امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ برابر با ۰۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۱۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 271199
۳۵۴۷
۲
۰
نسخه چاپی
رواقیون (Stoics)

اندیشه های استائیک ها یا رواقیون را بشناسید

برخلاف پندار افلاطون و ارسطو که خرد و دانش را در انحصار برگزیدگان و خواص می دانستند، به نظر رواقیان، همه آدمی زادگان از خرد بهره دارند چنان که از روی غریزه خواستار بقای خویشند و به آنچه ملایم طبیعت ایشان است روی می آورند و از آنچه مغایر طبیعت ایشان است می پرهیزند

اندیشه های استائیک ها یا رواقیون را بشناسید

مکتب رواقیون (استائیک) را چهارمین و آخرین مکتب از مکاتب چهارگانه بزرگ آتنی قدیم می شمارند.

رواقی - رواقیون (Stoics)

مکتب رواقیون (استائیک) را چهارمین و آخرین مکتب از مکاتب چهارگانه بزرگ آتنی قدیم می شمارند که در سال ۳۰۰ قبل از میلاد بوسیله زنو یا زنون فیلسوف فنیقی (از اهل شهر سیتیوم در جزیره قبرس) در شهر آتن برای تجدید دوره هلنیستیک - یعنی دوره بعد از اسکندر - تاسیس گشت و بعدها به روم انتقال یافت، پرورش یافته تکامل پیدا کرد.

وجه تسمیه آن این است که اولین دسته مریدان و شاگردان و مستمعین زنو در زیر ایوان با رواقی نزدیک اگورا در شهر آتن موسوم به «استوئاپوئسیل» که در زبان یونانی به معنی رواق رنگ شده می باشد، جمع می آمدند و به واسطه این فرقه به استائیک ها یا رواقیون معروف گشتند.

زنون کیتیونی (۲۶۵ - ۳۴۰ پیش از میلاد) از طریق کراتس در قبرس با فلسفه کلبی آشنا شد و این فلسفه را بخش پیوسته ای از فلسفه خود قرار داد. زنون در سال ۱۲ یا ۳۱۱ پ.م روانه آتن شد و به تحصیل در آکادمی مشغول گردید. از سرمشق های اخلاقی کراتس بهره گرفت، فلسفه اصیلی پرورانید و مکتب فکری خود را بنا گذاشت. او در جوار رواقی نقش و نگاردار درس می داد. مجموعه نظریاتی که تعلیم داده است فلسفه رواقی نامیده شده است.

سی سال پس از تأسیس مدرسه ارسطو دو مکتب اپیکور و رواقی بوجود آمد. رواقیان بیش از گروه های دیگر در تحولات سیاسی یونان و روم موثر شدند و آموزش هایشان در وجدان غربی ریشه دوانید؛ شاید بدین سبب که با واقعیات سیاسی آن کشورها هماهنگ تر بود. در زمان ایشان دوره پولیس یا شهر - خدایی یعنی جوامع سیاسی محدود و درونگرای به سر آمده و از برکت کشورگشائی های فیلیپ و اسکندر عصر امپراتوری و جهان شهری فرا رسیده و افق های پهناورتری را به روی یونانیان گشوده بود. رواقیان به پیروی از این تحول اولآ آدمی زادگان را اعضای جامعه یگانه جهانی و ثانيآ همسان و برابر یکدیگر شناختند و در اثبات درستی این دو آئین چنین می آموختند که سعادت انسان در زیستن به سازگاری با طبیعت است و هر چه با طبیعت سازگار باشد خردمندانه نیز هست.

برخلاف پندار افلاطون و ارسطو که خرد و دانش را در انحصار برگزیدگان و خواص می دانستند، به نظر رواقیان، همه آدمی زادگان از خرد بهره دارند چنان که از روی غریزه خواستار بقای خویشند و به آنچه ملایم طبیعت ایشان است روی می آورند و از آنچه مغایر طبیعت ایشان است می پرهیزند.

رواقیان اعتقاد دارند که همه آدمی زادگان به طور یکسان کمال پذیرند و میانشان هیچ گونه امتیاز فطری نیست، اما تنها فرزانگان از این حقیقت آگاهند و هم ایشانند که خود را شهروندان جهان می دانند. شهر ایشان به بخشی از جهان محدود نیست بلکه خود جهان است، شهری است که در آن حق و حقیقت حکومت جهانی دارد. همه مردمان از هر طبقه و ملیت به این میهن بزرگ تعلق دارند و به این اعتبار که دارای فضیلت و خردند همه با هم برادرند.

رواقیان بدین سان آئین قانون طبیعی و حقوق طبیعی را بنیاد کردند و رومیان بعدها بر همین اساس حقوق خاص بیگانگان (خارجیان) یا به زبان امروزی حقوق بین الملل را معتبر شناختند، البته یونانیان با مفهوم قانون طبیعی آشنا بودند چنان که ارسطو در رساله اخلاقیات از آن بحث کرده است ولی آنان با مفهوم حقوق طبیعی بیگانه بودند.

دنیای یونانی، دنیای شهر خدائی های محدود و تنگ بود و ارسطو از همین رو انسان خوب را همان شهروند خوب می دانست و شهروند خوب در نظر او کسی بود که به جامعه سیاسی خاص خود وفادار باشد و می گفت که قانون درست و اخلاقی همان فرمان دولت است. چنین نظریه ای بهانه ای به دست فرمان روایان یونان داد تا احکام ستمگرانه خود را به نام و اراده جامعه بر مردم تحمیل کنند از اینرو یونانیان هوشیار با چنین نظریه ای مخالف بودند.

ارسطو در رساله اخلاقیات بر این مخالفت گواهی می دهد ولی گواه آشکارتر را در نمایشنامه «آنتی گون»از «سوفوكل»، شاعر یونانی می توان دید. آنتیگون در این نمایشنامه نام دختری است که به رغم فرمان شاه «کرئون»، جسد برادرش «پولی نیس» را به خاک می سپرد. «کرئون» در بازخواست از «آنتیگون» لاف می زند که قانون چیزی جز صدای حاکم نیست و همیشه باید از آن اطاعت کرد. ولی آنتی گون بر سر این عقیده پافشاری می کند که قانونی که جامعه وضع کند اگر خلاف «فرمآن های آسمانی» باشد یا حقوق اساسی فرد را زیر پا گذارد در خور اطاعت نیست.

«امپدوكل» (فيلسوف قرن پنجم پیش از میلاد) نیز در توجیه این اندرز که هیچ جانداری را نباید کشت میگوید که دلیل این منع، آن نیست که برخی حق کشتن جانداران را دارند و برخی ندارند، بلکه آئینی است که اجرا و رعایت آن بر همگان واجب است

رواقیان بی گمان از چنین اندیشه هایی آگاه بودند ولی فضیلت ایشان در این است که آن ها را به ترتیبی منطقی در آوردند و نشان دادند که قانون طبیعی بدون حقوق طبیعی نمی تواند وجود داشته باشد و از آن مهم تر مفهوم جامعه یگانه بشری را به اروپائیان آموختند.

رواقی ها می خواستند پی ببرند «انسان چیست؟» و اهمیت نمی دادند «انسان کیست».

آن ها گفتند خوب بودن هیچ ارتباطی به یونانی یا غیریونانی (بربر) بودن، برده یا آزاده بودن، ثروت مند یا فقیر بودن ندارد: «رواقی ها می گفتند که همه انسان ها... برابرند. کریسیپوس گفت که هیچ کس بنا به طبیعت خود برده نیست، با او به مثابه کسی باید رفتار کرد که در راه زندگی تلاش می کند. به عقیده آن ها درباره انسان ها نباید از لحاظ موضعی که نسبت به یکدیگر دارند قضاوت کرد، بلکه باید با توجه به چه بودن یا چیستی یک فرد درباره او داوری کرد. بدین ترتیب «مکتب رواقی از اهمیت تفاوت های اجتماعی کاست. این مکتب با تأکیدی که بر اصل برابری انسان ها داشت. به یک نیروی اجتماعی و اخلاقی مبدل شد.»

زنون و کریسیپوس امیدوار بودند به جای دولت ها و طبقات متعدد، یک جامعه گسترده و فراگیر برقرار شود و در آن هیچ ملت، هیچ طبقه، هیچ ثروتمند، هیچ فقیر، هیچ ارباب و هیچ برده ای وجود نداشته باشد. آن ها معتقد بودند این دولت فراگیر باید سراسر جهان را زیر نظارت داشته باشد و قوانین آن باید با طبیعت هماهنگ باشد.

فلسفه رواقی این مسأله را مطرح کرد که معنای نیکی در انسان چیست؟ انسان چگونه می تواند خوب باشد؟ پاسخ رواقی ها این بود که خیر و نیکی هماهنگی با طبیعت است. مقاومت در برابر قانون طبیعی و مخالفت با آن همیشه زیان بار است؛ عمل کردن طبق الزامات قانون طبیعی همیشه سودمند است.

منبع: تاریخ اندیشه سیاسی در غرب - ابوالقاسم طاهری

  • منبع
  • حقوق نیوز

دیدگاه

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید