امروز: سه شنبه, ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۳ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۳ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 282352
۳۲۰
۱
۰
نسخه چاپی

دکارت: گفتاری علیه کتاب

آیا میان ژانرِ(نوع) نوشتن و درون‌مایه‌ی نوشته پیوندی نزدیک و معنادار برقرار است؟ آیا مضمون مانند مایعی است که می‌توان در ظرف‌هایی با ابعاد و اشکال گوناگون ریخت بدون آن‌که ماهیت آن مایع تغییر کند؟

دکارت: گفتاری علیه کتاب

من حالیا فلسفه خوانده‌ام

و حقوق، طبّ

و حتی دریغا! الهیّات

از کران تا به کران با شوقی سرشار؛

ولی این‌جا، ابلهی بی‌چاره! با تمام دانش خود

ایستاده‌ام، هیچ نه فرزانه‌تر از دیروز…

گوته، فاوست

بیش از آن‌چه کتاب‌ام مرا ساخت من کتاب‌ام را نپرداختم – کتابی هم‌گوهر با نویسنده‌اش که جز به او نپرداخته و عضو زندگی او گشته است، کتابی که به شخص ثالث نپرداخته و مانند دیگر کتاب‌ها غیریتی در غایت و مقصود او نبوده است.

مونتنی

نباید این را پیوند میان فلسفه و چیزی دیگر دید. نباید آن را سطح رویی متن دید که بعد از نوشتن درباره‌ی آن تصمیم گرفته شده است. بل‌که باید درباره‌ی قالب اثر و معنای آن‌چه گفتار فلسفی درون آن افاده می‌کند پرسش کرد. آیا می‌شود که اثری در قالبی خاص فقط قابلیت برای یک اندیشه‌ی خاص داشته باشد؟

مارک جردن

رُنه دکارت، اثر خود درباره‌ی «روش درست راه بردن عقل و جست‌وجوی حقیقت در علوم» را یک گفتار خواند، نه یک کتاب یا رساله و مانند آن. او چند ماهی پیش از انتشار گفتار، در نامه‌ای به دوست‌اش، مرسِن (Mersenne)، نوشت که گفتار، خود، به روش او و شیوه‌ی پدیدآیی این آن ارجاع می‌دهد، و هرگز قصد او تبیین به‌قاعده‌ی روش در این متن نبوده است: «من نتوانستم به روشنی سبب اعتراض تو را به این عنوان دریابم، چون من نمی‌گویم رساله‌ای درباره‌ی روش، بل‌که می‌گویم گفتاری درباره‌ی روش، که به معنای دیباچه یا تذکری درباره‌ی روش است تا نشان بدهم که قصد تعلیم روش را ندارم، فقط درباره‌ی آن صحبت می‌کنم.»

عنوان کامل کتاب دکارت گفتار در روش درست راه بردن عقل و طلب حقیقت در علوم، مذیّل به سه رساله در مناظر و مرایا و کائنات جوّ و هندسه است؛ یعنی گفتار را به مثابه‌ی دیباچه‌ای روش‌شناختی بر سه رساله‌ی علمی خود نوشته است، چون او نیز مانند دانشمند معاصر خود گالیله دانش فیزیک را تنها بر اساس ریاضیات و مشاهدات معتبر می‌دانست، و وقتی شدت عمل رعب‌آور ارباب کلیسا را در برخورد با گالیله دید، قانع شد که باید همراه این رساله‌ها نوشتاری درباره‌ی روش اثبات آن‌ها بنویسد تا به مدعیات خود مشروعیتی مضاعف ببخشد و از گرفتاری احتمالی برهد.

گفتار نخست به زبان فرانسه، در سال ۱۶۳۷به چاپ رسید، ولی دیرزمانی بعد، هم‌چون مانیفستی درباره‌ی ضرورت کاربرد روش علمی و علیه فیزیک ارسطویی و مدرسی متأخر و فلسفه‌ی ماتریالیستی و اخلاق اپیکوری کسی مانند پی‌یر گاسندی دریافت شد که بر اهمیت تجربه تأکید می‌کرد و به نظام‌های نظرورز (speculative) هیچ اعتمادی نداشت.

آشنایان و دوستداران دکارت از او توقع داشتند که به سبک مدرسی‌ها «رساله‌»ای به قرار معیار بنویسد و از اصول رسمی و دانشگاهی تألیف کتاب و رساله پیروی کند، ولی دکارت سبک تازه‌ای برای نوشتار فلسفی آفریند که بیش از هر کس دیگر مُلهَم از میشل دو مونتنی است: بیان و تبیین آراء فلسفی از طریق گزارش خود-زندگی‌نگارانه یا اتوبیوگرافیک، که چیزی جز عدول آشکار از رسم و الگوی نوشتار فلسفی حاکم تا آن زمان نبود. دکارت به جای آن‌که از سرمشق نوشتاریِ هنجارین فلسفی در عصر خود دنباله‌روی کند، و مثلاً طرح و ایده‌ی فلسفی خود را با نقل و نقد آراء متقدمان و متأخران آغاز نماید، و به کتاب‌های فیلسوفان قدیم و جدید دیگر ارجاع دهد، چگونگی رسیدن به ایده‌های جدید خود را به صورت داستانی شخصی بازمی‌گوید و خود را در مرکز روایت، و در مقام قهرمان داستان فلسفه‌ورزی‌، می‌نشاند.

دکارت در آغاز  گفتار قصد خود و مضمون این اثر را بازمی‌نماید: «دلخواه من آن است که در این گفتار بنمایم که از چه راهی رفته‌ام و احوال خود را مانند تصویری نمایش دهم که همه کس بتواند درباره‌ی آن حکم کند… من این نوشته را تنها مانند سرگذشتی یا بل‌که افسانه‌ای پیشنهاد می‌کنم که پاره‌ای از نمونه‌های آن شاید سزاوار پیروی بوده و بسیاری از آن‌ها در خور متابعت نباشد.»

دکارت در طول عمر خود سه کتاب مهم فلسفی نوشت: اصول فلسفه که مقصود از تألیف آن نوشتن متنی درسی بود، همین امر ایجاب می‌کرد در قالب پیش‌ساخته‌ی متن‌های درسی نوشته شود. اما در گفتار در روش و تأملاتی در فلسفه‌ی اولی دکارت آزاد بود به دل‌خواه خود فلسفه‌ورزی و فلسفه‌نویسی نماید. هر دو کتاب اتوبیوگرافیک هستند و روایتی به زبان اول شخص مفرد.

گفتار فلسفی به مثابه‌ی ژانری ادبی

آیا دکارت می‌توانست محتوای گفتار در روش را به جای «گفتار» به سبک رساله‌ بنویسد؟ به عبارت دیگر، آیا میان ژانر (نوع) نوشتن و درون‌مایه‌ی نوشته پیوندی نزدیک و معنادار برقرار است؟ آیا مضمون مانند مایعی است که می‌توان در ظرف‌هایی با ابعاد و اشکال گوناگون ریخت بدون آن‌که ماهیت آن مایع تغییر کند؟ یا این‌که بیشتر شبیه موسیقی است که نه ترجمه‌بردار است، و نه تلخیص‌شدنی، و در آن فُرم همان محتوا و محتوا همان فُرم قلمداد می‌شود؟

مارتا نوسباوم، فیلسوف معاصر آمریکایی در کتاب درمان میل: نظریه و عمل در اخلاق عصر یونانی‌مآبی، می‌نویسد فُرم و محتوا، بر خلاف اغلبِ نوشتارهای فلسفی امروزی، پیوندی تصادفی ندارند. فُرم عنصری تعیین‌کننده در محتوای اثر فلسفی است.» نوسبام در فصل سیزدهم کتاب که عنوانی مشترک با عنوان اصلی کتاب دارد، تأکید می‌کند یکی از خاستگاه‌های بلندپایگی آثار فلسفی مهم عصر یونانی‌مآبی در «توجه سنجیده‌ی آن‌ها به تکنیک‌های گفتار و نوشتار فلسفی است.» او از لوکرتیوس و سنِکِا یاد می‌کند و می‌نویسد در آثار آنان «الگوی برجسته‌ی تحقیق فلسفی-ادبی را می‌یابد که در آن زبان ادبی با ساختارهای مکالمه‌ایِ پیچیده‌ای سراپای روح مخاطب (و خواننده) را درگیر خود می‌کند، به نحوی که نثر رساله‌ای انتزاعی و غیرشخصی به احتمال زیاد قادر بدان نیست.»

در عصر ما کمتر در این ماجرا می‌کنند که فلسفه، درست مانند ادبیات، پدیده‌ای زبانی است، و همان‌گونه که ژان پل سارتر می‌گفت «در هر فلسفه‌ای نثر ادبی پنهانی وجود دارد» یا لوئی آلتوسر که تعلیم می‌داد «اندیشه‌ی فلسفی فقط می‌تواند به نحو استعاری تحقق یابد.» یا ویتگنشتاین که می‌گفت باید پژوهش‌های فلسفی خود را در قالب شعر می‌نوشت، ادبیت نوشتار فلسفی را به کل نمی‌توان انکار کرد، حتی اگر مرز میان نوشتار فلسفی و نوشتار ادبی را هم‌چنان برجا و معتبر بدانیم.

نورتروپ فرای در واپسین جستار واپسین کالبدشکافی نقد بر این اصل استدلال می‌کند که «همه‌ی ساختارهای واژگانی تا حدی بلاغی‌، و در نتیجه ادبی‌ اند، و تصور ساختار کلامی فلسفی یا علمی فارغ از عناصر بلاغی یک توهم است.» در نتیجه، حتی اگر متنی به شیوه‌ی به ظاهر خشک و هندسی اخلاق اسپینوزا یا سبک بریده‌بریده‌ی منطقی ویتگنشتاین هم نوشته شود، از عناصر بلاغی تهی نیست، و ادبیت خاص خود را داراست.

گفتار هم‌چون جستار فاقد شکل معین و فضای باز و آزادی است که می‌توان در آن تردید‌ها و دودلی‌های خود را به راحتی ابراز کرد. به واقع گفتار مانند جستار، مناسب‌ترین ژانر برای بیان تجارب شخصی و گرایش شکاکانه‌ی فلسفی است.

بیزاری از کتاب و پناه جستن به گفتار

اما در مورد خاص دکارت، چرا او در این‌جا به هم‌رنگی با جماعت مدرسه تن نداد، و از قالب جاافتاده و رسمی رساله‌نویسی در قرن هفدهم روی گرداند؟

می‌توان گفت چه بسا به یک دلیل ساده: او از شکل رایج نوشتار در زمانه‌ی خود و اساساً کتاب‌نویسی و رساله‌نگاری معمول نفرت داشت.

شناسندگان و تاریخ‌نگارانِ زندگی دکارت از بیزاری او از کتاب‌ها یاد کرده‌اند، و این‌که کتاب‌خانه‌ی محقر او در زمان مرگ‌اش تقریباً همه از کتاب‌های اهدایی دوستان‌اش تشکیل شده بود. دکارت در نامه‌هایش از «مجلدات حجیم» کتاب‌ها ابراز انزجار می‌کرد و از دوستان‌ خود می‌خواست درباره‌ی موضوع‌های مورد علاقه‌اش کتاب‌های کم‌حجم، مختصر و موجز معرفی کنند.

گفتاری درباره‌ی روش به واقع بازتاب و برآمده‌ی بیزاری نویسنده از کتاب‌ها و مطالعه‌ی آثار به اصطلاح مهم در رشته‌های گوناگون نیز است. دکارت، در این گفتار با بیان کمّ و کیف تحصیلات خود و ارزیابی دستاوردهای آن، آشکارا از آموزشی که دیده ناخرسندی نشان می‌دهد، و به رغم شوق تمام به «فراگیری فضل و ادب»، «چون دوره‌ی تحصیلاتی را که در انجام آن بر حسب عادت شخص در صف فضلا پذیرفته می‌شود، به پایان رسانیدم یک‌سره تغییر عقیده دادم، چه خود را به اندازه‌ای گرفتار شبهه و خطا یافتم که دیدم از کوششی که در دانش‌جویی کرده‌ام، هیچ سودی نبرده‌ام، مگر این‌که همواره بیشتر به نادانی خود برخورده‌ام، در صورتی که در یکی از نامی‌ترین مدارس اروپا بودم که اگر در جایی از روی زمین مردمان دانشمند وجود دارند، یقین داشتم آن‌جاست. و آن‌چه دیگران در آن دارالعلم فرامی‌گیرند آموخته بودم، بل‌که به علومی که به ما تعلیم می‌دادند، قناعت نکرده هر کتابی که از معلومات غریب غیرمتداول بحث می‌کند و به چنگم می‌افتاد، مطالعه می‌کردم.»

دکارت نوجوان ساده‌دلانه باور داشت که «خواندن همه کتب نیک مانند همصحبتی با مردمان بزرگوار دوره‌های گذشته است که نویسنده‌ی آن کتاب‌ها می‌باشند و مصاحبه با رویه‌ای است که در ضمن آن بهترین افکار خود را به ما می‌نمایند… و بالجمله مطالعه‌ی همه، حتی آن‌ها که خطا و باطل می‌باشند رواست تا آدمی قدر و قیمت واقعی هر یک را دریابد و بتواند از فریب خوردن بپرهیزد.» اما دریغ که پس از مطالعه‌ی امّهات کتاب‌ها در اغلب رشته‌های ادب و علم و فلسفه زود سرخورده می‌شود، و پرده‌ی پندار از پیش چشم‌اش فرومی‌افتد. دکارت به این نتیجه می‌رسد که «علوم کتابی، خاصه آن‌ها که اصول‌شان فقط احتمالی است و برهانی نیست… نمی‌تواند مانند تحقیقات یک نفر خردمند… به حقیقت نزدیک باشد.»

دکارت در مدرسه سلطنتی لافلش که در آن موقعیت ممتازی دارد، سخت به مطالعه‌ی کتاب‌ها مشغول است، اما هرچه می‌خواند احساس می‌کند زیر پایش خالی‌تر می‌شود: «نوشته‌های قدمای غیرموحد را که از اخلاق بحث کرده‌اند، به کاخ بلند بسیار باشکوه مانند یافتم که بنیادش بر آب باشد.» ملول از مطالعه‌ی مدام، کتاب‌ها را رها می‌کند و به «مطالعه‌ی کتاب جهان» می‌پردازد: «چون چند سال از عمر خود را به مطالعه‌ی کتاب جهان به سر بردم و در تحصیل تجربه کوشش نمودم یک روز بر آن شدم که در خود نیز بنای مطالعه گذارم و تمام قوای ذهن خویش را برای اختیار راه‌هایی که باید بپیمایم به کار برم و گمان دارم که فواید مهاجرت از وطن و دوری از کتب سبب شد که از آن مطالعه بسی بیشتر سود بردم.» این درست همان کاری است که مونتنی انجام داد، و از خواندن منظم و محققانه‌ی کتاب‌ها به درون‌نگری، مراقبه‌ی نفس و توصیف خویشتن با نوشتن جستارها روی آورد.

جست‌ و جوی زمان از دست‌ رفته

نویسنده‌ی گفتاری درباره‌ی روش به جای پیش گذاشتن سیستمی فلسفی، به جست‌وجوی زمان از دست‌رفته برمی‌خیزد، به گذشته بازمی‌گردد، به دوران کودکی، تا با تکنیک روایت داستانی دورترین و پنهان‌ترین و کهن‌ترین پیش‌فرض‌های خود را بکاود و بشناسد، و راز و رمز خطاهای خود را در خاطرات سال‌های نخستین زندگی خود بگشاید.

فیلسوف با یادآوری ایام کودکی در پی یافتن خاستگاه پیش‌داوری‌های خود است.

به واقع، شک دستوری دکارت به سرآغازها، بنیادها و ریشه‌ها می‌برد؛ چون او باور داشت «هر کس که به راستی مایل است فیلسوف شود باید «یک بار در زندگی‌اش» به خویشتن بازگردد و بکوشد در درون خویش همه‌ی علومی را که تاکنون برایش معتبر بوده‌اند واژگون کند و آن‌ها را از نو بسازد.» این به معنای آن است که فیلسوف باید فلسفه‌‌ی شخصی خود را بیافریند: «فلسفه باید به مثابه خرد و حکمت متعلق به خود او به مثابه‌ی دانایی متعلق به او که علی‌رغم گرایش‌اش به کلیت باید توسط خود او اکتساب شود، تقویم [ارزیابی] شود.» از این روست که گفته‌اند «وحدت و انسجام گفتاری درباره‌ی روش فلسفی نیست، تاریخی است؛ چون این اثر، تاریخ روح دکارت است.»

گفتاری درباره‌ی روش بدون نام مصنّف به چاپ رسید. سوای دلهره‌ها و دودلی‌هایی که دکارت از جانب تهدیدهای احتمالی ارباب کلیسا و خداوندان قدرت داشت، طبع بی‌نام کتاب معنای دیگر هم افاده می‌کرد: مهم نیست چه کسی این ادّعاها را می‌کند، مهم استدلالی است که بر آن‌ها اقامه می‌شود. او مدام از «نور عقل» می‌گفت که بهترین راهنماست. اما یک بار، دلسرد و سرخورده، به دوستش، مرسن، اعتراف کرد که تصمیم گرفته در آینده استدلال‌هایش را با اقتدار نام دیگران تقویت کند، «چرا که حقیقت به خودی خود حرمتی بس اندک می‌بیند.»

دکارت در چند جای گفتاری درباره‌ی روش تأکید می‌کند که قوه‌ی عاقله‌ی بشر میان آحاد آن مشترک است. او کتاب را به رسم معمول زمانه به زبان لاتین ننوشت، بل‌که به فرانسه‌ی محلی که زبان مردم کوچه و بازار بود به رشته‌ی تحریر درآورد تا طیف وسیع‌تری از مخاطبان قادر به خواندن آن باشند، و مطالعه‌ی آن در انحصار علما وفضلا قرار نگیرد: «و این‌که به لغت فرانسه که زبان ولایتی من است انشاء می‌کنم و به زبان لاتین که استادان مرا به کار است نمی‌نویسم به امید آن است که کسانی که عقل طبیعی بی‌آلایش خود را به کار می‌بردند از آن‌ها که تنها اعتقاد و اتکاء به کتب قدما دارند عقاید مرا بهتر درک خواهند نمود.» تصمیم دکارت برای نوشتن گفتارها به زبان محلی به جای لاتین پژواکی است از عزم دانته برای نوشتن کمدی الهی به زبان محلی و نیز گالیله در نوشتن گفت‌وگوها درباره‌ی نظام‌های بزرگ جهان، کتابی که دکارت آن را خوانده و بر آن حاشیه نوشته بود؛ این همان کتابی است که به خاطر آن کار گالیله به محکمه و محاکمه کشید، و احتمالاً دکارت از به دست‌گرفتن آن دچار تشویش‌ می‌شد که مبادا نوشته‌های او چنین سرگذشت و سرنوشتی بیابند و او را به زحمت و زبونی بیندازند.

با این همه، دکارت، بعد از سیسرون و اخلاق‌گرایان رومی، اولین فیلسوفی بود که مخاطبان خود را از میان عموم مردم برمی‌گزید و حتی به زنان نیز مجال خواندن اثر خود را می‌داد. با این همه، کار خود مخاطره‌آمیز می‌دید و از این رو می‌نوشت: «کسی که می‌کوشد شناخت‌اش را به فراسوی معرفت عامه ارتقا دهد باید از این‌که از قوالب محاوره‌ای که عوام ابداع کرده است فرصتی برای شک کردن به چنگ آورد شرمگین باشد.»

رمان مدرن فلسفه‌

گفتاری درباره‌ی روش خود-زندگی‌نگاری یا اتوبیوگرافی نویسنده‌ی بی‌نامی است که به بهترین وجه روح خود را در پیشگاه خواننده عریان می‌کند. روایت جان‌دار شخصی او از تأملات فلسفی‌اش یادآور اعترافات سنت آگوستین و اعترافات ژان ژاک روسوست. پل والری در نامه‌ای به ژید در اوت ۱۸۹۴ نوشت که گفتار «بی‌تردید رمانِ تا حد ممکن موفقِ مدرن است.»

باری، نفرت دکارت از کتاب‌ها، به دلیل سرشت تقلیدی حاکم بر مطالعه و تتبع در زمانه‌ی اوست: خواندن کتاب‌ها اعتقاد به اقتدار و مرجعیت نویسندگان آن‌ها و ممنوعیت نقد بنیادی محتوای‌شان را تداعی می‌کرد. در عوض، دکارت برای شناخت حقیقی به تجربه‌های ملموس و دست‌اول خود را محتا‌ج‌تر می‌دید. «یکی از دوستان‌اش حکایت کرده است که روزی به دیدن او رفته بودم. خواهش کردم کتابخانه‌ی خود را به من بنماید. مرا به پشت عمارت برد. گوساله‌ای دیدم پوست‌کنده و تشریح کرده بود و گفت بهترین کتاب‌ها که غالباً می‌خوانم از این نوع است.» در نتیجه، آن‌چه می‌نوشت حاصل دیده‌ها و کاویده‌های شخصی خود او بود، نه تکرار و تقلید گفته‌ها و گوینده‌ها.

***

تعبیر «مطالعه‌ی جهان» و «مطالعه‌ی خود»، به جای مطالعه‌ی کتاب، که دکارت در گفتار به کار می‌برد، از عصر رنسانس و با اومانیست‌هایی چون مونتنی رواج یافت. معمولاً دکارت را با تعبیر کوگیتوی او می‌شناسند: «من می‌اندیشم، پس هستم؛» عبارتی که با استناد به آن دکارت را کاشف یا ابداع‌گر «من» یا «سوژه»، ذهن شناسا، می‌شمارند. اما این مونتنی بود که پیش از دکارت آغازگر سنت فلسفی تازه‌ای شد که در آن دل‌مشغولی‌های هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی با هم تلاقی می‌کنند.

دکارت برای مونتنی اهمیت بسیاری قائل بود، و او را در عین عظمت فکری سرسلسله‌ی شکاکانی می‌دانست که علیه آن‌ها فلسفه‌ می‌ورزید.

کتاب‌ستیزی، پس از دکارت، نیز ادامه یافت، و در قرن‌های هجدهم و نوزدهم شعار برخی نویسندگان و دانشمندان و نیز جنبش‌های فرهنگی و فکری شد.

ایمانوئل کانت در جستار معروف «در پاسخ به پرسش روشن‌نگری چیست؟» پس از تعریف روشن‌نگری به «خروج آدمی از نابالغی به تقصیر خویشتن خود» و تعریف نابالغی به «ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن بدون هدایت دیگری»، می‌نویسد «تا کتابی هست که برایم اسباب فهم است… چرا خود را به زحمت اندازم … مرا چه نیاز به اندیشیدن است؟» به واقع، کانت در این‌جا کتاب را یکی از «اسباب فهم» و در حقیقت، از موانع فهم وامی‌نماید. اگر کسی به جای فکر کردن با ذهن خود به آن‌چه می‌خواند اعتماد مطلق کند و پیروی پیشه سازد، کتاب را به حجاب فهمیدن بدل کرده است. کانت به این خاطر، از کتاب یاد می‌کند که قرن هجدهم، روزگاری که او در آن می‌زیست، عصر کتاب و چاپ بود.

وفور کتاب و بالارفتن سطح سواد عمومی انقلابی در اطلاعات، شبیه انقلاب دیجیتال در زمانه‌ی ما پدیدآورد. ویل دورانت در واپسین جلد تاریخ تمدن خود گزارشی مختصر اما مفید از وضع مطبوعات و کتاب در قرن هجدهم به دست می‌دهد. او می‌نویسد با رونق گرفتن انتشار کتاب «حرفه‌ی نشر کتاب به اندازه‌ی کافی سودآور شد و به عنوان یک رشته فعالیت مستقل درآمد و حساب‌اش از حرفه‌ی کتابفروشی جدا گردید. ناشران برای دست یافتن به مصنفان و مؤلفان به رقابت برمی‌خاستند و به نویسندگان حق التألیف بیشتری می‌پرداختند و در سالن‌های ادبی برای بزرگداشت آنان ضیافت‌ها برپا می‌داشتند.

«عاملی که موجب می‌شد شمار مردم کتابخوان کاهش یابد گرانی قیمت کتاب بود؛ ولی از سوی دیگر، وجود باشگاه‌های کتاب و کتابخانه‌هایی که کتاب به امانت می‌دادند بر شما مردم کتابخوان بسی می‌افزود…. وقتی به تدریج کتابخوانی رواج یافت و از طبقه‌ی اشراف به طبقات مردم عادی کشانده شد از نظر ذوق و بالابودن معیار کتابها کمبودهایی احساس می‌شد. گذر از سنت‌های کلاسیک به احساسات رمانتیک از این گسترش جماعت کتابخوان و از آزادی روزافزون عشق و دلدادگی جوانان در پرتو رهایی از قید و بند و سرپرستی والدین و تعلقات دارایی و املاک نیرو می‌گرفت.»

در نتیجه، فیلسوفی چون کانت نگران آن بود که انفجار داده‌ها و اطلاعات سدّی در برابر فهم عموم مردم و استقلال فکری و قدرت قضاوت آنان بسازد. از سوی دیگر، دستگاه ممیزی کلیسا و دولت هر دو هم‌چنان نیرومند بودند، و می‌توانستند تنها به انتشار معلومات و اطلاعات بسته‌بندی‌شده‌ی دل‌خواه خود مجال و مجوز بدهند و بدین شیوه ذهنیت و افکار عمومی را دستکاری کنند.

عصر صحبت

اثری که محتوای آن شورش بر شیوه‌ی اندیشیدن حاکم بر فضای فلسفی است، لاجرم باید سبک نوشتاری شورش‌گرانه، بدیع و بدعت‌گذارانه‌ای را به کار گیرد. سنت‌شکنانه‌تر از این به خاطر نمی‌آید که نویسنده در نوشتار به سبک گفتار روی آورد و رسمیّت محیط علمی و چارچوب عرف جاری تعلیم و تعلم را بدین‌گونه به سخره گیرد. با مخاطب خود چنان سخن بگوید که گویی آشنای دیرین اوست و او از فروتنی و اعتراف به میان‌مایگی خود نزد وی پرهیز و پروایی ندارد: «من درباره‌ی خود هرگز گمان نبرده‌ام که ذهن‌ام از هیچ جهت درست‌تر از اذهان عامه باشد… چه عقل را چون حقیقت انسانیت و تنها مایه‌ی امتیاز انسان از حیوان است در هر کس تمام می‌پندارم.»

یا این‌که از دچار آمدن به تنهایی و تاریکی پس از ابداع روش خاص خود در تحقیق فلسفی شرم نمی‌کند: «مانند کسی که تنها در تاریکی راه می‌پیماید بر آن شدم که بسیار آرام گام بردارم و در هر باب احتیاط تمام به کار برم تا اگر آهسته پیش می‌روم باری از افتادن مصون باشم.» دکارت بدین شیوه، با اعتماد به مخاطب اعتماد او را به صدق و صحت ادعاهای خود جلب می‌کند، و از صمیمت و نزدیکی روحی با وی پشتوانه‌ای برای متقاعد کردن او به درستی راه و روشی که پیش گرفته می‌سازد. این شگرد مخصوصاً برای اقناع طیف وسیع مخاطبان عام کارساز است. برخی دکارت‌شناسان، کاربرد سبک محاوره‌ای در اثر مکتوب، تقلیدی خلاقانه از طرز صحبت در سالن‌های پاریسی دانسته‌اند، یعنی مکان‌هایی که نخبگان و اشراف گرد هم می‌آمدند و درباره‌ی هنر و فرهنگ و فلسفه با هم آزادانه و بی‌آداب و ترتیب سخن می‌گفتند، ولی وقتی آن‌جا را ترک می‌کردند، به آداب اجتماعی محیط بیرون و شکل پذیرفته‌ی سخن و هم‌سخنی با دیگران برمی‌گشتند و بدان وفادار می‌ماندند.

بندیتا کراوری در کتاب عصر صحبت کردن از تأثیر و جذابیت صحبت کردن و کلام گفتاری و قدرت آن می‌گوید و نقش سالن‌های فرانسه را در تحول اجتماعی-سیاسی قرن هفدهم  فرانسه برمی‌رسد. عجیب نبود که دانشگاهیان و هم‌طرازان دکارت با سکوت خود مدت‌ها به گفتار بی‌اعتنایی نشان دادند.

اما چنان‌که محققان بزرگی مانند اتین ژیلسون گفته‌اند الگوی اصلی برای سبک نوشتاری دکارت، پیش از هر کس دیگر، مونتنی و جستارهای او بوده است. ژیلسون باور دارد که فلسفه‌ی دکارت در انتقال از عصر رنسانس به دوران مدرن نقش مهمی بازی کرد، نه از قرون وسطی. از سوی دیگر، دکارت حتی در گذار از سراسر دوران رنسانس به جهان مدرن هم تأثیرگذار نبود، بل‌که به طور مشخص در گذار از شکاکیت مونتنی به «دوره‌ی مدرنِ اندیشه‌ی سازنده در فلسفه» نقش گزارد: «خطی که از نیکولاس کوزانو و برونو به لایب‌نیتس می‌رسد از طریق دکارت نمی‌گذردُ بل‌که مکتب دکارت پاسخی مستقیم به چالش‌ شکاکیت مونتنی بود. فهرست بلند فقره‌ها‌یی از گفتار در روش که چیزی جز پژواک جستارها نیستند نشان می‌دهد که چقدر دکارت بر اثر مونتنی تسلط داشته است.

چه چیزی مثلاً می‌تواند بیش از مطلع گفتار مدرن باشد؟ «میان مردم عقل از هر چیز بهتر تقسیم شده است، چه هر کس بهره‌ی خود را از آن چنان تمام می‌داند که در مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیرپسندند، از عقل بیش از آن‌که دارند آرزو نمی‌کنند.» آیا این نخستین بند منشور اندیشه‌ی مستقل نیست؟ اگر چنان‌که دکارت بی‌درنگ می‌افزاید «عقل سلیم یا عقل طبعاً در همه یک‌سان است» چرا اصلاً باید از اقتداری فرمان ببرد؟» ژیلسون می‌گوید نخستین سطور گفتار از جستار مونتنی با عنوان «درباره‌ی مُحرَزپنداری» وام گرفته شده است.»

مؤرخانِ دکارت می‌گویند که شکاکیّتی که شرح آن را در گفتار می‌خوانیم، حالتی بود که دکارت تحت تأثیر مونتنی دچار آن شد، و چه بسا تا آخر عمر نتوانست به طور کامل از شرّ آن رهایی یابد. ژیلسون با قاطعیت می‌گوید «فلسفه‌ی دکارت جدال استیصال‌آمیزی برای رهایی از شکاکیت مونتنی بود و خود سبک گفتار در روش برای اثبات این نکته بسنده است. گفتار به زبان غیرفنی فرانسه‌ی یک اشراف‌زاده‌ی قرن هفدهمی نوشته شده است. قصد اولیه‌ی دکارت این بود که عنوان آن را تاریخ روح من بگذارد؛ عنوانی کاملاً مناسب نه فقط برای گفتار که برای جستارها نیز. به واقع گفتار جستار دیگری است که به قلم دکارت و در پاسخ به جستارهای مونتنی نوشته شده است.»

کتاب‌ ستیزان فرهیخته

جنبش رومانتیسم و نمایندگان آن مانند ویلیام وردزورث نمونه‌ای از این طیف کتاب‌ستیزند. وردزورث در شعر «میزهای واژگون»، دوست خیالین خود را خطاب و عتاب می‌کند که کتاب‌ها را ببندد و بگذارد، و در عوض به تماشای طبیعت برود و حکمت از آن بیاموزد:

«…کتاب‌ها! این تقلای ملالت‌بار بی‌فرجام / بیا، به نغمه‌ی سهره‌ی جنگلی گوش بسپار / چه لطیف است موسیقی‌اش! به جانم سوگند / که در آن حکمت بسی بیشتر است. گوش بسپار! باسترک چه دلنواز می‌خواند! / او نیز پندگوی بزرگی است؛/ پیش بیا به سمت روشنایی چیزها / بگذار طبیعت تو را آموزگار باشد./ … بس است علم و هنر / ببند آن اوراق عقیم را / پیش بیا، و با خود قلبی بیاور / که تماشاکنان باشد و دریابد.»

این ابیات از مجموعه‌ی ترانه‌های غنایی وردزورث به نظر می‌رسد که مایه‌ی الهام شاعر شرقی، سهراب سپهری، بوده است:

«باید کتاب را بست. / باید بلند شد / در امتداد وقت قدم زد، / گل را نگاه کرد، ابهام را شنید. باید دوید تا ته بودن. / باید به بوی خاک فنا رفت. باید به ملتقای درخت و خدا رسید. / باید نشست / نزدیک انبساط / جایی میان بیخودی و کشف.»

  • منبع
  • نبشت

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید