بدون شک آلبر کامو را می توان یکی از نویسندگان تأثیرگذار قرن بیستم توصیف کرد که بیشتر برای طرح عقایدش درباره مفاهیم پوچانگاری و بیمعنایی در رمان «بیگانه» و مقاله «افسانه سیزیف» در جهان شناخته شده است. شورش و عشق از موضوعات دیگری هستند که آثار این نویسنده بزرگ فرانسوی بر محور آنها بنا شده است. گذراندن سالهای اولیه زندگی در الجزایر در شکلگیری بینش عمیق فلسفی او تاثیر عمده داشت و منبع الهام بسیاری از آثار او شکل داد. کامو دو سال پس از بردن جایزه نوبل ادبیات در سن 47 سالگی در یک حادثه تصادف رانندگی درگذشت.
آلبر کامو و اسطوره عشق
در سال ۲۰۱۸ انتشارات گالیمار نامه های عاشقانه آلبر کامو و ماریا کاسارس را منتشر کرد. کاترین کامو، دختر آلبر کامو، در سال ۱۹۷۹ ، قریب به بیست سال پس از مرگ پدر، این نامه ها را از ماریا کاسارس تحویل می گیرد و سی و نه سال بعد به دست انتشاراتی می سپارد که کتابهای پدرش را قبل از مرگ منتشر می کرد؛ در حالی که ماریا کاسارس در سال ۱۹۹۶ از دنیا رفته است.
ماریا کاسارس، هنرپیشه اسپانیایی تبار، همراه پدر دیپلمات و مادرش در تبعیدی اجباری در پاریس ساکن است. تلخکام از دیکتاتوری فرانکو در پاریس اشغال شده توسط نازی ها هنگامی که فقط بیست سال دارد، در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ با آلبر کامو آشنا می شود و دلباخته هم می شوند.
آلبر کاموی سی ساله مسلولی است که او هم پس از تبعید از الجزایر مانند ماریا در پاریس اشغال شده به دور از همسرش زندگی می کند. نامه های عاشقانه آغاز می شود. همه نامه ها، که به ترتیب تاریخ نگارش در کتاب آمده، در سال ۱۹۴۴ متعلق به کامو است و نامه ای از ماریا در آن سال موجود نیست.
کامو که تا آن زمان در کتاب هایش تنها از پوچی و بیهودگی زندگی می نویسد، درون نامه هایش جنبه ای دیگر از شخصیت اصلی خود را بروز می دهد؛ کامویی متفاوت که می نویسد: «زمان، زمان ماست که عاشق شویم و عشق را آنچنان نیرومند و مستدام بخواهیم که از فراز همه چیز عبور کنیم...»
کامو وقتی از ترس بازداشت به دست گشتاپو به روستایی پناه می برد و مخفی می شود، از انتظار و تمنای خویش به ماریا می نویسد: «چشم انتظار چهره نازت یا سعی میکنم تصورت کنم.» نویسنده این جملات آلبر کامویی است که در ابتدای کتاب «افسانه سیزیف» چنین نوشته است: «تنها یک مساله اساسی فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آنهم خودکشی است و اینکه آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا به زحمت زیستنش می ارزد؟«
ولی وقتی برای ماریا می نویسد، انگار کامویی دیگر است: «به نظرم روزهایی که به تازگی زیسته ام برای توجیه یک زندگی کافی است.» شاید اینجا عشق آلبر کامو به ماریا کاسارس آغاز و جرقه ای باشد برای گذار از سیزیف گونگی به پرومته خواهی آثار بعدی او.
با آزادی فرانسه، فرانسین همسر کامو، به وی می پیوندد و رابطه کامو و ماریا از هم می گسلد. کامو در نامه خداحافظی می نویسد: «تو قلبم را با خود خواهی داشت... این تسکینی دروغین است، اما تنها چیزی است که از دستم برمی آید.» در این میان، در سال ۱۹۴۶ ،کامو نامه ای به ماریا می فرستد که مرگ مادرش را به او تسلیت گوید.
سرانجام در سال ۱۹۴۸ ،درست در سالگرد روزی که کامو و ماریا نخستین بار یکدیگر را دیده اند، در پاریس باهم رو به رو می شوند و دیگر از هم جدا نمی شوند و باز نامه ها از سرگرفته می شود؛ چند نامه نخست باز هم از آن کامو است.
کامو بی تابانه می نویسد: «زندگی بدون هیچ نشانه ای از تو چقدر احمقانه است.» آری کامو دنبال نشانه هایی است که زندگی را معنا ببخشد...
پس از بیست و پنج نامه متوالی کامو، به اولین نامه از ماریا در کتاب میرسیم. ماریا نیز از عشق می نویسد و وقایع روزمره اش، از اتفاقات و گاه از کتاب هایی که می خواند. ماریا خطاب به کامو می نویسد: «زندگی ای که شاید پوچ است، نیست؟» و اینگونه ماریا پوچی را از پیام آور پوچی خبر می گیرد.
ولی کامو دیگر آن کاموی دیگر نیست. لا به لای مکاتباتشان با ماریا، کامو از «دریایی از ملاحت» سخن می گوید که وقتی برای ماریا می نویسد، وجودش را فرا می گیرد. کامو همچنان مانند نوشته های اولیه خود عاشق آفتاب و تئاتر است و حال از آتش عشقی سخن می گوید که شعله آن ماریا است.
کامویی که از پوچی زندگی می نوشت و حیات را همچون قلوه سنگی زمخت تصور می کرد که سیزیف باید تا ابدالدهر به بالای قله بغلتاند و بیهودگی را باز از سر بگیرد، اکنون از آتش سوزان عشق می نویسد. شاید آتشی که در کتاب دیگرش، «عصیانگر»، اسطوره ای دیگر به نام پرومته آن را کشف می کند، همان عشق باشد که آن را به سوی انسان ها می آورد و امید را در دل انسان بیدار می کند و انسانها را عصیانگر می کند...
کاموی عاشق در میان نامه های عاشقانه اش نرم نرمک از امید سخن می گوید، آنهم به واسطه عشقش به ماریا. کامو در کمال بلاغت می نویسد و از ماریا می خواهد که بیشتر و بیشتر بنویسد. کامو نیک میداند که عشق حسادت آور است و از ماریا می خواهد تمام اتفاقات را وقتی از وی دور است برایش در نامه بنویسد و در نامه ای از فانتزی حسادت خود م ینویسد که در آن معشوق درِ اتاق خود را از درون می بندد و در حبسی ابدی می ماند. و اما ماریا، بازیگری که در برخی نمایشنامه های کامو بازی کرده و برای نگارش آنها با کامو همفکری کرده است، خسته کار و مسلول و رنجدیده از دوری کامو، از اینکه نمی تواند به خوبی بنویسد شکوه می کند و از زندانی شدنش در حصار کلمات شاکی است، اما به کامو می نویسد که منتظر پیشرفت های زبانی او باشد.
از عشق نوشتن به هر دو نیرو می دهد تا ادامه دهند و درد فراق آنان را از پا درنیاورد. کامو می نویسد: «بدون نامه هایت قلبی در سینه ندارم!» و ماریا پاسخ می دهد: «من به نوازش کلمات عاشقانه و به آرام شدن نیاز داشتم.» آرامشِ بودن، بودن بدون حضور، بودن در قالب واژه ها، دستخط ها و کاغذها.
نامه ذاتا از فراق است و نامه های عاشقانه بیش از هر چیز از فراق سخن می گویند و از انتظار، انتظار دیدار مجدد و در اینجا از انتظار دریافت نامه ای جدید: «خوب میدانم که برای رسیدن نامه به مقصدش نمی توان زمان دقیقی در نظر گرفت.» در عصر حاضر نامه ها تنها کاربردی اداری یافته و عشق و پیام های عاشقانه در فضایی مجازی رد و بدل می شود. شاید خوانش نامه های عاشقانه حال لطفی بیش از پیش داشته باشد. در زمان کامو و ماریا هم تلفن وجود داشت، ولی کامو از اینکه ماریا را پشت دستگاه تلفن عاشقانه صدا کند خوشش نمی آمد، و ماریا حتی نامه و تلفن را در عشق حقیر می یابد و به کامو می نویسد:«نامه ها هم مثل تلفن به مفهوم حرف خیانت می کنند.»
خوانندگان آثار کامو، وقتی دفتر یادداشت های کامو پس از مرگ منتشر شد، باز هم با همان کامویی رو به رو شدند که لابه لای کتاب هایش می شناختند. یادداشت های کامو تکه تکه و از هم گسیخته و پر از اشارات به کارها و اتفاقات روزمره زندگی خویش بود و هیچ بندی انسجام خاصی نداشت. ولی حالا دوستداران کامو پس از انتشار این نامه ها، با مردی رو به رو هستند که انگار تازه از گور خویش برخاسته و این بار او را با سبک و سیاقی متفاوت از آنچه همیشه می نوشت نظاره می کنند. اینک کامو همچون سیزیف و پرومته آثارش خود نیز به اسطوره بدل شده است؛ اسطوره عشق.
واقعیاتی از زندگی آلبر کامو
7واقعیت درباره زندگی این نویسنده شگفتانگیز و بزرگ فرانسوی اشاره میکنیم.
1- اولین نویسنده سفیدپوست افریقایی بود که جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد
کامو در سال 1957 میلادی برای نوشتن مقالهای با عنوان «اندیشههایی درباره گیوتین» و به خاطر صراحت و صمیمیت روشنبینانهاش در روشن ساختن مسئله وجدان انسان در عصر حاضر جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد تا اولین نویسنده سفیدپوست افریقایی باشد که این عنوان را کسب میکند.
2- کامو عاشق فوتبال بود
کامو یک بار در جای نوشته بود: «بعد از گذشت سالها که زندگی چیزهای زیادی را به من نشان داد اما مطمئنترین آن، بیشک اخلاق و مردانگی بود که آن را مدیون ورزش هستم.کامو تا سن 18 سالگی و قبل از ابتلایش به بیماری سل دروازهبان تیم فوتبال رده جوانان تیم راسینگ دانشگاه الجزیره بود که بیماری سل مانع از ادامه فعالیت حرفهایاش در ورزش شد.
3- ترجیح میداد که در حالت ایستاده بنویسد
همانند بسیاری از نویسندگان سرشناسی چون، چارلز دیکنز، ارنست همینگوی و ویرجینیا وولف، آلبر کامو نیز ترجیح میداد تا در حالت ایستاده قلم به دست بگیرد و بنویسد.
4- یک نقلقول معروف از او که جنجالی شد
یک فرد الجزایری در طی یک کنفرانس مطبوعاتی از کامو درباره انقلاب آینده کشورش پرسید و او در پاسخ گفت مردم حالا دارند در تراموایهای الجزایر بمب کار میگذارند و مادر من حالا ممکن است که در یکی از آن واگنهای آن ترامواها باشد. اگر این عدالت است پس من مادرم را انتخاب میکنم.
این گفته بعدها در روزنامه فرانسوی لوموند به شکل کوتاهی از قول کامو به این شکل منتشر شد: «بین عدالت و مادرم، مادرم را انتخاب میکنم.» و جنجال بسیاری بهپا کرد؛ اما آنطور در زندگینامههای الجزایری درباره کامو آمده او مخالف ایده انقلاب نبود و تنها ضدتروریسم بود.
5- کامو در دامان دو زن بزرگ شد
کامو نزد مادرش، کاترین هلن سنتش، که کارگر بیسواد ساده بود و مادربزرگش، مادام سنت زندگی کرد و بزرگ شد. او مجبور بود از همان سالهای کودکی تن به کارهای سختی برای گذران زندگی و مخارج تحصیلش بدهد.
6- کامو نمیخواست با نویسندگانی چون ویکتور هوگو، روسو و ولتر مقایسه شود
در سال 2010 میلادی مصادف با پنجاهمین سالگرد مرگ کامو، نیکولا سارکوزی، رئیسجمهور وقت فرانسه، پیشنهاد داد تا بقایای پیکر کامو به کلیسای پانتئن در پاریس و در کنار غولهای دیگر ادبیات فرانسه چون ویکتورهوگو، روسو و ولتر منتقل شود. ایدهای که پسر کامو با آن بهشدت مخالف کرد و اظهار کرد که پدرش از کارهای تشریفاتی اینچنینی بیزار بود و اصلا دلش نمیخواست که مقایسهای بین او و دیگر نویسندگان در کار باشد.
7- پدر کامو در جنگ مارن در سال 1914 میلادی مقابل ارتش آلمان در غرب کشته شد
کامو پدرش را در جریان جنگ جهانی اول از دست داد و خود او در جایی با طنز گفته بود: «بهقول مردم او در میدان جنگ شهید شد». مجازات اعدام آشکارا تاثیر عمدهای در نوشتههای کامو برجای گذاشت و او آثار خود را به آن اختصاص داد؛ به ویژه پس از آنکه فهمید پدرش یکی از شاهدان اعدام در طول زندگیاش بوده است.
دیدگاه