شوپنهاور از جمله فیلسوفانی بود که هیچ ابایی از بهمیانآوردن عقاید زنستیزانهشان نداشتهاند. او هیچ ترسی از آن نداشت که در کتابها و مقالاتاش بهصراحت بر زن و زنانگی بتازد و زن را صرفاً «موجودی شانهباریک و باسنپهن» معرفی کند.
آراء شوپنهاور درباره زنان
در طی تاریخ، مردان زیادی چنین عقایدی داشتهاند لیکن درصد اندکی از آنان عقایدشان را اینسان با قاطعیت ابراز داشتهاند و از تبعات ابراز عقایدشان هراسی به دل راه ندادهاند.
فلاسفهی پیش از شوپنهاور، البته به جز ارسطو، حتی اگر زن را موجودی کوچک و فرومایه میانگاشتند، که البته بسیاریشان میانگاشتند، بهصراحت اعلام نمیکردند؛ اما شوپنهاور بارها و در جاهای مختلف از آثار-اش اعلام داشت که زن از نظرگاه او موجودی فرومایه است.
شوپنهاور در آثاراش بارها در مورد زنان صحبت کرده، اما بهترین منبعی که از آن میتوان برای ذکر عقاید شوپنهاور در مورد زن استفاده کرد مقالهای ست که شوپنهاور در باب زنان نگاشته است.
همانطور که ارسطو باور داشت که زن فرمانبردار است و مرد فرمانروا شوپنهاور نیز بر این باور بود که زن اصلاً برای فرمانبرداری از مرد ساخته شده. او اعتقاد داشت که حتی اگر زن از فرمانبرداری دور شود باز از طریقی مردی برای خود دستوپا میکند تا از او فرمان بَرَد: «این حقیقت که زن ماهیتاً برای انقیاد و فرمانبرداری ساخته شده با این واقعیت اثبات میگردد که هر گاه زنی استقلال کامل مییابد این وضعیت را تاب نمیآورد و بیدرنگ خود را به مردی میچسباند تا وی را راهنمایی و آقایی کند، چراکه زن محتاج سرور و ارباب است.»
ما فارغ از فرمانبرداری نکتهای دیگر که شوپنهاور تأکید زیادی روی آن دارد و مانور بیشتری نسبت به سایر مطالب روی آن میدهد این است که زن نسبت به مرد شعور و درک و فهم و قدرت اندیشهی کمتری دارد.
از نگاه شوپنهاور زنان در واقع انسانهای بالغ نیستند، بلکه کودکانی بزرگجثه هستند. از نگاه او زن موجودی ست میان کودک و مرد (پیشین ص ۵۹). همچنین از نگاه او این واقعیت که مردان حتی تا ۲۸ سالگی به بلوغ ذهنی نمیرسند اما زنان پیش از ۱۸ سالگی به بلوغ فکری میرسند دلالت دارد بر محدود بودن اندیشهی زنان.
موردی دیگر که در ارتباط با رابطهی شوپنهاور و زنان میتوان گفت این است که از نگاه او زنان بهذات موجوداتی فریبکار و دروغزن هستند. او مینویسد پیدا کردن زنی راستگو احتمالاً جزو محالات روزگار است. شوپنهاور کار را تا جایی پیش میبرد که اصلاً فریب و دروغ را جزو سلاحهای زن برمیشمارد. او مینویسد همانطور که برخی حیوانات به یک سری قابلیتها برای دفاع از خود مجهز شدهاند، زن نیز به فن دروغگویی مجهز است. خلاصه «فریبْ ذاتیِ زن است.»
یک مورد دیگر که شوپنهاور روی آن متمرکز میشود این است که در طول تاریخ زنان هیچزمان هیچ اثر هنریای خلق نکردهاند. او مینویسد زنان نه اصلاً ذوق تئاتر دارند و نه توانایی نقاشیکشیدن. آنها با صحبتکردنهای زیادشان حتی کیف و لذت تماشای یک تئاتر یا اپرا را از مرد میگیرند.
در کل به طور خلاصه میتوان گفت که از نگاه شوپنهاور زن موجودی سطحی، دروغگو، ضعیف و حسود است. زن باید کدبانو باشد و کل کاری که باید انجام دهد خانهداری و رسیدن به امور خانه است؛ و نه آن که به جامعه برود و در کارهای سیاسی و اجتماعی نقش داشته باشد. زن با مرد برابر نیست و اصلاً نباید حقوقی برابر داشته باشد.
شوپنهاور حتی میگوید این قاعدهی تکهمسری قاعدهای اشتباه است که در اروپای آن زمان – و البته زمان حاضر – جا افتاده. مرد به چند زن احتیاج دارد و باید چند زن داشته باشد. اصلاً مرد حق دارد که چند زن داشته باشد و این تکهمسری به ضرر خود زنان هم تمام شده؛ چراکه موجب شده بسیاری از زنان ازدواج نکنند و موهبت داشتن همسر به مثابهی یک محافظ را از دست بدهند. او حتی وجود تعداد زیادی روسپی در سرتاسر اروپا را به همین تکهمسری نسبت میدهد.
شوپنهاور زنان را به سرگرمی به برخی امور روزانه و کم ارزش متهم می کند. «تنها مشاغلی که ایشان را به جد مجذوب و سرگرم می سازد، عشق و چشم و هم چشمی است و هر آنچه به البسه و زر و زیور و رقص و امثال آن مربوط باشد». حتی پا را از این فراتر می گذارد و مردان را به لحاظ قوه ی اندیشه و دور اندیشی بالاتر از زنان قرار می دهد؛ زیرا زن تنها اموری که مربوط به زمان حال و اینجا و اکنون و امر بالفعل و جزئی است، درک می کند؛ در حالی که مرد در لحظه ی حال زیست نمی کند؛ بلکه افق دید وی گذشته، حال و آینده را در بر می گیرد. کوته نظری و محدود بودن افق دید زن به دلیل ضعف قوه ی استدلال اوست. برعکس، مرد دارای قوه ی تفکر قوی است و به همین جهت «دور اندیش» است.
هر چند تا اینجا شوپنهاور یک دم از نقد و ملامت زنان غفلت نمی ورزد، اما جایی در مقاله اش مشورت با زنان در موقع بروز بحران و مشکل را کاری پسندیده می داند؛ به این سبب که زنان در چنین مواقعی سر یع ترین و کوتاهترین راه به سوی مقصود بر می گزینند و در این امر قضاوت آنان معقول تر و معتدل تر از قضاوت و داوری مردان است. اما باید توجه داشت که این ویژگی مثبت که مختص زنان است، در واقع به زعم شوپنهاور به «کوته نظری» آنان مربوط می شود که فقط زمان حال و نزدیکترین هدف و مقصود را در نظر دارند. در حقیقت او باز به شیوه ی غیر مستقیم نقطه ضعف زنان را گوشزد می کند نه چیزی دیگر.
ضعف قوه ی استدلال در زن سبب می شود که او هیچ درکی از «عدالت» نداشته باشد‼ اما طبیعت این ضعف را برای زن جبران کرده است و آن هنر«فریب و حیله گری»است که ذاتی زنان است و از طریق آن می توانند از خود دفاع کنند. «بنابراین زنی که کاملا″ راستگو باشد و حیله در کار نیاورد احتمالا″ از محالات است.». آنان علاوه بر نیرنگ و فریب واجد صفات منفی دیگری از جمله نادرستی، بی وفایی، خیانت، نمک نشناسی، نفرت، حسادت و… هستند.
پاراگراف زیر بهعنوان یکی از محوریترین پاراگرافهای رسالهی در باب زنان شوپنهاور می باشد:
تنها جاذبهی جنسی میتواند ذهن مرد را چنان کور و کدر سازد که بهسوی آنچه جنس لطیفاش میخوانند کشیده شود. آنچه جنس لطیف نام دادهاند، شانههایی باریک و میانی پهن و ساقی کوتاه است؛ و تمامی راز زیبایی او در پس همین جاذبهی جنسی پنهان شده است. … زنان هیچگونه استعداد حقیقی برای شعر و موسیقی و هنرهای زیبا ندارند و اگر هم ادعایی در این مورد بکنند افسون و ریشخند و خودشیرینیای بیش نیست. باهوشترین ایشان حتی نتوانسته یک شاهکار و یک کار منحصربهفرد در هنرهای زیبا خلق کند.
چرا شوپنهاور زن ستیز است؟
در نگاه نخست شاید عجیب به نظر بیاید که فیلسوفی همچون شوپنهاور به جای حمایت از حقوق زن، زبان به ملامت وی گشوده است؛ زیرا همزمان با نیمه ی دوم زندگی شوپنهاور، فمینیسم (Feminism) نهضت آزادی زنان و طرفدار حقوق مساوی زن و مرد – کم و بیش هر چند نه به طور موفق، آغاز به کار کرده بود.
گرچه دو دهه ی آخر قرن نوزدهم به عنوان یک نهضت توانست منشأ اثر شود و مورد توجه قرار گیرد. احتمالا″مطالبات و خواسته های همین نهضت باعث شد که شوپنهاور درباره ی زنان و حقوق آنان هر چند به نحو منفی سخن بگوید. اما غالب مفسران دو دلیل برای زن ستیز بودن (Misogyny) وی ارائه کرده اند.
1- اکثر قریب به اتفاق آنان بر این باورند که بدبینی شوپنهاور نسبت به زنان از یک سو، معلول شخصیت و تجربه ی ناکام وی در زندگی شخصی است؛ زیرا او در زندگی خاطره ی خوشی از روابط خویش با مادرش (یوهانا تروزی) نداشت و به اندازه ی کافی «مهر مادری» نچشیده بود. مادرش را دائم از برخی کارهایش برحذر می داشت و او هم از تمسخر پسر ذره ای دریغ نمی ورزید. قطع روابط این دو نهایتا″ تا مرگ مادر حدود ۲۴ سال مداوم به طول انجامید. (شوپنهاور همواره مادرش را مقصر اصلی مرگ پدرش می دانست و نیز پس از مرگ پدر معاشرت مادرش را با گوته و متفکران رمانتیست را مذمت می کرد.)
از طرف دیگر، دلیل بدبینی وی به زنان به فلسفه و نظام فلسفی او مربوط می شود؛ زیرا شوپنهاور به لحاظ متافیزیکی- نه در زندگانی عملی-«بدبین» است . نظام وی سرشار از بدبینی نسبت به جهان است و جهانی که ترسیم می کند عالمی پر از رنج و الم و سراسر شر است. و این معلول «اراده یا خواست زندگی» (Will to life) است. به علاوه روابط او با زنان در زندگی اش هم چندان تعریفی نداشت. ناشران غالبا″ مطالب و نوشته هایش را در باب زنان حذف می کردند.
با توجه به مطالب فوق دیدگاه شوپنهاور درباره زنان سنتی است و مردان را در مرتبه ای والاتر از زنان قرار می دهد. دید سنتی وی به زن اینجا آشکار می شود که می گوید: «زن باید خانه دار و مطیع باشد نه مسرف و متکبر».
شوپنهاور و عشق میان زن و مرد
شوپنهاور در مقاله ی دیگری تحت عنوان «متافیزیک عشق جنسیت ها»(The metaphysics of the love the sexes ) که به مسئله ی عشق زن و مرد به هم می پردازد، نگاه وی در این جا به زن و مرد واحد است (این تفاوت به این امر بر می گردد که شوپنهاور در این مقاله درصدد است تا مسئله ی عشق را در نسبت با اصل اساسی نظام فلسفی خویش، «اراده ی کور»، نشان دهد)؛ یعنی هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارند؛ زیرا هر دو اسیر اراده ی زندگی ای هستند که در قالب غریزه ی جنسی تجلی و تعین پیدا کرده است.
به بیان دیگر، هرچند مرد در انتخاب همسر احساس می کند که آزادانه و بر اساس ذوق و سلیقه ی خویش عمل می کند؛ ولی در حقیقت، گرایش وی به زن زیبا و دارای کمالات عالی نه در جهت خشنودی و سعادت خویش، بلکه برای کمک به نوع و حفظ اصالت هر چه بیشتر آن است. این جا آشکار می شود که رویکرد شوپنهاور به زنان، جنبه ی متافیزیکی و انتزاعی دارد و بدون لحاظ کردن پیوند آن با کل نظام فلسفی وی درک کامل نظر وی در این باره ناممکن است. شاید همین عدم توجه سبب شده است که برخی مفسران و خوانندگان آثار شوپنهاور زبان به ملامت وی گشوده اند.
در نظام فلسفی شوپنهاور زن آلت و خادم «نوع» است. به این معنا که طبیعت، زن را در راستای بقای نوع از طریق تولید مثل قرار داده است. از آن جا که زن به عنوان منشأ و آغازگر نوع انسان و نگهدار آن، به عبارت دیگر طالب و خواستار اراده زندگی است نه انکار آن، طبیعی است که نگاه شوپنهاور به وی بدبینانه باشد.
اما در زن چه چیزی هست که ذهن مرد را به خود معطوف و مشغول می کند. به باور او در زنان تنها «جاذبه ی جنسی» آن هاست که ذهن مرد را مفتون و فریفته ی« زیبایی ناپایدار» خود می کند. شوپنهاور در عبارتی مشهوری که دست مایه مورخان شده است در باب برجستگی این مسأله در میان زنان می گوید: «آنچه “جنس لطیف” نام داده اند، شانه هایی باریک و میانی پهن و ساقی کوتاه است، و تمامی راز زیبایی او در پس همین جاذبه ی جنسی او پنهان شده است.». ضعف زنان تنها به قوه ی استدلال آنان ختم نمی شود، بلکه ایشان در هنر و موسیقی نیز نسبت به مردان هیچ گونه استعداد حقیقی ندارند؛ شاهد این مدعا این است که حتی باهوش ترین ایشان نتوانسته یک شاهکار هنری خلق کند.
لینک کوتاه https://u.to/DjPJGQ
۱ دیدگاه