دوران رنسانس
در تاریخ مغرب زمین، پس از دوران قرون وسطی، دوره ای است که رنسانس نامیده می شود. در این دوران که تفاوت بارزی با دوران قرون وسطی دارد، شیوه زندگی بسیار عوض شد و اساساً غرب، زندگی دوباره ای آغاز کرد.
رنسانس که در فارسی از آن با تعابیر مختلفی نظیر «عصر نوزایی»، «تجدید حیات»، «احیاء»، «تولّد جدید»، «حیات مجدد» و «تجددّخواهی» یاد می شود، اصطلاحاً دورهای را گویند که در اواخر سدههای میانی و آغاز سده چهاردهم به وجود آمد و تا سده شانزدهم ادامه یافت.
در واقع رنسانس نه یک دوره زمانی بلکه یک شیوه زندگی و تفکر بود که از طریق بازرگانی، جنگ و اندیشه ها از ایتالیا به سراسر اروپا گسترش یافت. لذا در قرن شانزدهم که رنسانس در ایتالیا رنگ می باخت، این نهضت تازه در فرانسه، آلمان، هلند، انگلستان و اسپانیا شکوفا می گشت.
دوره رنسانس پلی میان قرون وسطی و دوران مدرن است که در طی حدودا ۳۰۰ سال تغییرات بسیاری در زمینه های علمی، فرهنگی، هنری، سیاسی و ادبی و... ایجاد شده اند. این زمان پرشور تولدی دوباره برای فرهنگ و هنر و اقتصاد اروپا پس از قرون وسطی بود که از آن معمولا به عنوان عصر تاریک یاد می شود.
دانشمندان بسیاری در رنسانس به کشف فلسفه، ادبیات و هنر کلاسیک پرداختن و بسیاری از افراد تاثیر گذار بر تفکرات امروزی در این دوره زندگی می کردند. همچنین کاوشگری های بسیاری نیز در جهان انجام شد که باعث یافتن سرزمین های جدید و ارتباط با فرهنگ های دیگر و آشنایی با انها شد و دری جدید برای تجارت اروپا باز کرد.
در همین زمان خلیج فارس در جنوب ایران و مرکز خاور میانه نیز اهمیت بسیاری در رفت آمد و تجارت از راه دریا داشت. اصطلاح رنسانس (Renaissance) ابتدا توسط فرانسوی ها در قرن ۱۶ میلادی استفاده شد و شروع این دوره از شهر تاریخی فلورانس واقع در ایتالیا بود که طی سه قرن در کل اروپا پخش شد. از رنسانس به عنوان عصر روشنگری در اروپا نیز یاد می شود.
نقطه شروع برای آغاز رنسانس
در دوران قرون وسطی، اندیشه هایی رواج داشت که مورد قبول کلیسا بود و در واقع، اندیشه هایی که با کلیسا ناسازگار بودند، محوریت نداشتند. در اواخر دوران قرون وسطی، عده ای از دانشمندان غرب به بازخوانی میراث علمی و فلسفی یونان و روم باستان پرداختند و آثار سقراط و افلاطون و ارسطو را ترجمه کردند. همین حرکت به تدریج، باعث شد که کلیسا با نخبگان جامعه درگیر شود و بسیاری از دانشمندان را از بین ببرند.
بنابراین، نقطه شروع رنسانس، توجه نخبگان جامعه به میراث علمی پیش از مسیحیت بود که با مبانی کلیسا ناسازگار بود. نقطه اوج رنسانس، قرن چهاردهم تا شانزدهم میلادی بود که در این زمان، چالشهای گستردهای بین متفکران و کلیسا وجود داشت.
در دوره رنسانس، انسان به عنوان مرکز هستی، مرکز توجه و قدرت و نیز به عنوان مرکز ارزش تلقی میشود. اومانیسم در واقع به همین معناست که از هیومن به معنای انسان ـ بما هو جسم ـ گرفته شده است. وقتی می گوییم اومانیسم، در واقع اصالت دادن به وجوه زمینی و خاکی انسان است، یعنی انسان از آن جهت که در طبیعت است، نه از آن جهت که متصل به آسمان است.
رنسانس و اومانیسم در مفهوم، جدایی ناپذیرند. از رنسانس به بعد، روح بزرگی در تمدن مغربزمین متجلی می شود که در ساحت سیاست، اقتصاد، صنعت، فلسفه، هنر و... ظهور و بروز دارد.
زمینه های ایجاد رنسانس
در زمینه های ایجاد رنسانس، دلایلی را برشمرده اند که در اینجا ذکر می کنیم.
فاصله طبقاتی ناشی از نظام فئودالی
در نظام فئودالی در طول ۱۴۰۰ یا ۱۵۰۰ سال گذشته، فاصله عمیق طبقاتی به وجود آمده بود. هنگامی که فاصله طبقاتی به شدت زیاد شود، امکان بقا برای نظام فئودالی وجود نخواهد داشت. در واقع، به وجود آمدن رنسانس، از فاصله طبقاتی نشأت می گیرد.
تلفیق نهاد دین و دولت
در دوران قرون وسطی، پادشاهان از کلیسا کسب مشروعیت می کردند و در واقع وابسته به کلیسا بودند. به تدریج کلیسا از این قدرت، سوء استفاده کرد و در زیاد شدن ثروت، با نهادهای سیاسی به رقابت پرداخت. کم کم کلیسا به زمیندار بسیار بزرگ تبدیل شد. این امر، نارضایتی توده ها را نسبت به مذهب به وجود آورده بود.
عصر ترجمه
این عصر، از قرن نهم و دهم میلادی آغاز میشود و تا قرن سیزده و چهارده میلادی ادامه می یابد. عصر ترجمه، عصری است که در آن، متفکران بزرگِ مسیحی و دانشمندان بزرگِ اروپایی، آرام آرام با آثار و افکار دانشمندانِ مسلمان آشنا شدند. در آن دوره، کتابهای دانشمندان مسلمان مانند «ابن سینا» در طب و فلسفه، «خوارزمی» در ریاضیات، «ابوریحان بیرونی» در جغرافیا، کتاب «ابن خلدون» در حوزه جامعه شناسی، آرام آرام به زبانهای لاتین، ایتالیایی و فرانسوی ترجمه شدند.
آزاداندیشیِ نهفته در آثار فلسفی مسلمانان، به ویژه «ابن رشد» و «ابن بابویه» که به حوزة اروپا نزدیک بودند و همچنین رویکرد تجربی مسلمانان مانند رویکرد تجربیِ «ابن سینا» در علم طب و «ابن هیثم» در علوم اُپتیک برای متفکران اروپا الهامبخش بود.
گسترش بازرگانی
در پایان قرون وسطی امکاناتی فراهم شد که اروپاییها توانایی خارج شدن از سرزمینهای خودشان را پیدا کردند. یکی از آن امکانات، اختراع قطب نما بود. سفرهای دریاییِ قبل از اختراع قطب نما کوتاه بود. اختراع قطب نما و توسعة کشتیرانی باعث شد که برقراری ارتباط با مردم سرزمینهای دیگر و به تبع آن، تجارت و بازرگانی با آنها ممکن شود.
کشف باروت
کشف باروت، امکان راهسازی در اروپا را گسترش داد. توسعه راه در اروپا به دلیل محصوربودن در بین کوههای بلند، مشکل بود، اما شکافتن صخره ها و سنگها به وسیله باروت، باعث گسترش سفرهای سیاحتی و تبادلات بازرگانی شد. این ارتباطات، باعث آشنایی بیشتر اروپا با دیگر حوزه های تمدنی، به ویژه تمدنهای خاورمیانه، مسیحی، اسلامی، یهودی و تمدن باستانیِ مصر گردید.
گسترش فن چاپ
صنعت چاپ در اواخرِ قرون وسطی نهادینه شد و به سرعت در کل اروپا توسعه پیدا کرد. این موضوع باعث شد انحصار کتابخانه ها که در دست کشیشان، نخبگان و دانشآموختگان مدارس دینی بودند، خارج شود و به مردم دیگر هم برسد تا آنها هم از کتابها استفاده کنند. مجموع عوامل مذکور دست به دست هم داد تا فضا را برای تغییرات عمیقِ فکری و فرهنگی در اروپا به وجود آورد.
دستاوردهای رنسانس
رنسانس، باعث ایجاد انقلابهایی در اروپا شد که به اختصار به آن می پردازیم.
وقتی یک پارادایم عوض می شود و تحقیقات تازه ای صورت می گیرد، جهان بینی جدیدی طرح می شود که می توانیم بگوییم یک انقلاب علمی رخ داده است. بنابراین، یکی از این انقلابهای بزرگ، انقلاب علمی است. انقلاب دوم که از محصولات رنسانس محسوب می شود، انقلاب صنعتی است. این روحیه که ما می توانیم خلاق باشیم و اجازه داریم طبیعتی که خداوند آفریده است را مورد دخل و تصرف قرار دهیم؛ یک نگاه فلسفی به طبیعت است که زمینة پیدایش انقلاب صنعتی را فراهم کرد.
سومین انقلاب بزرگ، انقلاب مذهبی علیه کلیسا توسط نهضت پروتستان بود که بنا به گفته مارتین لوتر، روح دنیای سرمایه داری را شکل داد. او معتقد بود کار، عبادت است. هرکس کار کند، به مسیح خدمت می کند. دنیا بر مؤمنان حرام نیست، بلکه استفاده درست از آن را توصیه میکرد.
انقلاب چهارم، انقلاب سیاسی است. در این مقطع، اندیشه های جدیدی در حال شکلگیری بود که ریشه در نظام دموکراتیک یونانِ باستان و اندیشه های ارسطو و افلاطون داشت. فیلسوفان سیاسیِ تازه ای مانند «روسو»، «توماس هابز» و «ماکیاولی بنیتر» ظهور کردند. روسو معتقد بود مشروعیتِ حکومتها ناشی از آسمان نیست بلکه خداوند حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش را به دست خود، مقدر کرده است.
انقلاب اقتصادی به عنوان انقلاب پنجم، به این صورت شکل گرفت که طبقه جدیدی به نام «طبقه بورژوا» در اروپای آن روز به وجود آمد که مولد ثروت بودند. پیدایش پول به معنای مدرن و پیدایش نهادی بنام بانک، باعث شد که به مرور، طبقه متوسطِ شهری، بتواند مستقل از زمین زندگی کند و زیر سلطه کلیسا و پادشاهی نباشد، زیرا شاهراهِ معاش مردمِ اروپا در دست مالکانی بود که یا به خانواده سلطنتی تعلق داشتند یا با کلیسا در ارتباط بودند. حال اگر طبقه مستقلی به وجود آید که بتواند به طور مستقل، امرار معاش کند، میتواند زمینه تحولات اجتماعی و در نهایت تحولات اقتصادی را به وجود بیاورد. انقلاب دیگر، انقلاب هنری است که گهوارۀ اومانیسم است.
در عصر کلاسیک در رنسانس، نوعی جابهجایی در مفهوم هنر به وجود آمد و از این دوره به بعد، خود ضمیر انسان، «بِما هُوَ انسان»، قطع نظر از تعلق او به آسمان، مورد توجه هنرمند قرار می گیرد و محتوای نقاشی ها را تشکیل می دهد.
ویژگی های رنسانس
اولین وجه امتیاز رنسانس از گذشته، «عقلگرایی» است که اصطلاحاً به آن «Rationalism» می گویند. به این معنا که عقل بشرِ خودبنیادِ منقطع از آسمان، می تواند منبعی برای معرفت باشد. این مفهوم در دوران قبل از رنسانس اصلاً مطرح نبود.
دومین شاخص و وجه تمایز دوره رنسانس از دوران قبل، «علمگرایی» می باشد. این معنا به ویژه در علوم تجربی، که با روش استقرا و مشاهده مستقیم و نیز با آزمایش تسهیل می شود؛ در علوم پروتیستی و علومی که از طریق احساس، اثبات پذیر است مشهود می باشد.
سومین شاخص، بنیادیبودن مفهوم آزادی است. متفکران عصر رنسانس، اعتقاد داشتند که ارزش آزادی از دیگر ارزشهای اخلاقی بالاتر حتی عدالت نیز بالاتر است و حتی عدالت، جز در فضای آزادانه به وجود نمی آید.
چهارمین وجه تمایز، حقگرایی در برابر تکلیف گرایی است. در قرون وسطی، انسان، مکلف به انجام تکالیفی اعم از تکالیف دینی، سیاسی، اخلاقی و اجتماعی بود، اما از رنسانس به بعد، برقراری یک موازنه بین حق و تکلیفِ تابع مطرح شد؛ به این معنا که انسان در حیات اجتماعی دارای حقوقی می باشد. نمی شود که انسان فقط مجری فرامینِ پادشاه و کلیسا باشد.
دیدگاه