کارکرد فرهنگی دروغ
در بررسی پدیده هایی که گاه به صورتی مترادف ارزش، عرف یا اخلاق نامیده می شوند، دغدغه اندیشمندان اجتماعی همواره آن بوده است که بُعدی کارکردی نیز در آنها بیابند. هرچند کارکردگرایی بهمثابه یک رویکرد نظری - روششناختی، مدتهاست که اعتبار خود را از دست داده، ولی این بی اعتباری بیشتر شامل انحصار نگاه به بعد کارکردی در امور اجتماعی می شود و نه توجه نداشتن کامل به این بُعد؛ از این رو همیشه می توان در کنار ابعاد دیگر ذهنی و رفتاری بُعد کارکردی را نیز مورد توجه قرار داد و مثلا در همین پرسش از آن راه به پدیده ای چون دروغ پرداخت. چرا آدم ها دروغ می گویند و چه سودی از این راه عایدشان می شود؟
نخست تاکید کنیم که کنشگر اجتماعی لزوماً دروغ را در مرزهای روشنی نمی بیند و رویکرد او به این امر، همواره یک پیوستار است که می تواند از دروغ محض و کاملاً آگاهانه با هدف تحمیق و انحراف مخاطب، تا بیان صرفاً بخشی از واقعیت و یا بیان واقعیت در قالب ها یا اشکال خاص که محتوای آن را تغییر دهد، به صورت ناخودآگاه، هزاران شکل داشته باشد.
آنچه یک کنشگر اجتماعی دروغ نابخشودنی از جانب دیگری می داند، ممکن است در نظر طرف دیگر، صرفاً شیوه ای خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه از بیان یک مسئله باشد؛ بنابراین برای آنکه بتوانیم پاسخی نسبی به این پرسش بدهیم، باید خود را به تعریفی تقلیلگرایانه همچون تعریف زیر محدود کنیم:
دروغ، کنشی آگاهانه در سطح زبان یا گفتمان است که به منظور تحریف واقعیت به گونه ای که کنشگر آن را می شناسد و با منظور تأثیرگذاری خاص یا جلوگیری از تأثیری خاص بر مخاطب انجام می گیرد.
این تعریف ما را به ناچار به سوی در نظر گرفتن دروغ بهمثابه یک آسیب اجتماعی پیش می برد؛ زیرا قاعدتاً جامعه ای سازمان یافته و کمابیش به دور از تنش و آسیب های اجتماعی نباید نیازی به دروغگویی داشته باشد و یا این نیاز باید بسیار اندک باشد. درست بر عکس می توان نتیجه و گزاره ای دیگر را نیز در اینجا مطرح کرد: به همان میزان که جامعه ای وارد فرایندهای آنویک یعنی ناهنجاری اجتماعی می شود و در آنها به موقعیت های خطرناک تر و پر تنشتری می رسد؛ مثلاً سقوط اخلاقی، فقر، نابسامانی روابط بین نسلی و بین جنسیتی، سردرگمی و بحران هویتی و غیره، به همان میزان نیاز کنشگران به استفاده از دروغ بهمثابه راه حلی حتی موقت، برای کاهش تنشها و ایجاد هماهنگی در رفتارها و ذهنیت ها نیز افزایش می یابد.
زمانی که چرچیل در آغاز جنگ جهانی دوم در برابر پارلمان انگلستان و در واقع در برابر مردم انگلیس قرار گرفت، این جامعه توان آن را داشت که از او درباره جنگی که در پیش بود، بشنود: برای شما، هیچ وعده ای جز خون، کار، اشک و رنج ندارم. زمانی که جرج دبلیو بوش و تونی بلر پیش از حمله به عراق به دروغ اعلام کردند که این کشور یک تهدید اتمی بلافصل برای غرب به شمار می رود، به خوبی می دانستند که دروغ می گویند، ولی این را نیز می دانستند که جامعه ای را نمایندگی می کنند که می خواهد این دروغ را بشنود تا ولو غیرمستقیم و ولو ناخودآگاهانه به هدف دیگری برسد.
دروغ را چه در کمیت و چه در کیفیت آن، چه در میزان فراوانی و چه در محتوای آن، باید یکی از مهمترین مؤلفه های موقعیتهای تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره یک جامعه به حساب آورد.
گردآوری دروغها و تحلیل کمی و کیفی آنها، راهی است که تاریخدانان سالهاست از خلال آن جوامع انسانی را تحلیل می کنند؛ ولی به باور ما، جامعهشناسان و انسانشناسان نیز می توانند از همین روش برای شناخت، درک و تحلیل جوامع مورد مطالعه خود استفاده کنند. از این لحاظ دروغ را می توان کاملاً با پدیده های دیگری که باز هم در سطح زبان و گفتمان اتفاق می افتند و به همین میزان اهمیت دارند، ( همچون مبالغه، تملق، چاپلوسی، شوخی، تحقیر، بزرگداشت و تقدیر و غیره) مقایسه کرد که هریک نیاز به تشریح و تحلیل جداگانه ای از لحاظ فرهنگی دارند.
انقلاب اطلاعاتی در جهان کنونی ما را در رابطه با دروغ یا نیمه حقیقتها و حقیقت های تحریفشده و یا بیش از حد انبوه، در وضعیت خاصی قرار داده است.
امروز بسیار کمتر از آنچه تصور می شود، ممکن است با دروغ در موقعیت های خام و پیچیده آن روبرو باشیم، بدین معنی که دروغ به سازوکاری درهمتنیده تبدیل می شود که کنشگران اجتماعی، درونی و در رسانه ها نهادینه می شود؛ به صورتی که ممکن است در مجموعه ای نسبتاً بزرگ، افراد و نهادها به صورتی ناخودآگاه دائماً از آن بهمثابه رابطه ای طبیعی و بدیهی میان یکدیگر استفاده کنند.
چگونگی برخورد روزنامه ها به ویژه روزنامه های موسوم به زرد با وقایع، از معروفترین مصادیق این امر است؛ ولی اگر در این منطق پیش برویم و مسائل را از نزدیک تر و به شیوه ای عمیق تر تحلیل کنیم، خواهیم دید که همین روش می تواند حتی در بالاترین سطوح، آنجا که به نظر می رسد حقیقت باید اصلی مطلق باشد، مثلاً در حوزه علم و دانش نیز رایج است. تصور دانشمندان علوم طبیعی و حتی علوم انسانی نسبت به دانش خودشان و رابطه ای که این دانش با مردم عادی و دانش آنها دارد، اغلب تصوری دروغین است که سازوکارهایی دروغین را نیز حتی به ضرب استفاده از ابزارهای هژمونیک به کار می اندازد تا بتواند مشروعیت خود را بر کرسی نشاند.
با وصف این، وجود سازوکارهای انتقادی، همواره می توانند، تأثیرهای مخرب دروغ سازمان یافته، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه را کاهش دهند. در این صورت خطرناکترین موقعیت ها در جوامعی مشاهده می شود که از یک سو به دلیل نابسامانی های اجتماعی نیازی شدید به گسترش سازوکارهای دروغ یا رفتارهای شبیه به آن دارند و از طرف دیگر، به دلایل تاریخی، سیاسی و غیره سازوکارهای انتقادی و خنثیکننده دروغ را نیز در خود به طور کامل یا جرئیاز میان برده اند؛ برای مثال فردی که از یک بیماری خطرناک رنج می برد و باید درمان شود، ممکن است بتواند به خود دروغ بگوید و بیماری را به فراموشی بسپارد و نشانگان آن را به حساب هر چیز دیگری جز آن بیماری بگذارد، ولی وجود پزشک و سازوکارهای بهداشتی، بهمثابه ابزارهای انتقادی عمل می کنند که وی را وا میدارند دروغ را کنار بگذارد، حقیقت را بپذیرد و خود را درمان کند؛ ولی اگر چنین فردی در عین آنکه به شدت بیمار است، پزشکان و سازوکارهای همراهیکننده آنها را نیز از میان ببرد، در حقیقت حکم مرگ خود را صادر کرده است.
منبع : کتاب صد و یک پرسش از فرهنگ - ناصر فکوهی
دیدگاه