر نـوگرایان و بـهویژه در شعر نیما عام وانسانی و حـتی جـهانی است.
«نیما با آگاهی از این نکته که بنای بلند اندیشه و تمدن فرهنگی امـروز جـوامع برشالودههای استوار و روزگارآلود باورها و انـگارههای پیـشینیان بـرافراشته شد و انکار آنها بـه نـوعی نادیده انگاشتن هویت و اسـاسا مـوجودیت خویش است نه تنها اسطورهزدایی را جایز نمیداند؛ بلکه بر این باور است که ضمن حـفظ و حـراست از آنها باید منطبق با نیازهای امـروز بـشر دست بـه نـوآفرینی و بـاززایی اسطوره زد و با کشانیدن این مفاهیم ریـشهدار بـه مـیان مردم، حرکت رو به کمال و متعالی آنها را ارج نهاد».
نیما به عنوان آینهی تمامنمای شعر نوگرایان، با درک درسـت از اسطوره در فرهنگ و هویت ملی، سعی کرده است، مضامین و مفاهیم اساطیری را از جنبههای ذهنی و خـیالانگیز رهـا سـاخته و کارکرد اجتماعی به آن ببخشد. در حقیقت، خلاقیت نیما در این عرصه، تبدیل جنبههای نظری اسطوره به جنبههای کـاربردی به ویژه در حوزهی اجتماعی بوده است؛ زیرا: «نیما، اسطورهپرداز اجتماعی است و اگر درونمایههای اساطیری را در اشعار خـود به کار میگیرد در آنـها بـهرهای دیگر میجوید و درصدد آن است که مضامین اساطیری را در بیان دردها و ناملایمات اجتماعی به کار بندد و نقشی نو درافکند و یکی از وجوه نوگرایی نیما در همین نکته است».
همانگونه که اشاره شد قصد نیما از بـه کارگیری مظاهر اساطیری در شعر،گرفتار کردن انسان در فراز و فرود مفاهیمی صرفا ذهنی اسطوره نیست؛ بلکه او «در کاربرد نمادها واسطورهها سعی داشت دنبالهرو تعقید و پیچیدگی کلام نباشد و تمثیل اسطوره در شعر او تنها در خدمت انعکاس آرمان اجـتماعی اوسـت».
به دنبال همین برداشت نو و دید تازه است که نیما و پیروانش، با درک درست از این واقعیت که «اسطوره همیشه به گذشته مربوط نمیشود؛ بلکه در جوامع نو نیز نمودپیدا میکند». هـمواره بـر این نکته عنایت داشتند که شعر و هنر خویش را به زیور اساطیر بیارایند، با این انگیزه که اسطورهها در جامعه، از یک کارکرد اجتماعی اثرگذار برخوردار باشند نه به صورت یک مفهوم رخـوتآور کـه جامعه را به بیخیالی و سقوط سوق دهد. در نگاه آنان، جامعهی بیاسطوره همانند انسانی است که فاقد رؤیاست به همین دلیل، گرفتار روانپریشی مفرط میشود.
بنابراین، نوگرایان از سحر و جادوی اساطیر و نقش اثـربخش آن، در تـحولات اجتماعی غـفلت نورزیده و از سرچشمههای گران سنگ فرهنگ و هـویت مـلی و دیـنی، بهویژه جلوهگاه بزرگ اسطورهها یعنی شاهنامهی سترگ فردوسی به خوبی سود جستهاند.
شعر نو را باید، عرصهی ظهور و حضور اساطیر، با کـارکردهای اجـتماعی دانـست که بر آن است تا روح بیداری و مقاومت را، در جان افسرده و نـژند انـسان امروزی، زنده نگه دارد و ضمن دعوت او به گذشتههای متنوع و هویت ملی، انگیزههای توجه و تأمل عمیق به آینده را در وجودش متبلور نماید و آن را قـوام و دوام بـخشد.
شـرایط سـیاسی و فرهنگی دورهی معاصر، اقتضا میکرد که هر یک از شعرا با توجه به نـظام فـکری و سیاسی خود به مقولههای اساطیری بـپردازند. به عنوان مثال، سـیاوش کسرایی بـا به تصویر کشیدن داستان آرش کـمانگیر بـه اسطورهپردازی قیام میکند. درواقع او قصد تجدید یک خاطرهی حماسی را در ذهن و زبان و اندیشه کـسانی دارد کـه دل در گرو این آب و خاک بستهاند و سـعی مـیکند تـا این باور را القـا نـماید که خاستگاه صلح و امنیت پایـدار، بـه بازوان سترگ مردانی همچون آرش نیازمند است تا جانپاکاندیشان را از شر بدخواهان برهاند؛ آنجا که مـیگوید:
دل خـلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش هـم پشـتم
انجمنها کـرد دشـمن تـا به تدبیری که در نـاپاک دل دارند
هم به دست ما شکست ما بر اندیشند
(کسرایی)
و از طرف دیگر شخصیتهای اسطورهای هـمانند کـاووس و افراسیاب در شعرنوگرایان، نماد مکر و وسوسه هـستند و شـاعر نـوگرا، بـا تـوسل به این شـخصیتها بـنا دارد تا همهی کسانی را که مدعی حکومتاند؛ اما توان رستن از دام وسوسه را ندارند به چالش بکشد و اعمال حـاکمیت مـنطقی در عـرصهی سیاست و اجتماع را با تأثیرپذیری از وساوس نفسانی در تـقابل مـعرفی کـند؛ چـنانکه آمـده اسـت:
چون نیک بنگری
افراسیاب و کاووس
آن یک اسیر وسوسهی فتح
و آن اسیر وسوسهی سودابه
سودابهی میز
سودابهی باغ
سودابهی سکه
(صفار زاده)
و این تقابل را در داستان اهورا مزدا و اهریمن بـا وضوح بیشتر میبینیم. اهورا مزدا نشانهی بیداری و آگاهی و اهریمن نماد غفلت و رخوت است؛ آنجا که اشاره دارد:
هان ای مزدا در این شب دیرند
تنها منم که ماندهام بیدار
وین خیل اسیر بندگان تـو
چون گلههای خوش چرایی بیچوپان
در درههای خواب رها گـشته
(شـفیعی کـدکنی)
و نیز رستم در شعر نوگرایان، در حقیقت، تبلور آرمان یک ملت در عصر غلبهی حاکمیت صاحبان زر و زور است. دلیری و پایـداری و تدبیر و دوراندیشی و نیز دفاع جانانه از هویت و امنیت ملی و برخورد قاطع و صریح با هر نـوع کجروی ازویژگیهای بارز اوسـت.
و قـیام کاوه علیه ضحاک که در راستای دفاع از حقوق پایمالشدهی مردم محروم شکلگرفته است از یک رویکرد کاملا سیاسی و اجتماعی برخوردار است. دعوت مردم به شورش و عصیان علیه وحشت حاکم و عدم ترس و هراس از هیمنهی دشمن و شـکوه شوکت ظاهری آن و مهمتر از همه توسل به قوهی عقل و خرد در مقابله بازشتیهای سیاسی و همچنین از طرف دیگر وحدت و انسجام و یکدلی در این حرکت خودجوش مردمی از پیامهای روشن و شفاف این جریان اسطورهای است که در شعرنوگرایان تـجلییافته اسـت.
چه پشتهها که از کشته
که از کشته کوهی ساخت
کجاست کاوهی آهنگری
که برخیزد
که داد مردم بیداد دیده بستاند؟
(مصدق)
و شخصیتی همانند کیخسرو در شعر نوگرایان نماد برجستهی طهارت باطن، شرافت در رفتار و صـداقت در گـفتار است؛ کسی که در اوج اقتدار از مظاهر ناپایدار، کنارهگیری میکند و حصار سنتهای کهنه دنیاگرایی، لذتطلبی و شهوتخواهی سلاطین را درهم میشکند و این همان امر مهمی است که جامعه در دورهی معاصر به آن سخت نیازمند بوده اسـت.
جـایگاه ایزد اساطیری سروش در شعر نوگرایان در تقابل با حاکمیت شب و تاریکی است و فریاد بیداری مردم که روایتگر فضا و بستری آماده برای دفاع از هویت خویش و طغیان علیه بیداد؛چنانکه آمده:
باز از درون تیرهی آن جـاودانه شـدم
آن آشنا سروش
آن شادمانه بانگ دلاویز شبنورد
میپیچیدم بـه گـوش
لیـکن اگر از این دل ناآشناپرست
یادی به جز غبار
باقی نمانده است بر رخ شاداب روزگار
(تـوکلی)
بـا تأمل در این شعر، میتوان استنباط نمود که جایگاه سروش در شعر نوگرایان درواقـع تـزریق روح بـیداری در رگهای سرد و خاموش مردمی است که آنان را گرفتار رخوت و سستی نمودهاند. و زیباتر از همه، اسطورهی سیاوش کـه تـصویر دنـیایی آمیخته از طهارت و پاکیزگی و گذر از آزمونهای سخت و دشوار که انسان در مسیر زندگی خـود مـمکن است با آن مواجه شود و مظلومیت شرافت که داغ پیشانی سیاوش صفتانی است که از وساوس زشت سودابههای نفس و کـید و نـیرنگ شوم افراسیابهای اقتدارگرا و بیارادگی بیحدو حصر کاووسهای شهوتران رهایی یافتند و در خلوتسرای صـداقت و راسـت کرداری به پرورش روان گرم هستند.
فریاد بیپناهی انسان اسـت
کـز دسـت داده ملجا و مأوای را
کین سیاوش است در او مضمر
داغـی نـهاده لالهی حمرا را
(اخوان ثالث)
بنابراین، با تأمل ژرف در اساطیر باستانی و کمیت و تنوع به کـارگیری آن در شـعرنوگرایان درمییابیم که شاعر معاصر، در ورای هـر یـک از این پدیـدههای اسـطورهای،درتـبیین اندیشههای نوگرایانه است و تمام سعی و تـلاش او آن اسـت که کاربرد اسطوره رااز ذهنی و انتزاعی بودن خارج و به یک فضای جدید و پرجـاذبه و پویـای سیاسی واجتماعی وارد نماید تا در سایهی آن بـه آرمانهای بلند خویش و مـهمتر از هـمه،درتحقق هویت و امنیت ملی کـه مـتأسفانه در دورهی معاصر شدیدا خدشهدار شده استنایل گردد.
حال، به نمونههایی از پرداختن شاعران نـوگرا بـه اساطیر؛ اما با نگاهی نـو و تـازه اشـاره میشود نخستین نمونه؛ گـزارشی کـواه از شعر «سیمرغ» اثر دکـتر شـفیعی کدکنی است.
در گذار باد
میزند فریاد
از ستیغ آسمان پیوند البرز مهآلود
با حریر راز بفت قصههای دور
بال بگشای از کنام خویش
ای سیمرغ رازآموز
بـنگر ایـنجا در نبرد این دژ آیینان
عـرصه بـر آزادگان تنگ است
کار از بازوی مردی و جوانمردی گذشته است
روزگار رنگ و نیرنگ است
گفته بودی گاه سختیها
در حصار شوربختیها
پر تو در آتش اندازم
بشنو این فریاد را بشنو این سیمرغ
وز چکاک آسـمان پیـوند البرز مهآلود
بال بگشای از کنام خویش
(شفیعی کدکنی)
نیما در «خانهی سریولی» که متأثر از داستان ضحاک، با یک رویکرد اجتماعی نوگرایانه است به اسطورهپردازی از نوع خود قیام میکند و این شعر بلند، داسـتان نـبرد انسان با شـیطان است که به بخش بسیار مختصری از آن اشاره میشود.
خیره میگوید شبی شیطان
به سرای من درآمد
خـفت تا آندم که صبح تابناک آمد
پس برون شد از سرای من
لیـک نـاخنهای دسـت و پای و موهای تن او
مارها گشتند
در سراسر...
بین من جنگی است
با شیطان
(نیما یوشیج)
حمید مصدق در شعری بـا عـنوان «درفش کاویان»،اسطورهپردازی را به اوج میرساند و این اثرپذیری از اسطورهی کاوهی آهنگر، در تمام زوایای شعر او مشهود است به نظر میرسد او با به تصویر کشیدن این اسطوره؛ قصد تبیین اوضاع سیاسی جامعه را دارد، اما فـضای حـماسی حاکم بر این شعر و حتی زبان به کار گرفته شده از یک اسطورهپردازی موفق حکایت میکند که به جهت طولانی بودن، به بخشهایی از آن اشاره میشود:
زمانی دور
در ایران شهر
همه در بیم
نفس در تـنگنای سـینهها مـحبوس
همه خاموش
و هر فریاد در زنـجیر
نـه کـس بیدار
نه کس را قدرت گفتار
نشسته اژدهاک دیوخو
به روی تخت خویشتن هوشیار
خوراک صبح و ظهر و شام ماران دو کتف اژدهاک پیر
مـدام از مـغز سـرهای جوانان
در این خاموش شب اما
درون کورهی آهنگری یـک شـعله سوزان بود
و کاوه
مرد آزاده
سکوت خویش را بشکست و اینسان گفت
گذشته سالهای سال
دهیم از بهر ماران دو کتف اژدهاک پیر
بـپا خـیزید
کـف دستانتان را قبضهی شمشیر میباید
در آن شب از دل و از جان
به فرمان سپهسالار کـاوه مردم ایران
ز دل راندند
نفاق و بندگی و خستهجانی را
و بنشاندند
صفا و صلح و عیش و شادمانی را
نوازش داد باد صبحدم بر قلهی البرز
درفش کاویانی را
(مـصدق)
اخـوان ثالث در شعری با عنوان «خوان هشتم» در ششمین دفتر شعر خود به نـام «درحـیاط کـوچک پاییز در زندان» هنر اسطورهپردازی خود را در ارتباط با داستان رستم به نمایش میگذارد:
رستم دستان
در تگ تـاریک ژرف چـاه پهـناور
کشته هر سو بر کف و دیوارههایش نیزه و خنجر
چاه غدر ناجوانمردان
غـمانگیز و شـگفتآور
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود
پهلوان هـفت خـوان اکنون
طعمهی دام و دهان خوان هشتم بود
(اخوان ثالث)
مرحوم دکتر خانلری در شـعری بـا عنوان «خاموش و سرد» همانند سایر معاصران خود «سـیمرغ» را کـه ریـشه در اساطیر کهن ایرانی دارد دوباره احیا میکند:
خـاموش و سـرد بر سر تیغ بلند قاف
سیمرغ
شاه مرغان
تنها نشسته بود
با مـرغکان خـود
با صد شرار و شور
از راهـهای دور
مـنزل بریدهایم
مـحنت کـشیدهایم
تـا طلعت مبارک سیمرغ دیدهایم
سیمرغ
ای بـلند
ای جـاودان سـروش
ایـن گفته شد راز...
سیمرغ
افسرده و خاموش
زی ایـن هـمه خـروشان
ایـن تـاب و تـبفروشان
چشمی نکرد باز
(رهنما)
نمونههایی از این دست، روایتگر اسطورهپردازی در شعر نوگرایان است. اگر بابصیرت و بینش بیشتری در هر یک از این سرودهها، بنگریم، خواهیم دید که در پی این تصاویر و جـلوههای اساطیری، اندیشههای ژرف دیگری نهفته است که اغلب آنها کارکردهایی سیاسی-اجتماعی دارد و این همان نوگرایی نوظهور و مبارکی است که در شعر معاصر با آن مواجه هستیم.
بههرحال، توجه به اساطیر در هر یک از دو حـوزهی اسـطورهسازی واسطورهپردازی، دارای یک خاستگاه مشترک است و آن هم روح پاک و بیآلایش اسطورهگرایی ایرانی است که آینهی تمامنمای هویت ملی و فرهنگی ماست.
منبع: اسطوره در شعر نوگرایان - اسماعیل حاکمی والا و حسین منصوریان سرخگریه - مطالعات ملی - شماره 2 - 1385
دیدگاه