زندگی فردریش انگلس
فردریش انگلس اگرچه یکی چهره های شاخص در تاریخ اندیشه به ویزه در حوزه ی پروردن اندیشه سوسیالیسم به شمار می آید اما نام او همواره در سایه ی نام مارکس قرار می گیرد.
فردریش انگلس در روز 28 نوامبر 1820 در شهر برمن پادشاهی پروس (ووپرتال کنونی ـ یکی از شهرهای ایالت نوردراین ـ وستفالن در غرب آلمان) به دنیا آمد. آموختن زبان آن هم به شکل عمیق و متنوع در سراسر دوران زندگی وی جریان داشت. او 20 سال داشت که براساس قوانین دولت پروس به ارتش فراخوانده شد. وی در همان سال ها به هنگام گذراندن خدمت سربازی، در جلسات و سخنرانیها در دانشگاهها شرکت میکرد و رفته رفته با افکار نو آشنا شد.
علاوه بر روحیهی جوان که در او جلب توجه میکرد، گسترش فکری و شناخت همه جانبهی او از تاریخ، طبیعت، شیمی، گیاهشناسی، فیزیک، زبانشناسی، اقتصاد سیاسی و علاوه بر همهی اینها تاکتیک نظامی قابل توجه است. او به اندازهای در مورد آخر توانمند بود که در سال 1870، زمان جنگ میان آلمان و فرانسه، مقالهی وی که در پال مال گازت منتشر شد، توجه همه را جلب کرد چرا که او به طور دقیق در آن مقاله جنگ سدان و تار و مار شدن ارتش فرانسه را پیشبینی کرده بود.
انگلس بنا به درخواست پدرش به انگلستان ـ که در آن زمان پیشرفته ترین کشور صنعتی و خاستگاه طبقه ای جدید یعنی طبقهی کارگر صنعتی بود ـ رفت تا تجارت بیاموزد و همراستا با فعالیتهای خانوادهی مرفه خود زندگی کند. زندگی در انگلستان فرصتی بود تا انگلس از نزدیک شاهد زندگی و کار دشوار کارگران صنعتی باشد.
قابل ذکر است که آشنایی او با ماری بورنس کارگر سادهی ایرلندی که چند سال از انگلسِ 22 ساله جوانتر بود، تصمیمِ انگلس را برای قطع رفت و آمد با قشر بورژوآ و شرکت در میهمانی های پرخرج تقویت کرد تا جایی که انگلس توانست بیشتر وقت خود را صرف معاشرت صمیمی با کارگران و پژوهش دربارهی زندگی آنها کند.
ماری چون ایرلندی بود، خود را به مبارزهی آزادیخواهانهی مردم کشورش وابسته میدانست. او به شدت از اینکه طبقهی حاکم انگلستان مانع استقلال ملی ایرلند بود، به خشم میآمد. این روح انقلابی ماری در همسرش انگلس علاقهی عمیقی برای مردم ایرلند که به دست بورژوآزی و خانوادهی سلطنتی انگلستان غارت و استثمار میشدند به وجود آورد.
نتیجهی این مطالعات در سال 1845 به صورت کتابی با عنوان «شرایط زندگی طبقهی کارگر در انگلستان» منتشر شد. این کتاب یکی از اولین توصیفهای جامعهشناختی طبقه کارگر در اروپاست. آنچه این کتاب را در گروه کتابهای مربوط به جامعهشناسی شهری قرار میدهد و انگلس را به یکی از نظریهپردازان شهری بدل میکند این است که وی بسیار علاقه مند به توصیف شرایط زندگی است.
او شرح مفصلی از وضعیت محیط زیست - رودخانه ها، آبراه ها، جاده ها و ساختمان ها را به خواننده ارائه میدهد که میتوان به توصیف رودخانه ایرک در منچستر اشاره کرد. با مطالعهی توصیفهای دقیق انگلس از وضعیت محلهها میتوان دریافت که طراحی شهری به گونهای بوده که محلههای کارگرنشین به شکل کامل از محلههای بورژوآ جدا بوده است. انگلس مساله ی شهرهای بزرگ را به دو گونه مطرح میکند:
1. از یک سو، او در فصلی از کتابی که ذکر آن رفت، با عنوان «شهرهای بزرگ» بر پایهی یک پژوهش اجتماعشناسانهی مقادماتی که ریشه در مشاهدات شخصی و همچنین منابع نوشته شدهی موجود در آن زمان دارد، فقر کارگر شهری در شهرهای صنعتی انگلیس را افشا میکند. وی در نقد شهرهای صنعتی، از تمرکزگرایی شدید، فقر، بی تفاوتی خشن، گوشهگیری نامحسوس هر فرد در دل منافع خاص خود، هستهگرایی جهان و تفیض زمینهای حاشیهای به فقرا به منظور پنهان نگاه داشتنشان از طبقات مرفه سخن میگوید.
انگلس که محلههای کارگرنشین را «محلههای بد» مینامد، به شرح وضعیت محلههای بد در سنت ژیل، لیورپول، منچستر و آکسفورد رود معروف به ایرلند کوچک میپردازد. وی معتقد است که در مساکن کارگری، رفاه و زندگی خانوادگی ممکن وجود ندارد؛ و تنها یک نژاد انسانزدایی شده، منحط و تنزل یافته تا یک سطح حیوانی، چه از دیدگاه ذهنی و چه از نظر اخلاقی و جسمی علیل، میتواند در آنجا احساس راحتی کند و خود را در خانهی خویش بیابد.
2. از سویی دیگر، انگلس پس از گذشت سی سال، نه تنها وضع موجود را مورد حمله قرار میدهد، بلکه به راه حلهای درمان آن نیز میپردازد. در سه مقاله 1872 که در سال 1879 برای تدوین کتاب «مسالهی مسکن» جمعآوری میشوند، وی سرسختانه در تقابل با راه حلهای موقتی قرار میگیرد.
به نظر او، مسکن چیزی جز سیمای جزئی مسالهای کلی نیست، بنابراین این جزء نمیتواند از مسالهجدا شود و تنها یک عمل انقلابی حل آن را ممکن خواهد کرد. از نظر انگلس برای پایان بخشیدن به بحران مسکن کارگران شهرهای صنعتی، تنها یک راه وجود دارد: حذف کامل استثمار و سلطه بر طبقهی زحمتکش به وسیلهی طبقهی مسلط. این دستاورد از نظر وی به مسائل وسیعی وابسته است که از مهمترین آنها میتوان به از میان برداشتن تقابل میان شهر و روستا اشاره کرد که خود در گرو از میان رفتن شیوهی تولید سرمایهداری است.
بنا بر اعتقاد انگلس، تنها راه برونرفت از این بحران، مصادره املاک موجود در شهرها و اشغال ساختمانها به وسیلهی کارگران است. در واقع، از نظر وی، به محض آنکه طبقهی کارگر قدرت سیاسی را کسب کند، این تعیین تکلیف به وسیلهی اموال عمومی به همان سهولتی تحقق خواهد یافت که امروزه از راه سلب مالکیت و تملک مسکنها توسط دولت انجام میشود. انگلس همچنین در مقابل طرحهای تخیلی موضع تندی میگیرد و در پاسخ به امیل ساکس، اقتصاددان بورژوازی اتریشی (که از شهرهای بزرگ خارج میشود و به تفصیل دربارهی مهاجرنشینهای کارگری بحث میکند که میباید در کنار شهرها ساخته شوند)، مینویسد که افزودن امکانات رفاهی به محلههای کارگری هیچ چیزی را عوض نمیکند.
وقتی سخن از انگلس به میان میآید، نمیتوان به ارتباط عمیق او با کارل مارکس اشاره نکرد. انگلس و مارکس در سال 1844 با یکدیگر روبهرو شدند و دریافتند که دربارهی مسائل تئوریک هماهنگی دارند. همکاری آن دو از همان زمان آغاز گردید. درست زمانی که انگلس 22 سال داشت و مارکس 24 ساله بود. در رابطه با دوستی صمیمانهی انگلس و مارکس همین بس که جلد دوم و سوم کتاب کاپیتال مارکس، پس از درگذشت وی، به وسیلهی انگس منتشر شد. انگلس نه تنها همکاری تنگاتنگی با مارکس داشت، بلکه کمک بسیاری در زندگی شخصی مارکس و خانوادهی او نیز بود.
نقشههای انگلس تنها کارهای عملیاش را در برمیگرفتند اما او مانند همیشه وقت زیادی را صرف فعالیت سیاسی میکرد. او تا آخرین روزهای زندگیاش میخواست که در گرماگرم مبارزه بماند. او آرزو داشت که نگاهی به قرن جدید بیندازد. قرنی که به پیشبینی او «قرنِ پیروزیِ کمونیسم» بود. اما او به این آرزویش دست نیافت.
انگلس در 15 اوت 1895درگذشت و بنا به درخواست او، تشریفات پس از مرگش به سادگی هر چه تمامتر برگزار شد. در 27 اوت، طبق آنچه خودش خواسته بود، خاکسترش را به دریا ریختند.
دوستی مارکس و انگلس
قصه دوستی انگلس با مارکس، داستان قدیمی رفاقت یک بچه پولدار کتاب خوان و روشنفکر با نابغه ای از خانواده ای فقیر اما فرهیخته است که علقه های فکری و آرمان مشترک تغییر جهان آن دو را به هم پیوند داد تا یکی از ماندگارترین و اثرگذارترین دوستی ها را در تاریخ فکر بشری رقم بزنند. با وجود این رفاقت پرفراز و نشیب و در عین حال مستدام، در سبک زندگی و خصایل اخلاقی این دو دوست، با وجود ظاهر مشابه شان، یعنی سر و کله پر مو، تفاوت های قابل ذکری مشهود است.
مارکس یک مرد خانواده بود. به اصول خانواده بورژوایی قرن نوزدهمی احترام می گذاشت. ازدواجش نتیجه یک عشق رمانتیک بود و در خانه نیز، زن و شوهر «بر محیط با نزاکت خانه تاکید داشتند. در خانه کسی اجازه شوخیهای خارج از نزاکت نداشت. آوازخوانی تحریک کننده هم قدغن بود. اگر مطلبی حتی اندکی جنبه اروتیک داشت و در خانواده مطرح می شد، مارکس بسیار سراسیمه می شد. دختران شان جنی و لائورا در سال های نوجوانی و آستانه بیست سالگی از نظارت و مراقبت شدید پدر و مادر ناراضی بودند.» خلاصه اینکه مارکس در زندگی خصوصی یک مرد معمولی قرن نوزدهمی بود: «پدرسالار، مغرور، سختکوش، مستقل، فرهیخته، قابل احترام و خلاصه یک آلمانی با پیشینه و تبار یهودی».
در مقابل انگلس، چندان در پی قیدوبندهای زندگی زناشویی و رفتار مبادی آداب نبود. او- شاید به دلیل گشاده دستی مالی- خیلی راحت زندگی می کرد. به جای ازدواج رسمی با دو خواهر کارگر، اول با مری و پس از مرگ ناگهانی او، با لیزی برنز به صورت پنهانی رابطه داشت؛ امری که موجب بدنامی او نیز شد. اگرچه «خواهران برنز کمک می کردند که انگلس یک سرمایه دار پشت میزنشین، یک سرخ و یک دوست وفادار و متحد مارکس باقی بماند». این تفاوت سبک زندگی حتی گاهی سبب می شد که جنی همسر مارکس، چندان خوشش نیاید که فرزندانش به خانه عمو فردریک رفت و آمد کنند.
با وجود این تفاوت در زندگی خانوادگی خصوصی، نگاه عمومی و نظری مارکس و انگلس به مقوله خانواده، یکسان بود و برآمده از همان دیدگاه های مارکسیستی و طبقاتی؛ البته چنان که جاناتان اشپربر در زندگینامه درخشان مارکس خاطرنشان می کند، با نظر به زندگی خصوصی این دو شاید بتوان گفت که «دیدگاه و رفتار انگلس در مورد زنان آزادمنشانه تر است.» نمونه بارز این نگاه را می توان در کتاب «منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» انگلس مشاهده کرد؛ البته همانطور که خود انگلس در پیشگفتار چاپ اول کتاب در سال ۱۸۸۴ خاطرنشان می کند، این اثر به یک معنی اجرای یکی از وصایای مارکس است که یک سال پیش تر (۱۸۸۳) درگذشته بود.
دیدگاه