امروز: جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۰۹ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 280429
۴۸۰
۱
۰
نسخه چاپی

معرفی رمان سالتو اثر مهدی افروزمنش

معرفی رمان سالتو اثر مهدی افروزمنش

معرفی کتاب سالتو

رمان سالتو اثر مهدی افروزمنش در زمستان 1395 به همت نشر چشمه منتشر و تاکنون چندین نوبت تجدید چاپ شده است. این کتاب با سبکی واقع‌گرا و رویکردی اجتماعی، الگوی داستانیِ بکری را دنبال نمی‌کند؛ اما در دل همان سوژه‌ی به‌ظاهر ساده و حتی کلیشه‌ای دست به خلق داستانی گیرا، خوش‌خوان و تکان‌دهنده زده است؛ داستان یک تبدّل ذات.

درباره کتاب سالتو

سیاوش از زمانی که به یاد داشت عاشق کشتی بود. دیدن تشک، شنیدن صدای سوت داوران و تشویق تماشاچی‌ها باعث می‌شد خون به صورتش بدود و همه‌چیز را فراموش کند: پدر معتادش، مادرش که در خانه‌ای با سقف ایرانیتی زندگی می‌کرد، دوستانی که سر چهار راه دستمال و گل می‌فروختند و حتی آن همسایه‌ای که با لباس‌های شیک و تمیز خودش را به ماشین‌های بالای شهر می‌زد تا از آن‌ها برای شکایت نکردن پول بگیرد و به کلاهبرداری کوچک خود فخر بفروشد. کشتی قدرتی داشت که باعث می‌شد سیاوش همه‌چیز را پشت در سالن بگذارد و شاید برای داشتن همین فراموشی کوتاه، نتوانست در برابر پیشنهاد غریبه‌ای که یک بار او را دیده مقاومت کند، شخصی مرموز که قطار اتفاقات هیجان‌انگیز و شوکه‌کننده کتاب سالتو از مهدی افروزمنش را به حرکت می‌اندازد و یکی از خواندنی‌ترین رمان‌های جنایی-معمایی معاصر ایرانی را رقم می‌زند.

بزرگ‌ترین آرزوی سیاوش، قهرمانی در میادین جهانی کشتی است. او که توان مالی ثبت نام در باشگاه را ندارد و تنها با فیلم‌های ضبط شده‌ای که دیده حرکت‌های کشتی را تمرین کرده، تصمیم می‌گیرد در یک مسابقه کشتی شرکت کند. در این سالن، او با نادر و سیامک آشنا می‌شود که برای تماشای مسابقات آمده‌اند. استعدادی که سیاوش در مسابقه از خود نشان می‌دهد باعث می‌شود نادر، کشتی‌گیر سابق جذب این پسر نوجوان شود. او خیلی زود سیاوش را به سالن کشتی می‌برد، کفش و لباس‌های ضروری برای تمرین را در اختیار او قرار می‌دهد و در یک کلام، مانند یک پدر او را زیر پر و بال خود می‌گیرد. سیاوش از یافتن این حامی ثروتمند و توانا خوشحال است، اما زندگی به او نشان داده که هیچ محبتی بدون چشمداشت نیست و نادر خیلی زود این باور او را ثابت می‌کند...

قصه به لطف داستان‌های دهه‌ی سی و چهل و سینما و تلویزیون پس از انقلاب برای هیچ‌کداممان غریب نیست؛ جنوب شهر، فقر، خشونت، بزهکاری، مواد مخدر، کودکان کار، نابرابری و ناچاری. قصه‌ی اقلیت‌های فراموش‌شده، رانده‌شده و نادیده‌انگاشته‌شده. قصه‌ی آن‌هایی که گرچه فلاکت را انتخاب نکرده‌اند، ناچار به کنار آمدن با آن هستند.

قهرمان داستان، سیاوش، نوجوانی است سربرآورده از همین جغرافیا و فرهنگ. بچه‌ی فلاح، با پدری معتاد و آواره و مادری بیمار و افسرده. او همراه گروه بزرگی از هم‌سن‌وسال‌هایش درگیر کار اجباری برای یک قاچاقچی به نام داوود لجن است. از طرف دیگر استعدادی کم‌نظیر در کُشتی‌گیری دارد و باوجود نداشتن مربی و حتی دانسته‌های ناکافی از کشتی، با همان جثه‌ی معمولی و بدن ورزیده‌نشده به طرزی دور از انتظار مبارزه می‌کند. در همین فضاست که با نادر، یک عشق‌کشتیِ ثروتمند، آشنا می‌شود. نادر که خود در جوانی کشتی‌گیر بوده و علی‌رغم کوشش‌های جان‌فرسایش در این راه، هرگز طعم شیرین دستیابی به رویاها را نچشیده است، تصمیم می‌گیرد از سیاوش حمایت کند. سیاوش برای او تصویری روشن و انکارناپذیر از خودش است؛ خودِ ناکامش، خودِ سرخورده‌اش، خودِ درمانده‌اش.

سیاوش به کمک نادر و دوست و شریکش، سیامک، از زیر سایه‌ی داوود بیرون می‌آید، همراه مادرش محله را ترک می‌کند و از طریق امکاناتی که در اختیارش قرار می‌گیرد، مُجِدانه به ورزش روی می‌آورد. تا این‌جا خیلی کلیشه‌ای شد، نه؟ حق با شماست، اما تمام ماجرا این نیست.

نادر، همسرش رویا و سیامک اعضای اصلی یک تجارت طویل و عریض مواد مخدراند و سیاوش برایشان حکم یک مهره‌ی تازه‌نفس را دارد. سیاوش که پیش‌تر هم در گروهک داوود مواد مخدر می‌فروخت، اکنون با کمی ارتقاء رتبه در دستگاه نادر مشغول به کار می‌شود. او رفته‌رفته جذب این سیستم مخوف می‌شود و تجربیات موحشی را از سر می‌گذراند.

در این میان آن‌چه بیش از هرچیز اهمیت دارد، روند تبدیل شدن سیاوش به یک هیولاست. سیاوش در ابتدای ماجرا یک پسربچه‌ی پایین‌شهری است با ظاهری محکم و بی‌پروا و باطنی رام و گاه حتی پُرمِهر و احساس که شاید بارزترین ویژگی‌اش سماجتش باشد. اما داستان چنان صبورانه و با بهره‌گیری از دقتی مثال‌زدنی، قدم‌به‌قدم این شخصیت را دچار تبدّل می‌کند که در پایان نخواهیم فهمید او دقیقا از چه زمانی دچار آن اندازه از پیچیدگی و بی‌رحمی شده است.

ضمناً نویسنده با هوشمندی کامل و با نسبت دادن ویژگی‌های یک قربانی به سیاوش تا آخرین صفحات کتاب، حتی زمانی که قهرمان داستانش به یک ضدقهرمان بدل می‌شود، نفرت خواننده را نسبت به او برنمی‌انگیزد. سالتو یک پا در نمایش فسادهای سیستماتیکِ متکی بر ساختار قدرت دارد، یک پا در به تصویر کشیدن زندگی مردمان حاشیه‌نشین و یک پا در تُشکِ کشتی.

تصویری که این اثر از ورزش کشتی مقابل چشمان مخاطبش ترسیم می‌کند، با بخش وسیعی از پیش‌فرض‌های او تطابق ندارد. اگر تمام آنچه از کشتی می‌دانیم محدود به تماشای چند مسابقه و تغذیه از رسانه‌های جمعی بوده باشد، هرگز آن روی سکه‌ی ورزش قهرمانی را ندیده‌ایم؛ بی‌رحمی‌هایش، خشونتش، عشقش و دیوانگی‌هایش.

«این است کُشتی؛ غم‌انگیزتر از تراژدی. لذت‌بخش‌تر از عشق‌های افسانه‌ای. بی‌فایده‌تر از جنگ و سودمند‌تر از عسل. [...] همه فکر می‌کنند این کارها برای یک مدال است، طلا یا نقره، که به دیوار بکوبی‌اش و در تاریخ ثبتت کند. اما نه. بزرگ‌ترین مدال‌ها را می‌خواهی فقط به این خاطر که به کشتی ثابت کنی تا تَهَش رفته‌ای. و او بیشتر و بیشتر می‌خواهد، رکوردها را می‌خواهد. طلاهای بیشتر. سکوهای بالاتر. و بعدش مربی‌گری باز هم شکستن رکوردها و اسطوره شدن. اما این هم آخرش نیست.»

  • منبع
  • کتابراه

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید