امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 284001
۴۴۰
۱
۰
نسخه چاپی

قهرمان ناکام شاهنامه؛ سیاوَخْش

قهرمان ناکام شاهنامه؛ سیاوَخْش

داستان‌های بزرگ و مشهور شاهنامه با حضور رستم در دوران پادشاهی کیکاوس اتفاق می‌افتد که یکی از آنها سفر رستم برای نجات شاه ایران و ارتشش از دست دیو سفید بود که به عبور پهلوان شاهنامه از هفت خان منجر شد.

پس از آزادی و درمان نابینایی کاووس شاه و شکست شاه مازندران با کمک رستم، او پادشاه جهان شد و روزها در آرامش سپری می‌شدند تا اینکه خبر آمد تازیان (اعراب) طغیان کرده و مالیات پرداخت نمی‌کنند. کیکاووس با لشکری به سرزمین‌های آنها رفته، مصر و منطقه بَربَرها را سرکوب کرده و راهی هاماوران می‌شود که فوراً اعلام تسلیم بودن می‌کنند.

سودابه، دختر شاه هاماوران
سودابه، دختر شاه هاماوران

کاووس شاه در دربار پادشاه هاماوران با دختر زیبای شاه، سودابه، آشنا می‌شود که در توصیف او می‌گویند:

    بهشتی است آراسته از پرنگار
    چو خورشید تابان به خرم بهار
    نشاید که باشد به جز جفت شاه
    چه نیکو بود شاه را جفت ماه

    شاهنامه فردوسی

به این ترتیب کاووس شاه از سودابه خواستگاری کرده و با دستی پر به کاخ خود بازمی‌گردد. با وجود اینکه شاه از عروس جدید خود راضی بود اما سودابه زنی زیبا ولی حیله‌گر بود که به همراه پدرش صدمات زیادی به کاووس شاه و سرنوشت ایران وارد کردند. مهم‌ترین آنها از بین رفتن ولیعهدی رشید به نام سیاوش است که ماجرای او از مهم‌ترین داستان‌های شاهنامه محسوب می‌شود.

سیاوش

داستان سیاوش پیش از آشنایی کاووس شاه با سودابه آغاز می‌شود، زمانی‌که گروهی از پهلوانان ایران من‌جمله گودرز، طوس، گیو و… در تفرجگاه به شکار مشغول بودند تا دختری زیبا را در بیشه‌ای پیدا می‌کنند و او را نزد پادشاه می‌برند. کیکاووس با دیدن دختر و شنیدن داستان فرار او از دست پدر و اسب‌سواری تا بیشه را می‌شنود تصمیم می‌گیرد او را نیز به شبستان خود فرستاده و با او ازدواج کند که حاصل این ازدواج پسری به نام سیاووش می‌شود که تا هفت سالگی نزد پدر خود در ناز و نعمت بزرگ می‌شود، اما ستاره‌شناسان بخت او را سیاه دیده و به شاه اعلام می‌کنند که پسر عزیزش در جوانی از بین خواهد رفت.

سیاوش ولیعهد کیکاوس انتخاب می‌شود
سیاوش ولیعهد کیکاوس انتخاب می‌شود

روزی رستم در ملاقاتی که با کاووس داشته سیاووش را می‌بیند که نجیب، زیبا، باهوش و رشید است و به شاه پیشنهاد می‌کند که او را نزد خود برده و پرورش دهد تا با هم‌نشینی با بزرگان راه و روش پادشاهی را بیاموزد. کاووس شاه که بسیار نگران پیش‌بینی طالع‌بینان بود، پذیرفته و به این ترتیب سیاووش تا چهارده سالگی نزد رستم تربیت می‌شود.

حال برمی‌گردیم به زمانی که کاووس شاه با سودابه ازدواج کرده و او را به کاخ خود آورده است، از طرفی هم سیاووش که حالا جوانی برومند، زیبا و شجاع شده و پادشاه او را ولیعهد خود انتخاب کرده و در جشنی باشکوه تصمیمش را به همگان اعلام می‌کند.

طالع سیاه یا مکر سودابه؟

سودابه که در درگاه کاووس شاه عزیز و محترم شمرده می‌شد با دیدن سیاوش عاشق او می‌شود و به شاه می‌گوید که پسرش را برای آشنایی با دختران به شبستان بفرستد، اما سیاوش قبول نمی‌کند و از شاه می‌خواهد که به جای حرم‌سرا او را به بازدید از سپاهیان، لشکریان و بزرگان بفرستد. کاووس از سخنان پسرش به وجد آمده و قبول می‌کند اما درنهایت با اصرار سودابه از سیاوش می‌خواهد که سر مختصری به شبستان نیز بزند.

مهمانی سودابه در شبستان
مهمانی سودابه در شبستان

سیاوش که برای حفظ احترام سودابه دیگر مخالفت نمی‌کند پیشنهاد پدر را قبول کرده و به شبستان می‌رود. سودابه جشنی تدارک دیده و سیاوش را به بهانه‌ای به محفل خود می‌کشاند اما سیاوش فوراً از شبستان خارج می‌شود. سودابه دوباره در گوش شاه می‌خواند که زمان آن رسیده که سیاوش همسری باوقار برای خود انتخاب کند و وقتی دوباره او را به محفل خود می‌کشاند این بار با تهدید به او می‌گوید که اگر با من تندرویی کنی آرزوی شاه شدن را به گور خواهی برد. سیاوش این بار نیز به سودابه می‌گوید که حاضر نیست به پدرش خیانت کند و از شبستان بیرون می‌رود.

    چنین گفت با دل که از کار دیو
    مرا دور داراد گیهان خدیو
    نه من با پدر بی‌وفایی کنم
    نه با اهرمن آشنایی کنم

    شاهنامه فردوسی

از اینجا تخم نفرت و کینه در دل سودابه کاشته شده و به دروغ نزد پادشاه رفته و به او می‌گوید که پسرت از میان دختران شبستان کسی را انتخاب نکرده و به من می‌گوید که من فقط تو را می‌خواهم. کاووس شاه با عصبانیت سیاوش را فراخوانده و پس از سوال و جواب به این نتیجه می‌رسد که سودابه دروغ می‌گوید و تصمیم می‌گیرد همسرش را به قتل برساند، اما سودابه با التماس از شاه طلب بخشش می‌کند و شاه درنهایت او را می‌بخشد اما به او می‌گوید که باید دست از تهمت زدن و آزار دادن پسر عزیزش بردارد چرا که بار بعدی بخششی در کار نخواهد بود.

سودابه به سیاوش تهمت می‌زند
سودابه به سیاوش تهمت می‌زند

اما سودابه دوباره با کمک زنی جادوگر حقه‌ای سوار می‌کند و به سیاوش به نوعی تهمت می‌زد که حتا شاه هم مشکوک شده و از موبدان راهنمایی می‌خواهد تا بتواند به حقیقت پی ببرد. موبدان سه راه پیش روی شاه می‌گذارند:

• عبور دادن شخصی که به او شک دارد از دل آتشی بزرگ

• ریختن سرب مذاب بر روی شکم آن شخص

• خوراندن آب گوگرد و بدبو به شخص مشکوک

و به شاه می‌گویند که اگر آن شخص از هر کدام از این امتحان‌ها سالم بیرون آید به این معناست که بی‌گناه است و حقیقت را می‌گوید. شاه که از پسر خود مطمئن است، به سودابه می‌گوید که باید از میان آتش بگذرد اما او نمی‌پذیرد و به شاه می‌گوید که سیاوش گناه‌کار است و باید مورد آزمون قرار گیرد.

سیاوش، قهرمان ناکام شاهنامه
سیاوش، قهرمان ناکام شاهنامه

عبور از میان آتش

شاه به ناچار از سیاوش می‌خواهد که از میان آتش بگذرد و او با آرایشی مخصوص، لباسی سفید و اسبی سیاه‌رنگ حاضر شده و با لبخندی از میان کوه آتش عبور می‌کند و از سمت دیگر آن سلامت خارج می‌شود. مردم هلهله کرده و کاووس شاه از خوشحالی بی‌گناهی پسرش سه روز جشن می‌گیرد.

پس از جشن زمان مجازات سودابه می‌رسد و شاه دستور زدن گردن او را به جلاد می‌دهد اما این بار سیاوش که از دیدن غم و اندوه پدر دلش به درد آمده از پدر می‌خواهد که این بار نیز از گناهان سودابه بگذرد و در عوض خود کاخ پادشاهی و پایتخت را ترک می‌کند تا شاهد دسیسه‌های جدیدی از سمت سودابه نباشد.

سیاوش با موفقیت و بدون هیچ مشکلی از میان آتش عبور می‌کند
سیاوش با موفقیت و بدون هیچ مشکلی از میان آتش عبور می‌کند

آخرین نبرد

به مرور زمان محبت پادشاه با نبود پسرش در قصر و بدگویی‌های سودابه کم‌رنگ و ضعیف می‌شود و زمانی که افراسیاب با لشکری عظیم به ایران حمله می‌کند، سیاوش داوطلب شده که به جای پادشاه در برابر افراسیاب که جنگجویی حیله‌گر بود بایستد. کاووس شاه پیشنهاد پسرش را پذیرفته اما از او می‌خواهد که ابتدا با لشکریانش به زابلستان رفته و رستم را نیز با خود به میدان نبرد ببرند.

سیاوش بی‌گناهی خود را ثابت کرده ولی از پایتخت می‌رود
سیاوش بی‌ گناهی خود را ثابت کرده ولی از پایتخت می‌رود

با کمک رستم سپاهیان ایران پیروز شده و لشکر افراسیاب را تا رود جیحون به عقب فراری می‌دهند. اینجا سپاه ایران توقف کرده و منتظر دستور پادشاه می‌مانند. در آن طرف نبرد افراسیاب خوابی وحشتناک می‌بیند که به دست نوجوانی و به دستور شاه دو نیم می‌شود و زمانی که تعبیر خواب خود را می‌خواهد، طالع‌بینان به او می‌گویند که در نبرد صلاح نیست و باید عقب‌نشینی کنند.

افراسیاب تصمیم می‌گیرد هدایای زیادی برای سیاوش، فرمانده سپاه ایران بفرستد و او را به صلح دعوت کند، سیاوش با مشورت با رستم دعوت به صلح را رد کرده و به او می‌گوید که اگر خواهان حملات بیشتر از سمت سپاه ایران نیستید باید صد نفر از نزدیکان خود را به گروگان نزد ما بفرستید تا اگر برخلاف وعده خود عمل کردید ما آنها را به قتل برسانیم و هم‌چنین شهرهایی مثل بخارا، سمرقند و چند شهر دیگر را نیز باید به طور کامل از نظامیان خالی کنید.

گزارش وقایع را سیاوش با دقت تنظیم کرده و رستم خود پیشنهاد می‌کند که آن را به نزد شاه برده و با نصیحت شاه را به صلح کردن راضی کند. کیکاوس اما از خواندن این نامه عصبانی شده و به رستم می‌گوید که اشتباه بزرگی مرتکب شده و از حالا به بعد پهلوان پخته‌تری به نام طوس، را نزد سیاوش می‌فرستد تا او را راهنمایی کند. سیاوش هم که از نظر پادشاه آگاه می‌شود عصبانی شده و می‌گوید که حاضر به دروغگویی و عمل کردن خلاف عهدش با افراسیاب نیست و به این ترتیب بهرام را جانشین خود و فرمانده موقت سپاه کرده و خود به توران می‌رود.

دشمنی دلسوزتر از پدر

افراسیاب که از ماجرا باخبر می‌شود تحت تاثیر اخلاق و کردار سیاوش قرار گرفته و او را در کاخ خود جای داده و به همسری دخترش، فرنگیس انتخاب می‌کند تا به این ترتیب بعد از مرگ کاووس شاه با وصلتی که میان شاه توران و ایران شکل گرفته است آتش نفرت و جنگ برای همیشه خاموش شود.

افراسیاب و وزیر ارشدش پیران ویسه از سیاوش به خوبی استقبال می‌کنند و مهر و محبتی به او عطا می‌کنند که سیاوش هرگز در زندگی خود از جانب پدرش دریافت نکرده بود. سیاوش زندگی آرام خود را در توران سپری می‌کند و حتا در سرزمینی که افراسیاب به او و فرنگیس می‌سپارد شهری زیبا با کاخ‌های بلند و گنبدهای فیروزه‌ای می‌سازد و آن را پر از باغ‌هایی وسیع و درختان پر میوه می‌کند و نامش را سیاوش‌گِرد می‌گذارد.

شهر سیاوش‌گرد
شهر سیاوش‌ گرد

در این میان گرسیوز برادر افراسیاب که موفقیت‌های سیاوش را می‌بیند و از میزان علاقه پادشاه توران به او مطلع می‌شود به سیاوش حسادت کرده و تصمیم می‌گیرد با بدگویی نزد افراسیاب، او را در دید شاه خار و خفیف کند و حتا به دروغ به گوش شاه می‌رساند که سیاوش در سیاوش‌گرد مشغول جمع‌آوری لشکری است تا به پایتخت حمله کرده و افراسیاب را برای همیشه نابود کند.

افراسیاب با شنیدن این اخبار عصبانی شده و با سپاهی بزرگ راهی سیاوش‌گرد می‌شود. از طرفی دیگر سیاوش به رفتارها و دوز و کلک‌های گرسیوز آگاه شده و با مشورت با فرنگیس که آبستن بود تصمیم می‌گیرد به ایران بازگردد، به فرنگیس نیز سفارش و وصیت می‌کند که نام فرزندمان را کی‌خسرو بگذار تا طبق نظر اخترشناسان جانشین کاووس‌شاه باشد.

در مسیر اما گرسیوز دوباره با دوز و کلک سیاوش را توسط لشکر افراسیاب محاصره می‌کند، سیاوش شروع به صحبت کردن با افراسیاب می‌کند و از او می‌پرسد که چه خطایی از من سرزده که با لشکریان توران به دیدنم آمده‌اید؟ گرسیوز فوراً پاسخ می‌دهد که:

    تو اگر قصد حمله به توران را نداشتی چرا لباس رزم به تن کردی؟ نیت تو چیزی جز خیانت به افراسیاب نیست.

پیش از تمام شدن جمله گرسیوز، افراسیاب دستور حمله داده و با تیر و نیزه سیاوش را دستگیر کرده و به سیاوش‌گرد بازمی‌گردانند تا اعدام شود، اما در این حین برادر پیران ویسه که علاقه زیادی به سیاوش داشت پادرمیانی کرده تا مانع اعدام پسر شاه ایران شود، او افراسیاب را قانع می‌کند که اگر ولیعهد ایران را به قتل برساند، پدرش با لشکریان بزرگی به خون‌خواهی او تمام توران را با خاک یکسان می‌کند. از طرفی دختر افراسیاب، فرنگیس نیز به دست و پای پدر افتاده تا از جان همسرش بگذرد اما بار دیگر با نیرنگ‌های گرسیوز، افراسیاب دستور اعدام سیاوش را صادر می‌کند.

سیاوش را به فرمان افراسیاب کشان‌کشان به بیابانی می‌برند و او را گردن می‌زنند که در محلی که خون سیاوش بر زمین ریخته گیاهی با نام خون سیاوشان یا پَرِ سیاوشان می‌روید. مردم ایران سیاوش شاهنامه را تا حد تقدس دوست دارند و سالیان سال است که در شهر بخارا سال‌روز کشته شدن سیاوش را عزاداری می‌کنند. پس از مرگ سیاوش رستم اول سودابه را به قتل رسانده و سپس با لشکرکشی به توران عصر جدیدی از نزاع و نبرد میان ایران و توران را آغاز می‌کند.

اعدام سیاوش
اعدام سیاوش
  • منبع
  • توزلو

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید