1- عشق از دیدگاه استرنبرگ
استرنبرگ نوعی نظریه درباره عشق ارائه داده است که مبنای آن روان سنجی است. بر اساس این نظریه عشق را می توان با توجه به طیف وسیعی از عاطفه ها، اندیشه ها و انگیزش هایی متفاوت با هم شناخت. وی در اواخر دهه 1988 نظریه تازه ای برای عشق ارائه کرد که مبنای آن مثلث بود : نظریه «سه وجهی عشق». بر اساس این نظریه عشق را می توان در چهارچوب سه مؤلفه شناخت: صمیمیت (INTIMACY)، شور-شهوت (PASSION) و تعهد (COMMITMENT).
در گونه های مختلف عشق این مؤلفه ها به صورت های مختلفی با هم ترکیب می شوند. برای مثال ویژگی عشق رمانتیک صمیمیت به علاوه شهوت است، ویژگی عشق پوچ تعهد است، و عشق کامل یا تمام عیار آمیزه ای از همه ی این مؤلفه های سه گانه است.
استرنبرگ بعد ها با انتقاد از نظریه سه وجهی عشق، دیدگاه عشق به مثابه قصه را تعریف کرد. این دیدگاه بر این فرض مبتنی است که ما آدمیان گرایش داریم عاشق کسانی شویم که قصه هایشان با قصه ما یکی است یا مشابه است، نقش این افراد در قصه ها مکمل نقش خود ماست و بدین ترتیب این افراد از جنبه هایی مثل خود ما هستند، اما از جنبه های دیگری بالقوه از ما متفاوت اند. اگر از سر اتفاق عاشق کسی شویم که قصه ای کاملا متفاوت داشته باشد، آن وقت است که هم رابطه و هم عشقی که زیر ساخت این رابطه است، وضعیتی متزلزل پیدا می کند.
2- عشق از دیدگاه مازلو
مازلو به عنوان یکی از نظریه پردازان انسان گرا، عشق را به دو قسمت تقسیم می کند، یک نوع عشق که خودخواهانه، تسخیری و حریص است و به دنبال نیاز های برآورده نشده فرد است، یعنی فرد دیگران را به این دلیل دوست دارد که نیاز هایش را ارضا کند، مازلو این عشق را عشق کمبود می نامد.
نوع دیگر عشق، عشق وجودی است، عشق بالغ و فروتن که باز و خودمختار و متکی به خویش است و آزادانه ارزانی می شود. میل به سخاوت و تمایل به بخشش و خشنود کردن دیگری در این نوع عشق دیده می شود.
3- عشق از دیدگاه یانگ
از نظر یانگ به عنوان روان شناس معتقد به رویکرد شناختی، عشق نوعی فرآیند جذابیت طرح واره ای است. بیشتر اوقات افراد جذب ارتباط با کسی می شوند که طرح واره مرکزی شان را فعال کند (جذابیت طرح وتره ای) و به این دلیل او را جذاب ترین فرد می دانند. همچنین برانگیخته شدن طرح واره ها باعث ایجاد جذابیت جنسی در روابط عاشقانه می شود. بنابراین زیاد جای تعجب نیست که افراد عاشق با انتخاب افراد خاص و سبک های مقابله ای ویژه به تداوم طرح واره ناسازگار خود دامن می زنند. افرادی که طرح واره های ناسازگار اولیه بیشتری دارند در گذر از مراحل زندگی ( مثل روابط عاشقانه و ازدواج) با مشکلات بیشتری رو به رو می شوند. یکی از این مشکلات بر هم خوردن روابط، توسط یکی از طرفین است که منجر به شکست عاطفی می شود، باید در نظر داشت که سوگ و فقدان ناشی از شکست عاطفی ما را به هسته ی خودمان بر می گرداند.
4- عشق از دیدگاه بالبی
یکی از نظریه های با نفوذ در خصوص روابط صمیمی (Intimate relationships) و عاشقانه، نظریه دلبستگی (Attachment theory) است. بالبی معتقد است که ماهیت رابطه صمیمی اول (مادر-نوزاد)، ماهیت روابط صمیمی یک فرد را در سرتاسر زندگی تعیین می کند. به طور کلی دلبستگی را می توان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد. این که کودک مراقب خود را که معمولا مادر اوست، چگونه می جوید و به او می چسبد، موید وجود دلبستگی میان آنهاست.
نظریه دلبستگی بر این باور است که دلبستگی پیوندی جهان شمول است و در تمام انسان ها وجود دارد. بالبی معتقد است که یک شخص برای رشد سالم نیاز به پیوند عاطفی دارد و احساس امنیت در کودک پایه ای برای سلامت روانی وی می باشد.
به نظر بالبی رابطه ناایمن موجب بی اعتمادی، حساس بودن و نارضایتی هیجانی در روابط عاشقانه می شود. اهمیت سبک های دلبستگی و تاثیر آن در دوران بزرگسالی در تعاملات بین فردی، امروزه به عنوان یکی از اصلی ترین و گسترده ترین موضوعات پژوهشی تبدیل گشته است.
در بزرگسالی نیز سه سبک دلبستگی ایمن، اجتنابی و دوسوگرا مشخص شده است. طرفداران این نظریه معتقدند به احتمال زیاد سبک دلبستگی کودک تا بزرگسالی ادامه دارد و در روابط بزرگسالی فرد منعکس می گردد. روابط دلبستگی نقش بسیار مهمی در احساس امنیت ما دارند. برای کودکان این رابطه ابتدا با والدین برقرار می شود، در بزرگسالی دلبستگی با جنس مخالف برقرار می گردد. بنابراین سبک دلبستگی، روابط عاطفی و عاشقانه را تحت تاثیر قرار می دهد.
بالبی معتقد است که گره های هیجانی متقابل که به نزدیکی مادر و کودک منجر می شود، نخستین تجلیات دلبستگی محسوب می شوند. دلبستگی نگهدارنده نزدیکی متقابل بین دو فرد در تمام مراحل زندگی است. هیجان نقطه مرکزی دلبستگی است و کیفیت روابط مادر – کودک در دوران کودکی در تحول الگوهای عملی از اهمیت ویژه ای برخوردار است و روابط نزدیک و صمیمانه در بزرگسالی نیز تحت تاثیر همین الگوهای عملی قرار می گیرد. بنابراین افراد مختلفی که سبک های دلبستگی متفاوتی دارند تجارب مختلفی را در روابط عاشقانه تجربه می کنند.
به طور کلی همانطور که دلبستگی ایمن برای نوزادان و کودکان حائز اهمیت است و منجر به اجتماعی شدن و سازگاری (Compatibility) خوب در نوجوانی می شود، در بزرگسالی نیز بین دلبستگی ایمن و روابط با دیگران ارتباط وجود دارد. این موضوع را می توان با جنبه هایی از تعامل در رابطه در نظر گرفت، از جمله: رضایت از رابطه، مراقبت کردن از همدیگر و الگوهای تعارضی و ارتباطی.
5- عشق از دیدگاه یالوم
یالوم که یک روان درمانگر وجودی است، معتقد است عشق نوعی از خود بی خودی وسواس گونه (Obsession) و ذهنیتی افسون شده است که تمامی زندگی فرد را در تصرف خود در می آورد. معمولا تجربه ی چنین حالتی باشکوه است. به عقیده ی او انسان بیشتر دلباخته ی اشتیاق(Enthusiasm) خویش است تا آنچه اشتیاقش را برانگیخته است. ولی در مواقعی شیدایی و از خود بی خودی، بیش از آنکه لذت بیافریند، پریشانی می آورد. عاشق، صورتی خیالی و شاعرانه به معشوق می دهد، ذهنش درگیر وسوسه ی او می شود، اما اگر عشق تنها یک ویژگی حقیقی داشته باشد، این است که هرگز نمی ماند، ناپایداری بخشی از ماهیت شیدایی عشق است. از نظر یالوم وسواس عشق، اغلب به نوعی توجه فرد را از افکار دردناک تر دیگر دور می کند.
از نظر یالوم تجربه ی تنهایی اگزیستانسیال، مانند هر نوع ملال، وضعیت ذهنی بسیار ناخوشایندی پدید می آورد و به مدت طولانی برای فرد قابل تحمل نیست. از نظر وی هیچ رابطه ای قادر به از میان بردن تنهایی نیست. هر یک از ما در هستی تنهاییم. ولی می توانیم در تنهایی یکدیگر شریک شویم همان طور که عشق درد تنهایی را جبران می کند. بوبر می گوید: یک رابطه ی خوب و صمیمی، بر دیواره های سربه فلک کشیده ی تنهایی آدمی رخنه می کند، بر قانون بی چون و چرای آن فائق می شود و بر فراز مغاک وحشت انگیز عالم، از وجود خود به وجود دیگری پل می زند.
رابطه در بهترین شرایط، افرادی را شامل می شود که به شیوه ای عاری از نیاز با هم ارتباط دارند. عشق بالغانه یا رشد یافته علاوه بر بخشیدن، سایر اجزای اساسی را نیز داراست: توجه، پاسخ گویی، احترام و درک. دوست داشتن یعنی توجه فعال به زندگی و رشد دیگری. فرد باید پاسخ گوی نیازهای دیگری (چه جسمانی، چه روانی) باشد. فرد باید به یگانگی و منحصر به فرد بودن آن دیگری احترام بگذارد، او را همان طور که هست ببیند و به وی کمک کند تا رشد کند و راه خویش را بیابد، آن هم فقط به خاطر خودش، نه با هدف خدمت به او.
از نظر یالوم عشق نوعی منش است. خیلی پیش می آید که به اشتباه، پیوند انحصاری با یک انسان را دلیل شدت و اصالت عشق فرض می کنیم. ولی چنین عشقی به اصطلاح فروم، عشق نمادین یا خودپرستی بیش از اندازه است و در فقدان توجه و علاقه ی دیگران، محکوم به فروپاشی در درون خویش است. در عوض عشق عاری از نیاز، شیوه ی فرد برای ارتباط با دنیاست.
افرادی که از تنهایی(Loneliness) وحشت دارند معمولا می کوشند این وحشت را از طریق یک شیوه ی بین فردی تسکین دهند. آنها نیازمند حضور دیگرانند تا هستی خود را به اثبات برسانند؛ آرزو دارند توسط دیگران بلعیده شوند یا آنکه می خواهند دیگران را ببلعند تا درماندگی ناشی از تنهایی شان را فرو بنشانند، اینها در پی روابط جنسی متعدد که کاریکاتور یک رابطه ی اصیل است، هستند.
خلاصه اینکه، فردی که در حال غرق شدن در اضطراب تنهایی است، مایوسانه به هر رابطه ای چنگ می زند. این دست انداختن به سوی هر رابطه، چیزی نیست که او بخواهد بلکه از سر ناچاری چنین می کند؛ و رابطه ی حاصل از چنین شرایطی برای ادامه ی بقاست نه برای دستیابی به رشد و تکامل. طنز تلخ ماجرا اینجاست، آنان که مایوسانه نیازمند آرامش و لذت حاصل از یک رابطه ی اصیلند، درست همان هایی هستند که کمتر از هرکسی قادر به برقراری چنین ارتباطی هستند.
6- عشق از دیدگاه فروید
در نظر فروید، عشق اساسا پدیده ای جنسی است. هنگامی که انسان به تجربه دریافت که عشق جنسی بالاترین خرسندی ها را ایجاد می کند و در نتیجه خرسندی جنسی مظهر همه ی کامروایی ها شد، به ناچار به دنبال این رفت که در مدار جنسی خوشی های بیشتری دست وپا کند و شهوت های جنسی را هسته ی مرکزی زندگیش قرار دهد. در نظر فروید تجربه ی عشق برادرانه حاصل میل جنسی است، منتهی در آن غریزه ی جنسی که جوششی که با هدف های منع شده همراه اند، تبدیل شده است. عشق با هدف منع شده در اصل عشق شهوانی بوده است، و هنوز هم در نفس ناهشیار انسان همینطور است.
فروید مسأله آمیختگی و یگانگی (احساس وحدت) را، که جوهر تجربه ی عرفانی و ریشه ی عمیق ترین احساس وصل با شخص دیگر یا با هم نوعان است، عارضه ای روانی می داند که شخص را به سیل قهقرایی، به سوی حالت خودفریفتگی بی پایان اولیه سوق می دهد.
عشق انتقالی (love transitional)
فروید عشق را پدیده ای غیرعقلانی می داند. در نظر فروید عشق غیر عقلانی و عشق به معنی تظاهری از شخصیت انسان بالغ، تفاوتی ندارند. وی در رساله ای راجع به عشق انتقالی می گوید که عشق انتقالی از نظر اصولی فرقی با پدیده ی عادی عشق ندارد. گرفتار عشق شدن همیشه آدمی را به مرز نابهنجاری می کشاند، همواره با کوری در برابر واقعیت همراه است؛ وسواس (obsession) است، و در زمره ی عشق های زمان کودکی است که به جوانی یا بزرگسالی انتقال یافته است. عشق به عنوان یک پدیده ی عقلانی و منطقی، به عنوان عالی ترین موفقیت برای رسیدن به بلوغ، هیچ گاه مورد تحقیق فروید قرار نگرفت، زیرا در نظر او چنین عشقی وجود خارجی نداشت.
عشق فرافکن (love projective)
از دیدگاه فروید توانایی برقراری روابط ارضا کننده ی متقابل، تا حدودی به الگو های درون فکنی شده ی ناشی از تعاملات اولیه با والدین یا سایر افراد مهم مربوط است. این توانایی نیز یکی از عملکردهای بنیادی ایگو است، چرا که رابطه ی رضایت بخش بستگی به توانایی ادغام جنبه های مثبت و منفی دیگران و خود و حفظ یک احساس درونی از دیگران حتی در غیاب آن ها دارد.
فروید خاطر نشان کرد که انتخاب ابژه ی محبوب در بزرگسالی، روابط عاشقانه و ماهیت تمامی روابط ابژه ای دیگر، عمدتا به ماهیت و کیفیت روابط کودک در سال های اول زندگی بستگی دارد. فروید در توصیف مراحل لیبیدوی (libido) رشد روانی جنسی، مکررا به اهمیت روابط کودک با والدین و سایر اشخاص مهم در محیط زندگی اشاره کرد.
در دیدگاه فروید عشق به معنای رابطه ای ناخودآگاه نسبت به غیر است. فروید آن را گاه لیبیدو و گاه انتخاب مطلوب و یا رانش (اروس) می خواند.
با ارجاع به اصطلاح لیبیدو که فروید آن را در رابطه با اروس قرار می دهد، ساحت رانشی آن را مشخص می کند. در این صورت عشق مقوله ای دفع شده و حاوی قدرتی ناآگاه است. با ارجاع به معنای اخص آن در روان شناسی عشق که غایت آن تعیین این امر است که چگونه فرد به «انتخاب مطلوب عشق خود» نائل می آید. یعنی چگونه تخیلات او با مطلوب عشق وی از طریق عقده ی ادیپ هماهنگی می یابد. این نوع برداشت موجب تمایز میان دو «جریان» مختلف در زندگی لیبیدویی می شود، جریان «شهوی» و جریان «مهر و محبت». این دو جریان در لفظ عشق به صورت نامتمایزی وجود دارند، یعنی هم به «محرکات جنسی» اشاره دارند و هم به «محرکات دوستانه و توام با مهر و محبت». تفکر فروید به نحو قاطعی مفهوم عشق را تغییر داده است و محتوای ناآگاهش را به خوبی نشان داده است، محتوایی که در تقاطع میان رانش، آرزومندی و تعارضات نفسانی قرار گرفته است. هم از این رو است که عشق ادیپی با ریشه گرفتن در قانون زنا با محارم اساس عواطف آدمی را معین می سازد.
عشق از دیدگاه روابط شی
نظریه های روابط شی به جای سایق های غریزی، بیشتر روی روابط میان فردی با اشیای انتقالی تاکید می کنند. از دیدگاه کلاین، در این فرایند، ابژه از دست رفته در ایگوی فرد سوگوار، همراه با دیگر ابژه های عشقی درونی دوران کودکی تثبیت می گردد. تاکید کلاین بر گسیختن گره های هیجانی از ابژه از دست رفته نبود، بلکه او بر حفظ و بازسازی روابط درونی ابژه در شخصیت فرد تاکید می کند.
7- عشق از دیدگاه اریک فروم
از نظر فروم علت این که می گویند در عالم عشق هیچ نکته ی آموختنی وجود ندارد، این است که مردم گمان می کنند که مشکل عشق، مشکل معشوق (lover) است، نه مشکا استعداد. مردمدوست داشتن را ساده می انگارند و برآنند که مسأله تنها پیدا کردن یک معشوق مناسب، یا محبوب دیگران بودن است، که به آسانی میسر نیست.
در عهد ویکتوریا، همانند بسیاری از فرهنگ های باستانی، عشق یک احساس بی پیرایه و شخصی نبود که احتمالا در آینده به ازدواج منجر شود. بر عکس، ازدواج بر حسب رسوم متداول زمان انجام می گرفت؛ یعنی به وسیله ی خانواده ی طرفین، یا به وسیله ی دلال ها.
گاه نیز ازدواج، بدون دخالت واسطه ها، مطلقا بر اساس ملاحظات اجتماعی صورت می گرفت و عشق می بایست بعد از ازدواج به وجود آید. از چند نسل گذشته، مفهوم عشق رمانتیک (romantic love) در دنیای غرب عمومیت یافت. مردم به طور روز افزون به دنبال عشق رمانتیک می گردند، یعنی میخواهند شخصا عشق خود را بیابند و آن را به ازدواج منتهی کنند. این مفهوم تازه آزادی در عشق، مشوق را در قبال کنش عشق، اهمیت بسیار بخشیده است.
اشتباه دیگر که باعث می شود گمان کنیم عشق نیازی به آموختن ندارد، از اینجا سرچشمه می گیرد که احساس اولیه ی عاشق شدن را با حالت دائمی عاشق بودن یا در عشق ماندن، اشتباه می کنیم. اگر دو نفر که همواره نسبت به هم بیگانه بوده اند، چنان که همه ی ما هستیم، مانع را از میان خود بردارند و احساس نزدیکی و یگانگی کنند، این لحظه ی یگانگی یکی از شادی بخش ترین و هیجان انگیز ترین تجارب زندگیشان می شود؛ و به خصوص وقتی سحرآمیز تر و معجزه آساتر می نماید، که آن دو نفر قبلا همیشه محدود و تنها و بی عشق بوده باشند.
این معجزه ی دلدادگی ناگهانی، اگر با جاذبه ی جنسی همراه باشد، غالبا به آسانی حاصل می شود. اما این نوع عشق به اقتضای ماهیت خود هرگز پایدار نمی ماند. عاشق و معشوق با هم خوب آشنا می شوند، دلبستگی آنان اندک اندک حالت معجزه آسای نخستین را از دست می دهد، و سرانجام اختلاف ها و سرخوردگی ها و ملالت های دو جانبه ته مانده های هیجان های نخستین را می کشد. اما در ابتدا هیچکدام از این پایان کار با خبر نیستند. در حقیقت، آن ها شدت این شیفتگی احمقانه و این دیوانه ی یک دیگر بودن را دلیلی بر شدت علاقه شان می پندارند، در صورتی که این فقط درجه ی آن تنهایی گذشته ی ایشان را نشان می دهد.
فروم در نظریه عشق برای انواع عشق تمایز قائل می شود، که عبارتند از:
1. عشق برادرانه
2. عشق مادرانه
3.عشق جنسی
4. عشق به خود
5. عشق به خدا
از نظر وی عشق فعال بودن است، نه فعل پذیری؛ پایداری است نه اسارت. به طور کلی خصیصه ی فعال عشق را می توان چنین بیان کرد که عشق در درجه ی اول نثار کردن است نه گرفتن. گذشته از عنصر نثار کردن، خصیصه ی فعال عشق متضمن عناصر اساسی دیگری است که همه در جلوه های گوناگون عشق مشترک اند. که عبارتند از: دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی.
از نظر فروم عشق در وهله ی نخست بستگی به یک شخص خاص نیست، بلکه بیشتر نوعی رویه و جهت گیری منش آدمی است که او را به تمامی جهان، نه به یک معشوق خاص، می پیوندند. اگر انسان فقط یکی را دوست بدارد و نسبت به دیگران بی اعتنا باشد، پیوند او عشق نیست، بلکه یک نوع وابستگی یا خودخواهی گسترش یافته است.
عشق یک استعداد درونی است. با وجود این که اکثر مردم فکر می کنند علت عشق وجود معشوق است، نه استعداد درونی. در حقیقت آنان فکر می کنند که چون هیچکس دیگری را جز معشوق دوست ندارند، این خود دلیلی بر شدت عشقشان است. این همان اشتباهی است که قبلا به آن اشاره شد. چون مردم نمی توانند درک کنند که عشق نوعی فعالیت و نوعی توانایی روح است، خیال می کنند تنها چیز لازم پیدا کردن یک معشوق مناسب است و از آن پس همه چیز به خودی خود ادامه خواهد یافت.
8- عشق از دیدگاه فرانکل
فرانکل معنویت (spirituality) را از ویژگی های انسان می داند و معتقد است که وجدان و عشق از رهگذر معنویت مایه می گیرند. به عبارت دیگر، او یکی از راه های معنا بخشیدن به زندگی را درک و دریافتن فرد دیگری از راه عشق می داند که موجب می شود انسان از خود فراتر رود. و به این طریق درد و رنج خود را فراموش کند. او معتقد است که عشق تنها شیوه ای است که با آن می توان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت. هیچ کس توان آن را ندارد که جز از راه عشق به جوهر وجود انسانی دیگر، آگاهی کامل یابد. جنبه روحانی عشق است که ما را یاری می دهد تا صفات اصلی و ویژگی های واقعی محبوب را ببینیم و حتی چیزی را که بالقوه در اوست و باید شکوفا گردد، درک کنیم.
فرانکل عشق را بر اساس ماهیت درونی انسان به سه مرتبه تقسیم می کند:
1. عشق جنسی
2. عشق روانی
3. عشق روحانی
عشق جنسی(sexual love)
در این مرحله، عاشق در بیرونی ترین لایه وجودی معشوق، یعنی لایه جسمانی و غریزی او، نفوذ می کند و فقط در بند جسم و غریزه است. در آدمی سه لایه جسمانی، روانی و روحانی وجود دارد. در این حالت هم سه نگرش احتمالی موجود است. ابتدایی ترین نگرش، معطوف به خارجی ترین لایه (جسمانی) است. این لایه، نگرش جنسی است. اتفاق می افتد که ظاهر جسمانی شخص دیگر از نظر جنسی تحریک کننده باشد و این تحریک کنندگی، سائق جنسی را در شخصی که از نظر جنسی مستعد است، به کار اندازد و مستقیما بر موجودیت جسمانی او اثر گذارد. در این صورت شخص در حالت هیجان جسمانی است.
عشق روانی
در این مرحله، عشق ورزی عاشق از مرحله جسمی عبور می کند و در روان معشوق نفوذ می کند. فرانکل در این مورد چنین می گوید: یک گام بالاتر از عشق جنسی، نگره های شهوی نسبت به یار است. اگر ما موجودیت جسمانی یار را به عنوان بیرونی ترین لایه او نصور کنیم، می توان گفت که عشق ورزی در این مرحله در لایه عمیقی تر بعدی نفوذ می کند و وارد ساختار روانی یار می شود.
این نوع عشق مشابه همان چیزی است که عامه مردم آن را خاطر خواهی می نامند و ما خاطر خواه ویژگی های روانی یار شده ایم. در این مرحله از عشق، دیگر شخص در حالت هیجان جسمانی صرف نیست، بلکه هیجان روانی اش تحریک شده است. پس نگره شهوانی، نگره به خاطر خواهی معطوف به وجود روانی است اما این نوع عشق هم تا عمق وجود یار نفوذ نمی کند. نفوذ در عمق وجود یار با عشق روحانی است.
عشق روحانی
در این مرحله از عشق، عشق ورزی از لایه های جسمانی و روانی معشوق می گذرد و در روح او نفوذ می کند؛ به گونه ای که عاشق صفات معشوق را پیدا کرده، خود را فراموش می کند. فرانکل می گوید: عشق روحانی، تنها شیوه ای است که با آن می توان به اعماق وجود انسانی دیگر دست بافت و هیچ کس توان آن را ندارد که جز از راه عشق به جوهر وجودی انسانی دیگر راه یابد.
وی نکات جالبی در مورد عشق روحانی مطرح می کند که عبارت اند از:
1. معشوق باید یکتا و یگانه باشد؛ عشق تجربه ی یار است با تمام وحدانیت و تفردش
2. معشوق قابل جایگزینی نیست
3. وقتی عاشق به درونی ترین لایه های معشوق نفوذ کرد، صفات معشوق را دارا می شود
4. در این نوع عشق، عاشق به جسم معشوق توجهی ندارد؛ زیرا این عشق از جسم معشوق فراتر می رود و معنای ژرف خود را در هستی معنوی شخصی و در درون او می یابد. فرانکل معتقد است که در درون انسان ضمیر ناخود آگاه روحانی و درون آن ضمیر ناخود آگاه متعالی وجود دارد و انسان از این طریق می تواند با تعالی ارتباط بر قرار کند. حال اگر انسان با این لایه درونی انسانی دیگر ارتباط برقرار کند، از معشوق فراتر می رود و اگر فرد خدا شناس باشد، عشقش به عشق الهی تغییر می کند.
5. عشق حقیقی و روحانی پایدار است
6. عاشق، هستی معنوی معشوق را می بیند، او معشوق را بر اساس ماهیت واقعی اش زیبا می بیند و اصلا زشتی را درک نمی کند.
9- عشق از دیدگاه فایرستون
از نظر فایرستون (firestone) بحث بر سر تفکیک عشق سالم (healthy love) و ویرانگر (destroyer) است، نه عشق و عدم عشق. فایرستون برای عشق سالم شرایط خاصی قائل است که عبارتند از:
دوسویه بودن
عشق میان دو انسان هم تراز، آن ها را سرشار و پر بار می کند. روابط عاشقانه باید متقارن باشد، یعنی مرد و زن هر دو باید یک دیگر را به نحوی مشابه یا یکسان دوست داشته باشند. اما پیش شرط تحقق این رابطه ی متقارن، نوع دیگری از روابط دوسویه است. مرد و زن هردو باید خودشان باشند و خود و دیگری را موجوداتی مستقل و قائم به خود بدانند، خود و دیگری را واجد ارزش انسانی برابر و بی قید و شرط بدانند. عشق حاصل نمی شود مگر آن که فرد برای خود احترام قائل باشد، و شانمحبوب خود را به مثابه انسانی آزاد و برابر حرمت بنهد.
آسیب پذیری و وابستگی متقابل
عاشق از لحاظ روحی به سوی دیگری کاملا گشوده می شود. در این وضعیت فرد به لحاظ عاطفی کاملا آسیب پذیر می شود. آسیب پذیری یعنی اینکه ما در می یابیم به شخص دیگری نیاز و تمایل داریم. همچنین بدان معناست که ما طرف مقابل را به سبب ارزش منحصر به فردی که برای ما دارد مثل خودمان دوست داریم و قدرش را می دانیم. بنابراین عشق هم خودخواهانه است و هم غیر خودخواهانه، و این وجه عشق ناشی از آن است که ما به آسیب پذیری خود وقوف می یابیم. در عشق سالم، وابستگی به دیگری نه فقط اشکالی ندارد، بلکه ضروری است.
ایده آل سازی
زیبایی و کمال محبوب چه بسا در پس انواع نقاب های تدافعی از چشم دیگران پنهان باشد، اما بر چشم عاشق آشکار می شود. فایرستون تاکید می کند که آسیب پذیری ناشی از عشق به عاشقان این امکان را می دهد که بهترین خود را بر دیگری آشکار کنند، به آن ها مجال می دهد که دست به نوعی ایده آل سازی بزنند. ایده آل سازی به معنای مبالغه در صفات محبوب نیست، بیشتر به این معناست که طرفین یک دیگر را همان طور که واقعا هستند قدر می نهند. عشق به معشوق این امکان را می دهد که پاره ای از ویژگی هایش را که خود از وجودشان بی خبر بوده، و عاشق آن ها را در وی کشف و آشکار کرده، ببیند و به رسمیت بشناسد. عشق می تواند مجالی برای رشد و تکامل مثبت شخصیت افراد نیز فراهم کند.
عشق میان دو انسان هم تراز، ان ها را سرشار و پر بار می کند، هر یک از آن ها خود را از طریق دیگری تکامل می بخشد؛ فرد می تواند به جای آن که تنها باشد، و در سلول تفرد خود و صرفا با باور ها و تجربه های خویش محبوس بماند، در وجود دیگری مشارکت کند، و پنجره ای روبه سوی جهانی دیگر بگشاید. این گشودگی می تواند احساس شادی و خوشبختی عاشق و معشوق را برای ما توضیح دهد: عاشقان، هر چند موقتا، از زیر بار تنهایی ای که دیگران به دوش می کشند، رها می شوند.
۱ دیدگاه