چشمهایش بزرگ علوی
«چشمهایش» – که گروهی آن را بهترین کار علوی میدانند – داستان بلندی است به شیوه روایت گوئی، بازیابی خاطرهها. گره داستان به وسیله ناظم «موزه هنری» و بازجوئی او از «فرنگیس». . . باز میشود و ادامه مییابد.
اگرچه در داستان درباره «شهر خفقان گرفته تهران» و خودکامگی وحشتناک دوره بیست ساله، زیاد سخن میرود، جو عاشقانه و رومانتیک گونه شگرفی بر سراسر آن سایه افکنده است و به سخن دیگر ازدولایه درست شده. در لایهای ماجرای عاشقانه استاد ماکان و فرنگیس جریان دارد و در لایه دیگر مبارزه روشنفکران برضد خودکامگی و ارتجاع، و برخلاف پندار گروهی از منتقدان، روند عاشقانه، روند مبارزه سیاسی را در سایه خود گرفته است.
آدمهای داستان بیشتر روشنفکران هستند، برتر از همه «ماکان» است: نقاش و انسان بزرگ، کسی که تصویر «آقا رجب، نوکرش را بارها کشید» ولی «رجال» را به روی پرده نیاورد. کسی که در گرما گرم خودکامگی با دیو نادانی و استبداد پنجه نرم کرد، و در تبعیدگاه کلات جان سپرد. «عوام میگفتند که عشق زنی او را از پا در آورد. فهمیدهها معتقد بودند که عشق به زندگی اورا تا پای مرگ کشاند.»
ماکان مرد رازداری است، چهرهای عبور دارد، کمتر شوخی میکند، با آشنایان و شاگردان و زنان رکوروراست سخن میگوید. دلیراست و بی پروا، و امتیازهای هنرش را به نیکی میشناسد. حتی هنگامی که شاه به مدرسه نقاشی می آید، خم و چم نمی شود و سیگارش را خاموش نمی کند. شاه میپرسد: کجا نقاشی یاد گرفته. میگویند در فرانسه و ایتالیا و او میفرماید: معلوم است که در فرانسه بوده والا آنقدر که بی ادبی نمی شد. وزیر دربار، «خیل تاش» میکوشد، استاد را با خودکامکی آشتی دهد ولی ماکان زیر بار نمیرود، و عطای او را به لقایش میبخشد.
ماکان تصویر خیل تاش را میکشد زیرا به نظر او خیل تاش چند سر و گردن از اربابش بزرگتر است. اما شاهکار او تصویرهائی است که از «آقار جب» و دیگر مردم ژرفا کشیده است، و این به معنای پیوند نقاش مبارز با توده هاست. عاشقانه ترین کار ماکان «پرده چشمهایش» است، که در بردارنده رازی است. و بازگشودن همین راز است که داستان «چشمهایش» را میسازد. همان گونه که «لبخند مونالیزا»ی داوینچی به رازهائی اشاره دارد، پرده چشمهایش نیز مردم را به حیرت می کشاند، و به جستجوی راز آن بر میانگیزاند.
درباره داستان چشمهایش چه باید گفت؟
گفته اند: « شخص مهم و اصلی این داستان… نه خود نقاش است و نه کسی که جویای اسرار زندگی اوست، بلکه زنی است که موضوع آن پرده نقاشی بوده است. نویسنده این زن را باوضوح و دقت تمام تصویر کرده به حدی که خواننده پس از اتمام مطالعه کتاب، میپندارد آن زن را خود دیده و با او آشنا بوده است. شاید توجه تامی که به تصویر روحیات وخصال این زن شده است، بعضی از اشخاص دیگر، از جمله جوینده سرگذشت استاد را، اندکی بیش از حد در تاریکی قرار داده باشد
اما به هرحال ساختمان رمان برخلاف اغلب رومانهائی که نویسندگان ایرانی نوشته اند، درست و و بی نقص است و همین نکته موجب گیرائی داستان میشود و خواننده را چنان جلب می کند که نمی تواند پیش از اتمام کتاب آن را از دست بگذارد. «چشمهایش» هم از نظر دقت و مهارتی که در تصویر روحیات اشخاص آن بکار رفته و هم از جهت درستی و کمال قالب داستانی آن، در ردیف اول رمانهای فارسی قرار میگیرد. موجب تاسف است که نویسنده نخواسته همان دقتی را که در ساختمان داستان بکار برده در ساجتمان عبارات نیز معمول دارد، با آنکه انشای کتاب در اکثر موارد فصیح و سلیس است بی نقص نیست… انتشار این کتاب مقام نویسندگی بزرگ علوی را بسیار از سابق بالاتر برده است»
در نقد دیگری درباره چشمهایش نوشته اند کـه علوی در طرح چهره استاد ماکان شخصیت دکتر ارانی و کمال الملک را یگانه کرده است، به این معنی که استاد ماکان از نظر هنری کمال الملک است و از نظر سیاسی دکتر ارانی. در چشمهایش، ماکان به کلات تبعید می شود و در آن جا بطور مرموزی میمیرد.
این توصیف به کمال الملک بر میگردد، اما در آن جائی که ماکان، مبارزه میکند و با شهربانی در میافتد، و در بالای گروهی سیاسی قرار میگیرد، و توقیف میشود حسب حال دکتر ارانی است. از این گذشته علوی جریان مبارزه پنجاه و سه نفر را در چشمهایش منعکس کرده ولی مساله را بیش از آنچه بوده است مبالغه آمیز جلوه داده. روشن است در دوره بیست ساله و از ۱۳۱۰ به بعد مبارزه سیاسی در کار بوده است ولی نه به آن گستره ای که در «چشمهایش» میبینیم.
علوی رویدادها را به گونهای گروه متشکل و وسیعی تصویر میکند که خواننده گمان مبارزان با دستگاه خودکامگی دست و پنجه نرم می کرده اند، در حالیکه مبارزه در حوزه کوچکی جریان داشته و این مبالغه آمیز جلوه دادن رویدادها، با واقعیت تاریخی نمیخواند.
در «چشمهایش» و «میرزا» و «سربازسربی» … و چند داستان دیگر علوی، مجسمه سازی یا نقاشی زمینه یا بهانه تصویر رویدادها یا وصف منش آدمها شده است و در «رقص مرگ» «تاریخچه اطاق من» و «عروس هزار داماد» … موسیقی به طرح داستانها راه یافته. در هر دو زمینه، نقاشی و موسیقی – که در جریان داستانها راه می یابد – علوی به سبک کلاسیک یا کلاسیک جدید نظر دارد.
تصویرهای ماکان یادآور تصویرهای کلک نقاشی کمال المللی است. «دریکی از این طرحها، آقا رجب خوابیده وضع تنه و بازوها و لنگ درازش با چند خط نمایان است … استاد سعی کرده که باطن او را نشان بدهد اما چیزی دستگیر تماشا کننده نمیشود. ققط آنچه هوید است اثرات دردناک یک گذشته پرمشقت است.» پرده چشمهایش نیز به گونه ای وصف می شود که با کار نقاشان کلاسیک همانندی دارد.
آهنگ های نو اخته شده در داستانهای علوی بیشتر از صفحههای گرامافون پخش می شود، و فضائی غمنال و گاه نفرت آوری به داستانها میبخشد : «صفحه ای که روی گرامافون می چرخید، آهنگ خراشندهای مینواخت. » و گاهی ساز زنها مینوازند. «نوای خشک و بی ارتعاش ساز مانند نعره گریه در شبهای بهار با همهمه جمعیت مخلوط میشد.» در چشمهایش نیز – چنانکه دیــدیم – دونـــاتلو روی دریاچه در قایق، شورانگیز عجیبی می خواند، مثل این است که همه شور و شهوت و رؤیای مرگ پیشرس خود را زمزمه می کند. خود فرنگیس نیز به ناظم درباره علاقمندیش به موسیقی سخن میگوید. نخست از آهنگ یا قیلم که درونمایه آن حسب حال اوست.
فرنگیس که محور داستان اوست. ماکان به همان اندازه در چشمهایش بازیگر اصلی است، و علوی منش روشنفکری انقلابی را در چهره او نشان میدهد. دیگر آدمها : آقا رجبی، خداداد، مهربانو، محسن کمال، سرهنگ آرام، خیل تاش، دوناتلو – که نقش های فرعی را به عهده دارند، کم و بیش در جای خود هستند. سرهنگ آرام همان سرهنگ آیرم دوره بیست ساله است که در زمان مغضوب شدن تیمورتاش، قدرت عجیبی بدست می آورد، و پس از گردآوری پول بسیار، با حیله ای ماهرانه از ایران بیرون می رود، و حتی شاه را نیز فریب می دهد.
آرام در «چشمهایش» نیز فردی است قدرت طلب، هوس باز، پول دوست و خوشگذران و سنگدل: «من موقتی در ایران هستم. زندگی در ایران با این طرز قزاق بازی با طبع لطیف من سازگار نیست. فایده زندگی در این شهرگند چیست؟ اصلا من برای تفریح و خوشگذرانی ساخته شده ام. آن مهمانیها، آن شب نشینی ها، آن زنهای آراسته، آن دم و دستگاه را آدم بگذارد و بیاید فحشهای رکیل بشنود؟» از نظر آرام، مردم شایستگی همان حکومتی را دارند که بر آنها فرمانروائی می کند. از این بهتر چیزی نمیفهمند. اگر کسی بخواهد آنها را به زندگانی بهتر بکشاند اشتباه می کند، مثل اینکه قورباغه را از لجنزار بیاورید توی پرقو بخوابانید . قورباطه توی لجن خوش است!
سخن آرام از جهتی که به رکود اجتماعی دورهٔ بیست ساله اشاره می کند، درست است، به همین دلیل وظیفه ماکان و یارانش در چنین دورانی خطیرتر است. امروز ما باید دشواری کار آزادیخواهان ایران را در دوره خودکامگی۱۲۹۹ تا ۱۳۲۰ درک کنیم. دشواری مبارزه در «جامعه ای را که در آن قریب هشتاد و پنج درصد بیسواد بودند.
ما در اینجا تأکیدی نداریم که اندیشهٔ علوی، طرز تفکر خرده سرمایه داری است، ولی آنچه در چشمهایش بیشتر به دیده می آیه این است که این داستان بیشتر عاشقانه و روان شناختی است تا سیاسی و اجتماعی. داستانهای علوی در مجموع بیشتر به نویسندگان رومانتیک جدید همانند است نه به داستانهای گورکی و شولوخوف و آستروفسکی.
نمی گوئیم که در آثار هنری باید « ایدئولوژی» معینی به زور جا داده شود، و نویسنده باور معینی را پیش روی بگذارد و آن گاه داستان بنویسد. این کار محدود کردن هنر و زندگانی است، ولی هنگامی که « چشمهایش » دعوی تصویر کردن مبارزهٔ سیاسی را دارد، نویسنده آن باید ژرفای منش آدمها و جامعه را مجسم کند، و کل حرکت جامعه را در روند رویدادهای واقعی و ژرفائی به بحث بگذارد. دانستان « چشمهایش » جز در برخی صحنه ها از عهده این مهم برنیامده است.
نویسندهای برای رد کردن این انتقاد بنیادی بر «چشمهایش» به سفسطه پرداخته و می نویسد: « گفته میشد که در چشمهایش، واقعیت تاریخی و طیقاتی دورانی که یاد میشود، کمابیش در خاموشی مانده است … آدمهای داستان بیشتر از روشنفکران و خرده بورژواها هستند و اگر کارگری پیدا شد، آخر سر به زبونی و ناتوانی افتاده و … (ما) داد و بیداد راه میانداختیم که آقا بزرل «رمان » نوشته نه فلسفه اقتصاد یا مبارزه طبقاتی … می گفتم: باید دید نویسنده چه خواسته بگوید نه اینکه به او ایراد گرفت که چرا چیزی را که ما دلمان خواسته نگفته … حرفمان این بود که ترقی خواهی نویسنده را با وابستگی طبقاتی آدمهای داستانش نمی توان سنجید بلکه باید دید این آدمها در چه راهی میروند … و به کدامین فرامین تن در میدهند یا در چه چاهی میافتند حرفهای کشک یعنی همین با این نویسنده هنوز نمیداند که داد آثار هنری خواه و ناخواه اندیشه پنهانی نویسنده منعکس میشود.
چشمهایش در مقام داستانی روان شناختی – که در آن زیر و بم گرایشهای زنی اشرافی به نیکی تصویر شده… اثری تحسین انگیز است ولی چونان داستانی انقلابی کمبودهائی دارد. در اینجا نیز خواننده میخواهد ژرفای زندگانی آقارجب، شاطر، خداداد، محسن، کمال و مبارزان انقلابی را ببیند. همراه نویسنده به بیغوله های زندان برود، و طعم شکنجه و دست بند قپانی را بچشد… ولی نویسنده بیشتر دلش همراه فرنگیس است، و روند احساس و درون او را پی گیری می کند.
فراموش نکنیم که داستان از زبان فرنگیس نقل می شود، و دلسوزی « ناظم مدرسه) (نویسنده کتاب) همراه اوست. کوشش ناظم به ترغیب زن ناشناس به سخن گفتن درباره «راز چشمها» و ارتباط زن با تبعید استاد، آثاری از تصنع دارد. عشق زن اشرافی آمده است و همه چیز را در سایه خود گرفته. البته در این زمینه در پایان داستان روشن می شود که عشق در زندگانی ماکان زیر سایه مبارزه های انقلابی اوست، و با اوصافی که علوی از او بدست میدهد نباید انتظار داشت چنین انسانی اصول باورهای خود را فدای عشق به زنی کند.
تازه اگرماکان تسلیم عشق می شد، و در مبارزه عقب می نشست… این جریان خود داستانی دیگر می شد، داستانی که البته علوی قصد نگارش آن را نداشت. داستان در این صورت می شد ماجرای مردی که در برابر وسوسه عشق تسلیم شد!… پیداست علوی فرنگیس را به اوج میبرد تا کشش داستانی ایجاد کند تاخواننده علاقمند شود و ببیند این زنی که استاد را عاشق و دیوانه خود کرده کیست؟ گمان نمی کنم هیچ ناقد یا خواننده ای کشش داستان را در این زمینه انکار کند.
راز افسونگر «چشمها» چون رشته امرئی خواننده را میکشد و می برد. کلی علوی در وصف حالات فرنگیس و راز چشمهای عاشق کشش، جادوها می کند، تضاد درونی او را نشان میدهد: «همیشه دو دل بوده ام. همیشه با یک پا به طرف سراشیبی و با پای دیگر رو به بلندی رفته ام. در نتیجه وجود من معلق بوده است.» «من آن چیزی هستم که مردم ظالم می نامند. قوی در برابر ضعیف و مطیع در برابر قوی.» ماکان «نخواست یا نتوانست ادراک کند که در اعماق روح من چه قوای شیطانی و نیروهای انسانی با هم در حال ستیزند» ولی توجه بیش از حد به فرنگیس و واژگان شسته رفته علوی، مبارزه انقلابی را در سایه سار جادوئی عشق میگذارد.
با این همه، چشمهایش، یک اثر بدیع هنری است. نویسنده در توصیف مناظر و حالات چیره دستی می کند. اگر چشمهایش از روند انقلاب کمتر میگوید، از منش ماکان و فرنگیس و خداداد تصویرهای افسونگرانه ای بدست می دهد. می توان فرنگیس را در برابر دیده مجسم کرد که با چهره روشن و اندام کشیده متناسب و چشمهای جادوگر آتش به جان شیخ شاب می زند، و ماکان را دید که سرافراز و دلیر در راهی خطر ناک گام برمی دارد و خداداد را که « یکپارچه آتش و یا بسته عصب» است… علوی درباره کارهای خود (و چشمهایش) می نویسد: «هیچ یک از آثار خود را نمی پسندم. هریک از آن ها دارای معایب و نقائصی است که سازنده آنها بهتر از هر کس دیگر آنها را میبیند وباز می شناسد.
یقین دارم اگر قهرمانان مخلوق من زبان داشتند ایرادهای فراوان بهمن می گرفتند، حق هم داشتند و اگر من آثار خودرا منتشر نکرده بودم، امروز بیرحمانه باقلم سرخ به جانشان می افتادم و سرودست (آنهارا) می شکستم. اما دیگر دیر شده است. آثار من از خالقشان انتقام میک شند. داغ آنها به صورت مسن خورده است و من نویسنده آنها هستم. از یک اصل کلی گذشته، چشمهایش را بیشتر از دیگران میپسندم، با وجود بعضی خطوط ناشیانه ای که در قیافه فرنگیس و ماکان دیده می شود، هنوز هم من عاشق زیبائیهای این زن هستم و به یک دندگی معایب و نقائصی است که سازنده آنها بهتر از هر کس دیگر آنها را میبیند و باز می شناسد. یقین دارد اگر قهرمانان مخلوق من زبان داشتند ایرادهای فراوان به من می گرفتند، حق هم داشتند و اگر من آثار خود را منتشر نکرده بودم، امروز بیرحمانه با قلم سرخ به جانشان می افتاد و سرودست (آنهارا) می شکستم. اما دیگر دیر شده است.
آثار من از خالقشان انتقام می کشند. داغ به صورت من خورده است و من نویسنده آنها هستم. از یک اصل کلی گذشته، چشمهایش را بیشتر از دیگران میپسندم، با وجود بعضی خطوط ناشیانه ای که در قیافه فرنگیس و ماکان دیده می شود، هنوز هم من عاشق زیبائیهای این زن هستم و به یال دندگی استاد احترام می گذارم. به نظرم چوب بست تمام داستان استوار و پابرجاست.
این کتاب چه در ایران و چه در اروپا مکرر مورد انتقاد قرار گرفته است، و اغلب منتقدین نظر خطاپوش داشته اند و کمتر ایراد به پایه های داستان گرفته اند. استقبال خوانندگان نیز، نظر مرا تایید می کند… این کتاب در عرض ده سال، چهار بار در ایران منتشر شده است و تعداد نسخ آن در اروپا تا سال ۱۹۶۰ به صد هزار خواهد رسید. من سعی کرده ام در «چشمهایش» یا خاصیت نژاد خودمان را نتیجه موقع جغرافیائی و سیاسی و اقتصادی ایران است، و کوشش پایان ناپذیر مردم کشورمان را درطلب کمال وجمال وستیز بامعاندین را بیان کنم. این آرزوی من بودہ است.»
دیدگاه