امروز: جمعه, ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۶ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۶ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
کد خبر: 271848
۸۸۴
۱
۰
نسخه چاپی
ریچارد کارلسون

100 کلید موفقیت در کار (27)

اغلب فقط کاهش توقعاتتان، هرچند کم باشد، می تواند روز شما (و زندگی شما) را خیلی آسان تر جلوه دهد. شما می توانید محیطی عاطفی برای خود خلق کنید که به کمک آن، هنگامی که اوضاع خوب پیش برود به جای آنکه این را عادی تلقی کنید از وقوع آن متعجب، شاد و شاکر شوید.

100 کلید موفقیت در کار (27)
 

پایگاه خبری حقوق نیوز

نکات مهم برای موفقیت در کار

توقعات خود را کاهش دهید

داشتم راجع به این نظر با جمعی صحبت می کردم که یک نفر از ته اتاق دستش را بلند کرد و گفت: "چه نوع فرد خوش بینی هستید که پیشنهاد می کنید توقعات خود را کاهش دهیم؟" سؤال او موجه بود و در واقع، شاید شما هم همین سؤال را دارید.

این سؤالی ظریف است. از یکسو، شما به طور مطلق می خواهید توقعات بالا داشته باشید و انتظار دارید که همه چیز بر وفق مراد پیش برود. می خواهید تصور کنید که موفقیت اجتناب ناپذیر است، و تجربیاتتان عموماً مثبت خواهند بود و با کار سخت و مقداری خوش اقبالی، بسیاری از (و شاید حتی اکثر) این توقعات تحقق می یابند.

از سوی دیگر، وقتی از زندگی زیاد توقع داشته باشید، وقتی غیرواقع بین و پرتوقع هستید، زمینه را برای یأس و غصه ی فراوان و غیر ضروری فراهم می کنید. احتمالاً بعضی از کسانی را که با آنان کار می کنید از خود بیزار می نمایید، زیرا اکثر مردم دوست ندارند در معرض توقعات غیرواقع بینانه قرار بگیرند. توقع شما این است که رویدادهای زندگی شما به طرق قابل پیش بینی معینی در بیایند، و مردم مطابق نقشه های شما رفتار کنند. وقتی چنین نکنند، که اغلب چنین است، دچار تنش می شوید.

اغلب فقط کاهش توقعاتتان، هرچند کم باشد، می تواند روز شما (و زندگی شما) را خیلی آسان تر جلوه دهد. شما می توانید محیطی عاطفی برای خود خلق کنید که به کمک آن، هنگامی که اوضاع خوب پیش برود به جای آنکه این را عادی تلقی کنید از وقوع آن متعجب، شاد و شاکر شوید. 

وقتی توقعات شما مطابق نقشه هایتان پیش نروند، شما را څرد نمی کنند. کاهش توقعاتتان به شما کمک می کند هنگامی که از رنج ها و "وقایع سختی" که با آن سر و کار دارید ضربه خوردید، زیاد برایتان غیر منتظر نباشد. به جای بازتابی منفی، می توانید بگویید: "خیلی خوب، حلش می کنم." حفظ آرامش به شما اجازه ی کنار آمدن با خشم یا حل مشکل را می دهد، و می توانید آن را سپری کنید.

زندگی هیچ گاه منظم و بی دغدغه نیست. افراد دچار اشتباه می شوند، و همه ی ما روزهایی بد داریم. گاهی مردم بی ادب یا بی ملاحظه می شوند. هیچ شغلی به طور کامل مطمئن نیست، و بدون توجه به مقدار پولی که در می آورید، احتمالاً هیچ گاه دستمزدتان کافی به نظر نمی رسد. خطوط تلفن و رایانه ها مانند هر چیز دیگر گاه گاه دچار اختلال و خرابی می شوند.

وقتی با ملیسا آشنا شدم، برای یک شرکت نرم افزاری کار می کرد. او این کار را، اولین "شغل واقعی" خود به حساب می آورد. او جوان و پرتلاش بود و توقعات بسیار بالایی داشت. مشکل این بود که بسیاری از توقعات او برآورده نمی شد. آن اندازه احترامی که می خواست (یا توقع داشت) نصیبش نمی شد و نظراتش جدی تلقی نمی شد. احساس می کرد به اندازه ی کافی قدرش را نمی دانند و کارش را عادی تلقی می کنند. او احساس بیهودگی و خستگی شدید می کرد.

به او پیشنهاد کردم که توقعاتش را کاهش دهد و درباره ی کارش به گونه ای جدید فکر کند. از او خواستم، به جای آنکه توقع داشته باشد که کارش همه چیزش باشد، اگر می شود آن را قدمی در مسیر ترقی برای دستیابی به چیزهای بزرگتر و بهتر بعدی بپندارد. او پیشنهاد مرا از صمیم قلب پذیرفت و زندگی اش شروع به بهبود یافتن کرد. بدون آنکه در اثر نیازهایی که تحقق نیافتند دچار اختلال ذهنی شود، توانست بر اساسی ترین جنبه های کارش متمرکز گردد. منحنی یادگیری اش اوج گرفت، و سطح تنش او کاهش یافت.

حدود یک سال بعد، پیام صوتی خوشایندی از ملیسا دریافت کردم که می خواست بدانم کاهش توقعاتش چقدر مفید بوده است. او مشخصا بیان کرد: "من نمی دانم چرا هر موضوعی را آن طور بزرگ می کردم. قطعاً در هر شغلی در ازای به دست آوردن هر چیز باید بهایی پرداخت. گمان می کنم که آموخته ام دیدگاه بازتری داشته باشم و با مسائل، عادی برخورد کنم." او حتما در مسیری درست پا گذارده چون از دفعه ی آخری که با او صحبت کرده بودم دو دفعه ترفیع گرفته بود.

بسیاری از مردم توقعات را با معیارهای عالی بودن اشتباه می گیرند. لطفا توجه داشته باشید که من پیشنهاد نمی کنم معیارهای خود را تنزل دهید یا یک انجام کار ضعیف را امری درست بدانید. نمی گویم نباید مردم را مسؤول بدانید. منظور من آن است که در قلب خود برای حالت های بد، اشتباهات، خطاها و مسائل، جایی ایجاد کنید. به جای آنکه این حجم وقت خود را صرف عصبانی شدن از روند اوضاع و احوال نمایید، خواهید توانست با آنها آسان تر برخورد کنید. زندگی و مبارزه طلبی های آن برای شما گران تمام نمی شوند. این امر انرژی شما را حفظ می کند و عاقبت، شما را پربارتر می سازد.

اشتباه نکنید: شما هنوز هم می خواهید هر کار لازم را انجام دهید که اوضاع و احوال را بر وفق مراد خود کنید: بسختی کار کنید، از پیش برنامه ریزی کنید، دین خود را ادا کنید، خلاق باشید، آمادگی داشته باشید، از دیگران کمک بخواهید، عضو یک تیم باشید. با وجود این، مهم نیست چقدر سخت تلاش کنید، به هر حال زندگی همیشه مطابق نقشه های شما پیش نمی رود.

یکی از بهترین راه های برخورد با موارد اجتناب ناپذیر این است که توقع دیگر گونه بودن آن را نداشته باشیم. بنابراین توقعات خود را کمی کاهش دهید، و ببینید زندگی شما چقدر بهتر می شود. نا امید نخواهید شد.

در دام قفس طلایی نیفتید

نخستین بار که اصطلاح "قفس طلایی" را شنیدم، اثری عمیق بر آن دیدگاه و سبک زندگی که پیشه کرده بودم، به جا گذاشت. عده ی زیادی از مردم را می شناسم که در این دام ذهنی افتاده اند. هدفم از نوشتن این روش جلوگیری از وقوع چنین امری برای شما یا عزیزانتان است. یا اگر می بینید که از قبل در قفس طلایی افتاده اید، ممکن است شما را در مسیر رهایی از آن قرار دهم.

اصطلاح "قفس طلایی" یعنی اینکه شما داوطلبانه حداکثر امکانات فعلی تان (یا در مواردی بسیار حتی بیش از امکاناتتان را صرف زندگی می کنید. یعنی آنکه در عمل، خود را در دام حفظ یک کار یا شغل (یا حرکت در مسیر شغلی ) گرفتار می کنید و یا اینکه ساعات طولانی کار می کنید، چون کاملاً متکی به مزایا و میزان درآمد خود هستید و از آن لذت می برید، در حالی که نه تنها از کاری که باید برای به دست آوردن آن درآمد انجام دهید، لذت نمی برید، بلکه از آن متنفر هستید. به عبارت دیگر، پاداش های درآمد شما، براثر تنش هایی ناشی از حفظ سطح زندگی تان محو می شود.

شاید احساس کنید برای زندگی فارغ از کار وقت ندارید و آرزو کنید که چنین وقتی داشته باشید، یا شاید فرصتی ناچیز برای بودن با دوستان، فرزندان، همسر یا افراد دوست داشتنی دیگر داشته باشید یا شاید احساس می کنید بسیاری از وقتتان صرف تردد و سایر فداکاری ها می شود. در قفس طلایی بودن، یعنی اینکه آگاهانه یا ناآگاهانه چنین خواسته اید که جنبه هایی معین از کیفیات زندگی تان (زمان، سرگرمی های روابط، خلوت و تنهایی) را در قبال داشتن ماشینی بخصوص، زندگی در خانه ای بخصوص و بهره بردن از ملزومات آسایش و حقوق ویژه ی معین فدا کنید. ما به نوعی زندگی خو می گیریم و نمی توانیم تصور زندگی پایین تری را داشته باشیم.

بخصوص به کلمه ی "داوطلبانه" که در تشریح این وضعیت به کار گرفته ام توجه داشته باشید. مسلماً این روش شامل افرادی نمی شود که "روز به روز" زندگی می کنند یا بزحمت به بقای خود ادامه می دهند، و هر ذره درآمد خود را صرف نیازهای حیاتی می نمایند، بلکه شامل مواردی می شود که تا حدودی انتخابی در روش زندگی شما وجود داشته باشد.

هنگامی که بدقت و صادقانه وضعیت خود رابررسی کنید، شاید دریابید که انتخاب هایی بیش از آنچه قبلاً تصور می کردید در اختیار دارید.  پیش از آنکه به روش دیگر بپرید، ادامه ی حرفم را مطالعه کنید! چون حتی اگر به دلیل درآمد فعلی خود همین حالا گیر نیفتید، باز هم آگاهی از این گرایش مهم است، و در نتیجه می توانید بعدها در شغل تان یا در صورت تغییر شرایط محیطی، از آن اجتناب نمایید.

بعضی از سؤالات مهم عبارتند از: آیا آن آگهی تبلیغاتی جذاب برای آن خودرو جدید فوق العاده شما را قانع کرد که داشتن آن " حق شما" است؟

1- آیا قسط های سنگینش حقیقت ارزش آن را دارند؟

2- آیا آن لباس های جدید که قرار بود به شما احساسی خوب ببخشند، ارزش اضافه کار را داشتند؟

3- آیا واقعاً مایه ی افتخار است که همه ی آن کارت های اعتباری را همراه داشته باشید، که در نتیجه بدهی به بار آورید، در صورتی که قادر هستید تقریباً هر چیزی را که دلتان می خواهد، همان آن خریداری کنید؟

4- آیا یک آپارتمان سه خوابه که بسختی استطاعت خرید آن را دارید بهتر از یک آپارتمان دوخوابه ای است که خیلی ارزان تر می باشد؟

5- آیا لذت چادر زدن به اندازه ی لذت هتل هست؟

6- آیا بچه ها قطعاً مجبورند به مدرسه ی خصوصی بروند؟

7- آیا به دو خط تلفن نیاز دارید؟

8- آیا رستوران ها همیشه بهتر از غذا آوردن از خانه یا یک گلگشت آرام هستند؟

9- آیا استفاده از وسیله ی نقلیه ی عمومی یا استفاده ی مشترک از یک خودرو برای رفتن به محل کار، و در نتیجه صرفه جویی در پول پارکینگ، سوخت و مالیاتی فداکاری بزرگی است؟

10- آیا شما به این همه چیز نیاز دارید؟

11- آیا بیشتر، همیشه بهتر است؟

مارک بر اساس اکثر معیارها، تاجری بسیار موفق بود. او در شرکتی که بیش از ۲۰ سال در آن کار می کرد نردبان ترقی شرکت را طی می کرد. او سمتی مهم و غبطه برانگیز داشت، از حقوقی بالا و مزایای قابل توجه بهره مند و بسیار مورد احترام بود. در خانه ای قشنگ زندگی می کرد، سوار خودرویی گران قیمت می شد و فرزندانش به یک مدرسه ی خصوصی درجه یک می رفتند ولی بمرور زمان، مارک نسبت به شغلش بی علاقه تر شد و مشتاق شد کاری متفاوت را امتحان کند. او عاشق طبیعت بود و در رؤیای شغلی جدید بود که بر کمک به محیط زیست متمرکز باشد.

مشکل این بود که خرج مارک بیش از دخلش بود. بمحض آنکه علاقه اش را نسبت به شغلش از دست داد، شروع به خرج کردن مبالغ هنگفتی پول برای جایگزین کردن خلاءهای احساسی اش کرد. او خودرو جدید، یک قایق گران قیمت و سایر اسباب بازی های سرگرم کننده ی متنوع خرید. او خرج کردن هایش را با در نظر گرفتن افزایش حقوق و پاداش های آینده، توجیه می کرد. وضع آن قدر بد شد که داشت " درآمد" سه یا چهار سال آینده خود را خرج می کرد. او خود را به گونه ای مؤثر گیر انداخته بود، چون به منظور تأمین روش زندگی و ادامه ی پرداخت قبض های رو به افزایش، حالا مجبور بود که در کار فعلی خود، بابت حقوق نسبتاً بالای آن باقی بماند. انتخاب های او محو شدند و رؤیاهایش بایست به آینده سپرده می شدند.

با وجود اینکه پذیرش این امر دشوار است، برای بسیاری از مردم یک راه مؤثر برای پشت سر گذاشتن قفس های طلایی حتماً وجود دارد. در بسیاری موارد، شما می توانید یک سطح پایین تر زندگی را برگزینید (درست است: پایین تر)، پولی کمتر خرج کنید، کمتر مصرف کنید و زندگی خود را ساده بسازید. می دانم این پیشنهاد برخلاف "روش امریکایی" افزایش دائمی خواست ها و تمایلات و تمایل جهانی ظاهری برای ارتقاء ظواهر زندگی مان است. با وجود این اگر لحظه ای راجع به آن فکر کنید، این پیشنهاد ساده می تواند زندگی شما را بسیار آسان تر و کم تنش تر کند.

گمان می کنم همه ی ما باید از خود بپرسیم، آیا در صورتی که تنش و نگرانی کمتری داشته باشیم، واقعاً ملاک و روش زندگی خود را کاهش می دهیم؟ آیا اگر قادر به ایجاد زمانی بیشتر برای خود و کسانی که دوست داریم، می شدیم، سطح زندگی ما کاهش می یافت؟ آیا اگر ما خالصانه فشارها و نگرانی های مالی خود را سبک کنیم، و احتمالاً حتی زمانی کمی بیشتر را برای لذت بردن از زندگی مان به دست آوریم، واقعاً در وضعی بدتر قرار می گیریم؟

من بر ضد پیشرفت، آسایش های اصولی یا تمایل به بهبود بخشیدن کیفیت زندگی مان بحث نمی کنم. من اعتقاد به حق شما دارم که حداکثر آنچه می توانید باشید، شوید و حداکثر آنچه را سزاوار آن هستید به دست آورید. من تصدیق می کنم که کمتر خرج کردن و زندگی در حد پایین تر از امکاناتتان می تواند انتخاب ها و تقابل هایی سخت را در بر گیرد. ولی یادتان باشد که هدف من در نگارش این کتاب این است که به شما کمک کنم کمتر در کار احساس تنش کنید و کمتر از کاه کوه بسازید. چیزی که قطعاً از آن مطمئنم این است که اگر در دام قفس طلایی گیر افتاده باشید، از کاه کوه نساختن واقعاً دشوار است.

من نمی گویم که هر کسی درآمد خوبی دارد، لازم است خانه اش را بفروشد و به خانه ای کوچکتر به حومه ی شهر برود؛ یا اینکه شما باید شغلی را که برای به دست آوردن آن بسختی کار کرده اید رها کنید؛ یا اینکه درآمد کمتری را به عنوان یک انتخاب ماندنی بپذیرید، بلکه حرف من این است که قفس های طلایی می توانند منابع عظیم و دردناک تنش باشند و اگر آنها را دور بیندازید، زندگی شما می تواند خیلی خیلی آسان تر شود. بنابراین سبک زندگی را دقیقاً بررسی کنید و معین کنید که آیا این روش به درد شما می خورد یا خیر. پذیرفتن آن می تواند بسیار دشوار باشد، ولی برای بسیاری از مردم، آزادیی که حاصل خواهد شد ارزشش را دارد.

عادت کنید که راحت از پیغام تلفنی استفاده کنید

همیشه وقتی کسی به من می گوید: "وای، چه پیام تلفنی طولانیی برایم فرستادی"، توی دلم می خندم. با وجود اینکه حقیقت دارد که گاهی این طور است، اشتباه بالقوه ی پرتنشی است که آنها را طولانی تلقی کنید. حقیقت این است که حتی بلند ترین پیام های تلفنی، حتی اگر مقداری هم مؤثر باشند، به هر حال می توان آنها را صرفه های زمانی عظیم و مهارت های ارتباطی عالی به حساب آورد.

در بیشتر موارد، طولانی ترین پیام تلفنی که شما می توانید بگذارید، حدود سه دقیقه است. در آن سه دقیقه، می توانید اطلاعات بسیار دقیق و مشخص بفرستید و با توجه و دقت به سؤالات یا موضوعات خاص پاسخ دهید، که بدین ترتیب برای شخص مقابل امکان مکرر شنیدن نظریاتتان (در صورت لزوم) و بررسی آن در حال آرامش و هنگام فراغت را فراهم می کنید. برای تشریح نظرتان بدون آنکه کسی توی حرفتان بپرد، پیام های تلفنی راهی عالی هستند. همچنین فرصتی فوق العاده است که شخص بدون واکنش های غیرارادی آشنا مانند واکنش دفاعی یا تصمیم گیری یا نتیجه گیری قبل از شنیدن تمام حقایق، به پیام گوش دهد.

بدیهی است که من عادات تلفنی شما را نمی شناسم، اما اگر ذره ای شبیه به عادت من باشد، غیرممکن است که مکالمه ای کمتر از ۷-۶ دقیقه (اغلب خیلی بیش از این ها) طول بکشد. اکثر تلفن های شخصی دست کم چند دقیقه ای صرف احوالپرسی، "حالت چطور است و چه میکنی؟" و همچنین مسائل گوناگون که از موضوع اصلی مکالمه تان به دور است، می شود. به نظرم حتی هنگامی که قصد دارم مکالمه ام را کوتاه کنم، میانگین طول هر تماس، خیلی راحت ده دقیقه می شود.

من و دوست عزیزم بنجامین به عنوان دو همکار در نگارش، چهار گلچین ادبی کامل از جمله: کتاب راهنما برای روح و کتاب راهنما برای قلب را در ۹۰ درصد اوقات با استفاده از پیام های تلفنی جمع و جور کردیم. ما در فاصله ی سیصد مایلی یکدیگر زندگی می کنیم و همین روش بسیار مؤثر ارتباطی بود که کار ما را لذت بخش و آسان می کرد. از آنجایی که هر یک از ما کار تمام وقت داشت، می توانستیم در اوقات فراغت در بین روز افکار و نظریات خود را بر روی پیغام گیر یکدیگر بیان کنیم.

ما هنگام ناهار، صبح زود و شب دیروقت، پیغام گیر خود را روشن می کردیم و یا پیامی ارسال می کردیم. ما بارها راجع به موضوع گفتگو کردیم و هر دو موافقیم که اگر اکثر اوقات به جای پیغام های تلفنی، رو در رو در ارتباط می بودیم، احتمال داشت که هیچ یک از کتاب ها هرگز نوشته نمی شد. واقعاً هماهنگ کردن برنامه های پرمشغله مان که زمان طولانی لازم برای تبادل افکارمان داشته باشیم بسیار مشکل می شد.

بعضی از شما شاید گمان کنید که با توجه به چنین پیشنهادی، رفتار من به نوعی دوستانه نیست یا از مکالمات لذت نمی برد. این حقیقت ندارد. من تا جایی که وقت داشته باشم و تا جایی که استفاده از پیام تلفنی مناسب تر از اهداف تماس مستقیم نباشد، صحبت کردن با افرادی را که با آنان کار می کنم خیلی دوست دارم. ولی ببینید، این بخشی از مشکل است. بمحض آنکه مشغول مکالمه می شوم، آن قدر علاقه‌مند به موضوع صحبت مان می شوم که قطع تلفن برایم دشوار می گردد. بارها پیش آمده که یک گپ متقابل را ترجیح داده ام و اوقات دیگری هم بوده که پیام تلفنی، کاملاً پاسخگو است و مطمئنا، من پیشنهاد نمی کنم که پیام تلفنی می باید جایگزین هر تقابل فردی در زمینه ی موضوعات احساسی بشود.

من فروشنده ی پیغام گیر نیستم و می دانم که این دستگاه پاسخی کامل به تمام مسائل نیست، ولی یک صرفه ی زمانی واقعی و راهی عالی برای ارتباطات در موقعیت هایی بخصوص است.

بسیاری از مردم پیام تلفنی را خیلی دوست دارند و این روش شاید برای شما کمی غیرضروری باشد. اگر این طور است، احتمالاً می توانید این روش را با کسی که احساس می کند می تواند برایش فایده داشته باشد، در میان بگذارید. ولی اگر از مخالفان استفاده از پیام تلفنی هستید، یا از کسانی هستید که از "پیام های طولانی " شکایت دارند، به نظر من بهتر است مجدداً موقعیت خود را بررسی کنید. با کمی استفاده ی بیشتر از پیام تلفنی در مورد تماس های شغلی تان، می توانید یک عالم وقت صرفه جویی کنید و در انواع معين ارتباطی حتی مؤثرتر شوید.

آرزو نکنید جایی دیگر باشید

اگر در مورد این گرایش موذی که کاش جایی دیگر بودید، تعمق کنید، شاید موافق باشید این کاری احمقانه و حتی خودتخریبی است. قبل از آنکه وسط حرفم بپرید و بگویید: "یک دقیقه صبر کن، من این کار را نمی کنم"، بگذارید معنی آن را توضیح دهم.

به گونه های متعدد ما وقتمان را صرف این موضوع می کنیم که ای کاش جایی دیگر بودیم. شاید در محل کار باشیم و آرزو کنیم کاش در خانه بودیم. یا در طول هفته شاید آرزو کنیم که کاش روز جمعه بود. گاهی آرزو می کنیم که کاش شغلی دیگر داشتیم. آرزو می کنیم کاش مسؤولیت هایی متفاوت داشتیم یا می توانستیم وقت خود را با افرادی دیگر بگذرانیم. آرزو می کنیم کاش رئیس یا کارکنانی متفاوت داشتیم.

آرزو می کنیم که کاش محیط کارمان متفاوت بود یا وسیله ی نقلیه ی دیگری داشتیم. آرزو می کنیم که در صنف دیگری مشغول به کار بودیم یا اینکه عکس العمل رقبای ما نوعی دیگر بود، یا شرایط ما تغییر می کرد. این فهرست مسلماً می تواند همچنان ادامه یابد. مشکل اینجاست که این آرزوها واقعیت نیستند بلکه در عوض تفکراتی در باب واقعیتی دیگر هستند.

اگر مراقب نباشید، ممکن است آرزو کنید که کاش زندگی متفاوت بود، همیشه در آرزوی این باشید که کاش جایی بجز اینجایی که هستید، باشید. ولی جایی دیگر نیستید، بلکه، همینجا هستید. این واقعیت است. یکی از عبارات برگزیده ام این است: "زندگی آن چیزی است که در حین آنکه مشغول برنامه ریزی امری دیگر هستیم، اتفاق می افتد". بیانی دیگر از این موضوع می تواند این باشد: "زندگی آن است که در حین آنکه آرزو می کنیم کاش جایی دیگر بودیم، اتفاق می افتد". هنگامی که آرزو می کنید که کاش جایی دیگر بودید، به جای آنکه واقعاً درون زندگی و پذیرای آن دقیقاً به همان صورتی که هست باشید، تقریباً مثل آن است که یک قدم از زندگی دور شده اید.

از نظر عملی، وقتی ذهنتان درگیر جایی شود که می خواهد در آن باشد، متمرکز و مؤثر بودن خیلی دشوار است. در حقیقت، این دو متناقض هستند. تمرکزتان ضعیف شده است، عدم تعهد و عدم تمرکز بر چیزی حقیقت مهم، به تمرکز شما صدمه می رساند. به علاوه، وقتی فکرتان در جایی است که ترجیح می دهید باشد تا جایی که واقعاً هستید، خوش گذراندن و لذت بردن از کاری که انجام می دهید تقریباً غیرممکن می شود.

درباره ی چیزهایی که بیشترین لذت را از آن می برید، فکر کنید. در همه ی موارد، فعالیت هایی وجود دارد که می توانید به طور کامل جذب آنها شوید و بر آنچه انجام می دهید واقعاً تمرکز کنید. در غیاب تمرکز کردن، لذتی که می چشید کاهش می یابد. وقتی فکرتان جای دیگر است رمان خواندن چقدر می تواند لذت بخش باشد؟

ولی در اینجاست که این اظهارنظر حکیمانه، قدری پیچیده می شود. وقتی از کاری که انجام می دهید لذتی نمی برید، آسان است که بگویید:

"البته که ترجیح می دهم جایی دیگر باشم. به من خوش نمی گذرد". ولی یک لحظه قدمی به عقب بردارید و نگاهی دقیق تر به آنچه در خوش نگذراندن شما مؤثر است، بیندازید. سؤال این است که چه چیز اول می آید، فقدان خوشی یا ذهنی که متمرکز بر جایی دیگر است؟ نه همیشه، ولی دست کم گاهی، بی حوصلگی یا فقدان رضایتی که احساس می کنیم براثر شغلمان یا رویه ی صرف وقتمان ایجاد نمی شود، بلکه براثر فقدان تمرکز بر تفکرمان ایجاد می گردد. این حقیقت که شما در این باره که ترجیح می دهید کجا باشید، فکر می کنید، منطقاً شیره ی شادی را از کاری که انجام می دهید، می کشد.

به گمانم اگر تصمیم بگیرید که کمتر آرزوی جای دیگر بودن کنید، و بیشتر وقتتان را متمرکز بر چیزی نمایید که دارید انجام می دهید، اگر از خوشحالی جا نخورید، متعجب و شادمان خواهید شد. شاید اشتیاق به کارتان را مجدداً به دست آورید، و بدین ترتیب بیشتر لذت ببرید. به علاوه، چون متمرکزتر خواهید بود، خلاق تر و پربارتر نیز خواهید شد.

مسلماً، پیشنهاد نمی کنم که مناسب یا مهم نیست برای آینده نقشه بکشید یا رؤیایی داشته باشید. و نمی گویم که وقتی به سوی این کار کشیده می شوید، نباید تغییراتی ایجاد کنید. کارهایی فوق العاده برای انجام وجود دارد که بیشتر اوقات مناسب هستند. ولی به هر حال به جای آنکه در فکر کاری باشید که ترجیح می دهید انجام دهید، اگر در کاری که در حال اجرای آن هستید غوطه ور شوید، طبیعت رؤیاها و جهت برنامه های شما، شروع به تغییر خواهد کرد. اگر رویایی دارید، راه رسیدن به آنجا واضح و آشکار می گردد. به جای آنکه براثر افکار متضاد و نگران کننده، مشوش شوید، ذهنی روشن خواهید داشت که مملو از خرد است. در اجرای این کارتان خواهید برد فراتر از تصور است.

از خود بپرسید: "آیا بهترین استفاده را از این لحظه می کنم؟"

به نظر من، یکی از مهمترین سوالاتی که می توانید از خود بکنید این است: "آیا بهترین استفاده را از این لحظه می کنم؟" راجع به آن فکر کنید. اگر بهترین استفاده را از این لحظه ی بخصوص می بردید و بعد در تمام لحظات آینده نیز همین کار را می کردید، زندگی به طور جادویی بخوبی پیش می رفت. مؤثر و مولد می شدید و مهمتر از همه، سخت بود که چیزی باعث آزار شما شود.

بیشتر اوقات لحظات خود را صرف این آرزو می کنیم که کاش این لحظات متفاوت بودند. از آن شاکی، نالان، متأسف هستیم یا به حال خود تأسف می خوریم. ولی اگر دقیق شویم، متوجه می شویم گذراندن لحظاتمان بدین طریق، نه تنها اتلاف وقت است بلکه کاملاً ضد مولد بودن است. با وجود این با استفاده از این روش، ممکن است شاهد تغییری تقریباً آن شوید.

هر زمان که در محل کار خود احساس آشفتگی با تنش کردید، این سؤال را از خود بکنید: با این لحظه ی خود دارم چه می کنم؟ آیا دارید راجع به چیزی پرتنش فکر می کنید؟ آیا باز هم دارید به خاطر می آورید که چقدر مشغولید؟ آیا "حق مضطرب بودن" خود را در ذهنتان توجیه می کنید؟ آیا دارید باوری منفی را تقویت می کنید؟ یا از لحظه ی حال حداکثر بهره را می برید؟ آیا طرز تلقی و تفکر شما در مسیری مثبت قرار گرفته است؟ آیا همیشه دنبال راه حل هستید؟

من سالها پیش شروع به تمرین این روش کردم و چیزی حقیقتاً در خور توجه کشف کرده ام. به نظر می رسد در بیشتر موارد وقتی احساسی منفی و آشفته یا بدبینانه دارم، می توانم با بررسی موقعیت ذهنی خود به کمک این سؤالات، آن را بهبود بخشم. گمان می کنم هنگامی که احساس آشفتگی می کنم نباید تعجب کنم زیرا زمان حال خود را صرف فکر کردن راجع به تمامی چیزهایی می کنم که مرا آشفته می کند، در صورتی که بهتر است که این زمان را صرف بهترین کوششم یا برنامه ریزی بهترین نحوه ی غلبه بر آنها کنم.

هنگام مطالعه ی این روش، احتمالاً می توانید حس کنید که وقتی بهترین استفاده را از این لحظه نمی کنید، براحتی طعمه ی از کاه کوه ساختن خواهید شد! راجع به تمام موضوعاتی که شما را آزار می دهد و همه ی اشکالاتی که در زندگی تان وجود دارد، فکر خواهید کرد. خوشبختانه، عکس آن هم صادق است. وقتی بهترین استفاده را از این لحظه ی خود می کنید، احتمال ندارد که از کاه کره بسازید زیرا به جای تمرکز بر مشکلات و نگرانی ها، بر راه حل ها و لذت ها متمرکز خواهید بود.

بیشتر بخوانید:

100 کلید موفقیت در کار (قسمت های دیگر)

منبع: 100 کلید موفقیت در کار - ریچارد کارلسون

پایگاه خبری حقوق نیوز - گزیده کتاب

 
  • منبع
  • حقوق نیوز

    دیدگاه

    شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



    کد امنیتی کد جدید