چیزهایی که در دوران کودکی برای ما اتفاق میافتد مسئول بسیاری از نگرشها، باورها و انتظاراتی است که در زندگی بزرگسالی خود داریم.
اگر در دوران کودکی از والدین خود (و سایر بزرگسالان مهم) مراقبت، تأیید و حمایت کافی دریافت کنیم، به احتمال زیاد در بزرگسالی با احساس اعتماد به نفس، شایستگی و توانمندی بزرگ می شویم.
از سوی دیگر، اگر به ما مراقبت، تایید یا حمایت ناکافی داده نشود، یا اگر آسیب دیده ایم، نادیده گرفته شده ایم یا مورد آزار و اذیت قرار گرفته ایم، احتمال اینکه ما با پر از شک و تردید، انتقاد از خود، اضطراب و افسردگی و حتی اعتیاد بزرگ شویم، بسیار بیشتر است.
کودکانی که میدانند مورد محبت، حمایت و تایید قرار گرفتهاند، به احتمال زیاد با این احساس بزرگ میشوند که میتوانند با چالشهای زندگی روبرو شوند.
آنها احساس میکنند که میتوانند با هر چیزی که زندگی به آنها میدهد کنار بیایند و به ندرت، یا هرگز، احساس غمگینی میکنند.
کودکانی که دائماً مورد انتقاد، طرد، نادیده گرفته شدن یا مورد آزار قرار گرفتن بزرگسالان مهم زندگیشان قرار میگیرند، به بزرگسالانی با عزت نفس پایین و راهبردهای مقابلهای ضعیف تبدیل میشوند.
به دلیل تمام منفیهایی که در سنین پایین به سمت آنها پرتاب میشود، آنها احساس قدرت نمیکنند و به تواناییهای خود برای مقابله با چالشهایی که زندگی برایشان ایجاد میکند ایمان زیادی ندارند.
جالب اینجاست که کودکانی که بیش از حد مورد حمایت قرار میگرفتند و هرگز اجازه نداشتند مهارتهای خود را برای مقابله با مشکلات تمرین کنند، مانند گروهی که مورد غفلت یا بدرفتاری قرار گرفتهاند، احساس غرق شدن و درماندگی میکنند.
فرزندپروری کمی شبیه به افسانه طلایی و سه خرس است. والدین نباید خیلی سرد – بی احساس و آزاردهنده یا خیلی گرم – بیش از حد محافظ و مستعد انجام کارهای بیش از حد برای کودک باشند.
والدین باید "درست" باشند، یعنی بدون نوازش محبت کنند و بدون کنترل بیش از حد حمایت کنند. والدین "درست" فرزندانی تربیت می کنند که در زندگی بزرگسالی خود احساس قدرت و اعتماد به نفس می کنند.
در حالت ایدهآل، والدین با الگو قرار دادن، معلم و راهنما بودن، تعیین محدودیتهای واضح و داشتن انتظارات بالا، اما نه غیرمنطقی از فرزندان، عشق را به فرزندان خود نشان میدهند.
این والدین «درست» ارزش کار سخت، فداکاری و تلاش مستمر را در طول زمان به فرزندان خود می آموزند. آنها به فرزندان خود می آموزند که برای خودشان فکر و عمل کنند و به بزرگسالانی خودمختار و خودمحور تبدیل شوند که از چالش فرار نمی کنند.
والدین بیش از حد محافظ (بالگرد) بهترین ها را برای فرزندان خود می خواهند، اما با انجام کارهای بیش از حد برای آنها و در امان ماندن از عواقب اشتباهاتشان، هرگز به فرزندان خود اجازه نمی دهند که در مواجهه با ناامیدی یا ناملایمات انعطاف پذیری داشته باشند.
این بچهها چیزی که آنجلا داکورث، روانشناس و نویسنده میگوید، «سختی» یا «تمایلی به حفظ علاقه و تلاش برای رسیدن به اهداف بسیار بلندمدت» ایجاد نمیکنند.
والدینی که همه چیز را برای فرزندانشان خیلی آسان می کنند و هرگز نمی گذارند زمین بخورند و اجازه نمی دهند خودشان از جایشان بلند شوند، واقعاً به بچه هایشان آسیب می زنند، زیرا این بچه ها خیلی نرم هستند و به راحتی تحت تأثیر مشکلات و چالش های زندگی قرار می گیرند.
قبلاً کودکانی که با تربیتهای توهینآمیز، سهلانگیز یا آشفته دست و پنجه نرم میکردند، کسانی بودند که در بزرگسالی بیش از همه احساس ناراحتی و درماندگی میکردند، اما امروزه این گروه تقریباً توسط بچههای بیش از حد لوس محافظتشده توسط والدین بزرگ شدهاند.
مادلین لوین، روان درمانگر، در مقاله ای عالی در نیویورک تایمز در سال 2012، با عنوان تربیت فرزندان موفق، می گوید که « اجازه دادن به کودکان برای اشتباه کردن یکی از بزرگترین چالش های فرزندپروری است».
دلیل اینکه بسیاری از جوانان امروزی احساس درماندگی و غرق شدن میکنند این است که والدینشان با حمایت بیش از حد و دخالت بیش از حد در هر فعالیتشان آنها را فلج میکنند.
همانطور که دکتر لوین در مقاله خود بیان کرد، "شادترین و موفق ترین کودکان والدینی دارند که کاری را که قادر به انجام آن هستند برای آنها انجام نمی دهند." او می افزاید که «مداخله مداوم و غیرضروری باعث می شود فرزند شما نسبت به خودش احساس بدی داشته باشد».
دیدگاه