امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۰۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 271162
۳۵۳۶
۲
۰
نسخه چاپی
سقراط (Socrates)

سقراط زندگی و اندیشه هایش را بشناسید

تحمل و پایداری سقراط معروف است. پایداری سقراط تمثیلی از او ساخته است که تمثیل تسلط بر خویشتن به کمک عقل است. سقراط چهره تابناک تاریخی و قهرمان جهانی خرد است. آموزگاری است که چگونه زیستن و رویارو شدن با مرگ در پرتور نور خرد را به بشر آموخته است

سقراط زندگی و اندیشه هایش
 

سقراط (Socrates)

سقراط در ۴۶۹ ق.م در آتن زاده شد و تا ۳۹۹ ق.م. که به مرگ محکوم شد، در آن شهر زیست. پس از آن که به فاسد کردن و بی اعتنا ساختن جوانان به خدایان شهر متهم شد، به مرگ محکوم گردید. سقراط در طی جنگ های پلوپونزی در چندین نبرد مختلف شرکت کرد. یک بار متصدی منصب سیاسی شد ولی به عمد تا آن جا که می توانست خود را از شرکت در کارهای سیاسی کنار می کشید تا بتواند اوقات خود را وقف آن چیزی نماید که از همه بیشتر مورد توجهش بود. یعنی انجام مباحثات فلسفی با هر کسی در هر موقعی و در هر محلی .

تقریبآ با اطمینان می توان گفت که اتهام او در اصل سیاسی بود. اگر شرحی را که افلاطون از محاکمه سقرط آورده است مطابق با واقعیت باشد، مدافعات سقراط که در اصل به منزله دفاع از حق تفکر آزاد است به لحن و زبانی بیان شده که به جای فرونشاندن آتش خشم قاضیان دادگاه، بیشتر شعله کين آن ها را برافروخته است.

سقراط را که هفتاد ساله شده بود به جرم انکار خدایان رسمی کشور، ابداع خدایان جدید، فاسد کردن جوانان، در یک دادگاه آتنی به محاکمه کشاندند. وی هیچ کدام از وسایلی را که ممکن بود با استفاده از آن ها تبرئه شود نپذیرفت و با لحنی که جای آشتی با مدعیان را باقی نمی گذاشت از روش زندگانی خویش دفاع کرد. اکثریت اعضاء دادگاه او را گناه کار تشخیص دادند و به مرگ محکومش ساختند. سقراط رای دادگاه را با همان متانت و آرامش معمولی اش پذیرفت و در آن مدتی که میان محکومیت و اعدامش فاصله بود حاضر نشد نقشه ای را که دوستانش برای فرار دادن او از زندان چیده بودند بپذیرد؛ حال آن که به خوبی معلوم است که این پیشنهادها عملی بوده است. سقراط در انتظار روز مرگ ماند و جام شوکران را به حکم قانون سرکشید.

به نظر هگل، آتنی ها حق داشتند سقراط را به مرگ محکوم کنند چون حقیقت این است که سقراط مشغول فاسد کردن اساس جامعه آتن بود. ولی به هر حال این هم جزئی از ذات فرایند تاریخ بود که نهایتآ به ظهور وجدان فردی منجر شد و در واقع دومین عنصر ضروری تکامل تاریخی و نقطه مقابل اصل حاکم بر جامعه یونان بود. تحمل و پایداری سقراط معروف است. پایداری سقراط تمثیلی از او ساخته است که تمثیل تسلط بر خویشتن به کمک عقل است. سقراط چهره تابناک تاریخی و قهرمان جهانی خرد است. آموزگاری است که چگونه زیستن و رویارو شدن با مرگ در پرتور نور خرد را به بشر آموخته است.

علل واقعی محکومیت سقراط هرگز به نحوی قانع کننده توضیح داده نشده است. مذهب یونانیان قدیم که بنیانش بر قبول خدایان متعدد گذاشته شده بود به طور کلی نسبت به کسانی که به دین و آئین رسمی کشور ایمان نداشتند گذشت و اغماض نشان نمی داد.

سقراط از نیایش خدایان رسمی شهر سرباز می زند و به جای آن ها خدایان بیگانه را رواج می دهد. در نظر یونانیان قدیم این موضوع طبیعی بود که مردمان مختلف ممکن است به خدایان مختلف معتقد باشند و اگر در سیر زمان ناگهان خدای جدیدی ظهوری کرد معمولآ محل کافی برای گنجانیدن وی در معبد خدایان وجود داشت.

پاره ای بر این عقیده اند که در پشت پرده محاکمه سقراط مقاصد سیاسی وجود داشته است. در اواخر جنگ پلوپونز، حزب اولیگارشی زمام قدرت را در آتن به دست گرفته بود. اما در سال ۳۹۹ (بیش از میلاد) دموکرات ها مجددآ به قدرت رسیدند و بی شک خیال داشتند که از حریفان خود انتقام بگیرند. سقراط شخصآ از دخالت در کارهای سیاسی اجتناب کرده بود ولی برخی از سران حزب الیگارشی جزء پیروان و دوستان برجسته او محسوب می شدند.

اگرچه بعید نیست که علل سیاسی واقعآ نقشی در محکومیت سقراط بازی کرده باشند، ولی از سوی دیگر قراین بسیار محکم در دست هست که نشان می دهد دعاوی اقامه شده علیه سقراط کاملآ و حتی رأساً جنبه سیاسی نداشته است.

بعید نیست که مردمان آتن باطناً از آیین جدیدی که سقراط پیش کشیده بود اکراه داشته اند. نیز ممکن است آن عده که رأی به محکومیت سقراط دادند این موضوع را به طور مبهم تشخیص داده باشند که روش تفکری که وی می خواست به جامعه آن روزی آتن بقبولاند روشی نیست که بشود آن را به راحتی در جوار سایر عقاید مذهبی یونان جا داد. از نظر گاه آن ها شاید قضیه چنین جلوه می کرده است که مذهب نوین سقراط ممکن است بنیان مذاهب متعدد یونانی و همچنین پایه زندگانی سیاسی یونانیان را یکجا بلرزاند.

همچنین از علل محکومیت سقراط این است که جوانان را از راه بدر می برد و فاسد می کند. حال آن که او خود فقط درباره امور انسانی گفت و گو می کرد و پی آن بود که بداند دینداری چیست و بی دینی چیست، وی می کوشید تا به ماهیت زیبایی و زشتی و عدل و ظلم و خویشتن داری و لجام گسیختگی و شجاعت و ترسویی پی ببرد و مفهوم واقعی دولت و دولت مرد و فرمان روایی و فرمان روا را کشف کند و همچنین می کوشید تا کنه و حقیقت اموری را که نفس آدمی در نتیجه دانستن آن ها قرين فضيلت و كمال می گردد و به علت ندانستن آن ها بنده هوی و هوس می شود دریابد.

او در خوردن و نوشیدن و کام جویی جنسی، خویشتن دارتر از همه مردمان بود و رنج گرما و سرما و سختی های دیگر را به آسانی بر خود هموار می کرد و چنان به قناعت خو گرفته بود که با اندک بضاعتی که داشت همواره خرسند می زیست. چگونه ممکن بود چنین مردی دیگران را از راه دین به در ببرد یا به قانون شکنی برانگیزد یا به زیاده روی و لجام گسیختگی و تن آسایی رهنمون سازد.

حقیقت این است که او بیشتر جوانان را از تن پروری و زیاده روی منع می کرد و بر آن می داشت که در کسب فضیلت بکوشند و به آنان امید می داد که اگر خویشتن داری پیشه کند نیرومند و نیکبخت خواهند شد. با این همه هرگز ادعای آموزگاری نمی کرد بلکه خود چنان سرمشقی بود که هر که با او نشست و برخاست می کرد این امید در درونش بیدار می شد که اگر از وی پیروی کند همانند او خواهد شد.

از تن خویش غافل نبود و کسانی را که به پرورش تن بی اعتنا بودند نمی ستود. زیاده روی در خوردن پس از ورزش مفرط را نمی پسندید و معتقد بود که هر کس باید در تحمل سختی بدان اندازه بکوشد که طاقت آن را دارد تا به نفسش زیان نرسد، زیرا رعایت اعتدال در زندگی، آدمی را تندرست نگاه می دارد و از تهذیب نفس باز نمی دارد.

به آرایش ظاهر اعتنایی نداشت و نمی خواست با لباس یا کفش یا شیوه رفتار خود نظر مردمان را جلب کند. به هیچ روی دوستان خود را به مال اندوزی تشویق نمی کرد و همواره می کوشید تا آنان را از پیروی هوی و هوس باز دارد و خود نیز از کسانی که می خواستند در حلقه معاشران او در آیند پولی نمی پذیرفت و معتقد بود که با چشم پوشی از پول می تواند آزادی خود را حفظ کند.

سقراط و افلاطون

افلاطون یکی از بزرگترین هنرمندان ادبی جهان است و شرحی که از زندگی و مرگ سقراط بویژه در رساله های «خطابه دفاعی سقراط»، «کریتون و فایدون» آورده است، شاید نخستین قسمت های اصیل فلسفی است.

محال است بتوان گفت اندیشه هایی که افلاطون به سقراط نسبت داده بود تا چه حد در رابطه با سقراط حقیقی است. سقراط کتابی ننوشته است. او به شیوه پرسش و پاسخ شفاهی آموزش می داده است. لازم به توضیح می باشد که علاوه بر خاطرات سقراطی، کستوفون سه نوشته دیگر درباره سقراط تصنیف کرده است با عناوین «مهمانی»، «آپولوژی»، «تدبير منزل» (یا «درباره اقتصاد») و ظاهرآ در رساله اول را به تقلید از آثار افلاطون با همین عناوین، نوشته است. هر چند رساله های او چندان اثری از اندیشه های فلسفی سقراط ندارند و از حیث هنر نوشتن نیز قابل مقایسه با نوشته های افلاطون نیستند.

افلاطون اندیشه های خود را از زبان سقراط بیان داشته، دقت و امانت تاریخی را نیز مراعات کرده است و نشان داده است سقراط پیش از هر چیز دلبسته اخلاق و فضیلت و جوینده تعریف های کلی بوده است. او به شیوه بحث و جدل، آوردن قیاس و با اتکاء به قیاس های برهانی گفتگو را اداره می کرده است. روش تعلیمات او با شیوه مرسوم سازگاری نداشت. او شاگردانش را به دور خود جمع می کرد و با آن ها در کوچه های آتن میگشت و سعی می کرد نادانی آن ها و نیز نادانی خود را فاش سازد. می گفت: «شهرت یافته است که من داناترین مردمان هستم، زیرا می دانم که نادانم.»

روش سقراط

به عقیده هگل، سقراط یکی از «شخصیت های جهان تاریخی» بود زیرا فکر چون و چرا کردن در همه چیز را با خودش آورد.

سقراط کارش این بود که هر جا می رفت از مردم می پرسید «عدالت چیست؟»، «فضیلت چیست؟» وقتی مردم در صدد پاسخ گفتن بر می آمدند، متوجه می شدند که مبانی و اصول قراردادی یا عرفیی را مسلم گرفته اند و بی چون و چرا پذیرفته اند که سقراط بدون کوچک ترین زحمتی ثابت می کند که هیچ یکشان قابل دفاع نیست.

سقراط سئوالات ابتدایی و پیش پا افتاده خود را از همه کس می پرسید: دین داری چیست؟ شجاعت چیست؟ فضیلت چیست؟ شرافت چیست؟ عدالت چیست؟ حقیقت چیست؟ و کار و کسب تو چیست؟ و تو چه دانش و مهارتی به آن افزوده ای؟ آیا سیاست مداری؟ اگر هستی از حکومت چه می دانی؟ آیا قانون گذاری؟ اگر هستی از عواطف و رفتارهای آدمی چه می دانی؟ آیا آموزگاری؟ اگر هستی بگو قبل از آن که به برطرف ساختن نادانی دیگران بپردازی، برای غلبه بر جهل خود چه قدمی برداشته ای؟

سقراط با همین سئوالات دانشمندان را به بن بست می کشانید، و نادانی آن ها را آشکار می ساخت. اما او در این کار سوء نیت نداشت زیرا با همان اشتیاقی که به آشکار ساختن جهل دیگران می کوشید از نادانی خود نیز سخن می گفت. غایت و هدف او کشف حقیقت از راه برطرف ساختن خطاها و اشتباهات بود.

سقراط هرگز مدعی نبود که چیزی بیشتر از دیگران می داند و همیشه اظهار می کرد که اگر وی اندکی عاقل تر از دیگران است تنها به این دلیل است که به جهل خود واقف است، در صورتی که دیگران نیستند.

سقراط زندگی و اندیشه هایش
 

رسالت سقراط، رسالتی بود در خدمت فلسفه و نه در خدمت مذهب. گرچه همان رسالت فلسفه را با حرارت و ایمانی مذهبی آن جام می داد.

وظیفه ای که وی آن جام آن را سر آماج زندگانی خود ساخته بود عبارت از این بود که مردم را به جهلشان معتقد سازد، نه این که مانند اولیای مذهبی خطا و معصیت آن ها را دائمآ به رخشان بکشد. وسیله ای که سقراط برای نیل به این منظور به کار می برد آن روشن مشهور جدلی (دیالکتیک) بود که به کمک آن قبلآ دعاوی کسانی را که خیال می کردند چیزی سرشان می شود به محک آزمایش می زد.

روش او چنین بود؛ درباره روح انسانی تحقیق می نمود، فرضیات را کشف می کرد و روشن می ساخت و درباره يقينات شک و تردید ایجاد می کرد: تا می دید که مردم به سهولت و سادگی درباره عدالت گفتگو می کنند همانطوری که اشاره شد، وی به آرامی می پرسید عدالت چیست؟ این کلماتی که شما به آسانی آن ها را در تقریر مسائل مرگ و زندگی بکار می برید چه معنی می دهد؟ مقصود شما از شرافت، فضیلت، اخلاق و وطن دوستی چیست؟ مقصودتان از کلمه «من» چه چیز است؟ این بود مسائل اخلاقی و روانشناسی که سقراط می خواست آن ها را روشن سازد.

بعضی ها از این روش سقراطی که مبتنی بر درخواست تمرینات واضح و تفکر روشن و تحلیل صحیح بود، به خشم می آمدند و اعتراض می کردند که سقراط زیاده بر آنچه جواب می دهد سؤال می کند و ذهن را بیش از پیش مشوش می سازد. با این وجود وی در فلسفه در پاسخ صریح برای حل دو مسأله از مشکل ترین مسائل ما به یادگار گذاشته است و آن این که: فضیلت چیست؟ و بهترین حکومت که است؟ برای جوانان آتن در آن عصر، امری حیاتی تر از این دو مسأله نبود.

سوفسطائیان عقاید این جوانان را درباره خدایان خراب کرده بودند و در نتیجه عقاید آنان در خصوص اخلاق نیز سست شده بود؛ زیرا قسمت عمده ضمانت اجرای آن ترس مردم از این خدایان بی شمار بود که به عقیده آن ها همه جا حاضر و ناظر بودند و در صورت انکار این خدایان به نظر می رسید که دیگر برای متابعت لذایذ و هوای نفس مانعی در کار نیست و فقط باید از حدود قانون تجاوز ننمود.

سقراط که نفوذ زایدالوصفی بر روی مردم عصر خود و متفکرین نسل های بعد داشت، همان طوری که اشاره شد، هیچ نوع نوشته ای از خود باقی نگذاشت. افکار او بوسیله آثار گزنفون و افلاطون به آیندگان منتقل گردید، و هنوز این مسأله مورد بحث است که کدامیک از این دو بهتر توانسته اند تعلیمات استاد را به ما برسانند.

احتمال دارد که در بعضی مناظره ها افلاطون لااقل به تکمیل و بسط افکار سقراط پرداخته باشد. در اثری بنام «یاد آوردنی ها» که گزنفون آن را به رشته تحریر درآورده تشریح رویه سقراط جالب توجه است، زیرا طبق این رویه وی کوشیده است تا این واقعیت را نشان دهد که حقیقت ظاهر با حقیقت باطن ارتباط ندارد.

سقراط و سیاست

در زمینه سیاست، سقراطی که گزنفون معرفی می نماید به صراحت هیچ نوع اظهارنظری درباره تمایلات آریستوکراتیک یا دمکراتیک نمی کند بلکه معتقد است که شهروندان باید از قانون، ولو آن که غیرعادلانه باشد پیروی نمایند و سپس مانند تمام روشن فکران یونانی این سیستم را که بعضی از مشاغل عمومی از راه قرعه بین مردم تقسیم می گردید مورد انتقاد قرار می دهد.

راجع به حکومت باید گفت که هیچ چیز مسخره تر از دموکراسی که عوام بر آن مسلط باشند و تابع هوی و هوس اشخاص باشند، نبود. حکومت در دست جمعیتی بود که دائم در شور بودند، سران لشکر به سرعت انتخاب می گردیدند و در میان آن ها کشاورزان و بازاریان ساده را می یافتند. چطور یک اخلاق نوین می تواند در آتن بطور طبیعی رشد و نمود کند؟ و چگونه می توان حکومت را نجات داد؟ جواب هایی که سقراط به این مسائل داد هم موجب مرگ او شد و هم او را جاویدان ساخت.

اگر سقراط اعتقاد به خدایان متعدد را که کهنه و فرسوده شده بود از نو زنده می کرد و پیروان خود را که از قید خرافات و اواهام رسته بودند به سوی معابد و جنگل های مقدس راهنمایی می کرد و به آن ها دستور می داد که از نو برای خدایان و آباء و اجداد خود قربانی ببرند، همه او را محترم می داشتند. ولی او حس می کرد که این سیاست یک نوع نومیدی و خودکشی است و به منزله عقب نشینی و سیر قهقرایی است وتوی گورستان رفتن است و نه حركت به «ماورای قبور». او برای خود دین خاصی داشت و معتقد به خدای یگانه بود و با فروتنی امیداوار بود که مرگ او را از میان نخواهد برد. ولی او می دانست که یک قانون اخلاقی ثابت نمی تواند بر پایه یک چنین الهیات مبهم بنا شود.

اگر می شد که اصول اخلاقی به نحوی تأسیس شود که بی دین و متدین یکسان آن را بپذیرند چنین اصولی پایدار و ثابت خواهد ماند و اشخاص سرکش و نافرمان را به اعضای مطیع و فرمان بردار یک اجتماع مبدل خواهد ساخت.

نفع هر شخص، در متابعت از قوانین خواهد بود و تنها روشن بینی کافی خواهد بود که صلح و نظم و اراده نیک را تأمین کند. چنین اجتماعی قدرت اشخاص را بالا می برد و این بیشتر از آن چیزی است که در نتیجه محدود ساختن آزادی که آن ها از آنان می گیرند.

ولی اگر خود حکومت پوچ و بی نظم باشد و مقصود از آن خدمت و مساعدت به مردم نباشد و بدون هدایت و راهنمایی مردم فرمان روایی کند، آیا می توان امید داشت که در چنین حکومتی اشخاص از قوانین پیروی نمایند و منافع خاص خود را تابع خیر کلی عموم بدانند؟

اگر در جایی که تفکر وجود نداشته باشد بی نظمی و آشفتگی حکم فرما شود و مردم به شتاب و از روی جهالت تصمیم بگیرند بعد پشیمان شوند و اندوه خورند کسی تعجب نخواهد کرد. آیا اعتقاد بر این که کثرت عدد ایجاد عقل و فرزانگی می کند، یک عقیده پست و موهوم و خرافاتی نیست؟ آیا مایه خجلت و شرمساری نیست که مردم را خطبا و ناطقینی اداره کنند که به کوچکترن سؤالی ایراد می گیرند؟

محققاً اداره حکومت امری است که برای آن تنها هوش زیاد کافی نیست و مستلزم اندیشه و تفکر وسیعی است که باهوش ترین و دقیق ترین افراد باید در آن اشتراک داشته باشند. آیا نجات یک جامعه و قدرت آن بسته به این نیست که از طرف عاقل ترین و داناترین مردم راهنمایی و هدایت شود؟ واکنش حزب ملی آتن را در برابر «کتاب مقدس آریستوکراسی» ملاحظه نمائید آن هم در هنگام جنگ که مملکت مصادف با توطئه یک اقلیت ثروتمند و با سواد برای انقلاب می گردد و بر حسب ضرورت باید هرگونه صدای انتقاد و اعتراض خاموش شود. احساسات آنیطوس پیشوای جبهه دموکراسی را در نظر بیاورید که پسرش شاگرد سقراط بود و خدایان پدر خویش را انکار می کرد و به ریش پدر می خندید.

انقلاب فرا رسید، عده ای به طرفداری برخاستند و گروهی بر ضد آن قیام کردند و با خشونت و شدت تمام به جان هم افتادند. پیروزی دموکراسی سرنوشت سقراط را تعیین کرد.

آنیطوس و مليطوس می گویند: سقراط فاسد کننده جوانانی بود که از مباحثات و مشاجرات سرمست بودند و بهتر است که سقراط بمیرد. سقراط به نوشیدن زهر شوکران محکوم شد. دوستان وی به زندان آمدند و به او پیشنهاد کردند که به طرز ساده فرار کند، اما سقراط ابا کرد. او در این هنگام هفتاد سال داشت و شاید خیال می کرد که موقع مرگ او فرا رسیده و هیچگاه به چنین مرگ مفیدی دسترسی نخواهد داشت.

سقراط گفت: بر این عقیده ام که هیچ کس بهتر و آسوده تر از من نزیسته است. من بر آنم که فقط کسانی به خوبی زندگی می کنند که همواره می کوشند تا خود هر چه بهتر شوند، و کسانی زندگی را با آسودگی به سر می برند که می بینند از آن کوشش نتیجه می گیرند. احساس من تاکنون این بوده است که کوششم برای بهتر ساختن خویشتن بی نتیجه نمانده است.

سقراط می گوید اگر بیش از این زنده بمانم بیم آن است که چشمم کم نور و گوشم سنگین شود و نیروی درک و حافظه ام ناتوان گردد و از کسانی که تاکنون پیشتر از آنان بوده ام باز پس بمانم. آنگاه، اگر به حالی بیفتم که از ناتوانی و درماندگی خود بی خبر گردم چنان زندگی ارزش زیستن ندارد، و اگر از حال خود آگاه باشم بدیهی است که هر روز اندوهم بیشتر خواهد شد. اگر برخلاف حق کشته شوم این امر بر کسانی که سبب مرگ من شده اند به مراتب بدتر خواهد بود تا برای من؛ زیرا عمل خلاف حق همیشه بد است حال آن که ناتوانی دیگران از داوری موافق حق زیانی برای من ندارد. به هر حال می بینم که ارج و اعتبار پیشینیان در نظر نسل های بعد بسته به این است که در زندگی پیرو حق بوده اند یا طرفدار ناحق. از این رو یقین دارم که اگر من اکنون کشته شوم آیندگان مرا به مراتب ارجمندتر و محترم تر از کسانی خواهد شمرد که سبب مرگ من می شوند و می دانم که همه گواهی خواهند داد که من نسبت به هیچ کس عمل ناحق مرتکب نشده و به کسی اهانت روا نداشته ام، بلکه همواره کوشیده ام تا دوستان خود را بهتر سازم.

پایگاه خبری حقوق نیوز - مقالات سیاسی و اجتماعی

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید